بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !




 
هیچ حوصله آپدیت ندارم ...اصصصصصصلا !
اما حالم خوبه خوبه..همین جوری حوصله وبلاگ نویسی ندارم فقط !!!

confused !!...yes....




آقا داشتیم بازیمون رو میکردیما ! از اون بازی جنگیا ...همینجوری واسه خودمون .... یهو نفهمیدم چی شد ...راستی راستی جنگ شد !!!!از اون بدتر....... مهره ها رو قاطی کردم..جای دشمن و خودیها بهم ریخت !‌ دشمن اومد گفت..دستا بالا ... از جات  جم نخور ..من تا اومدم ببینم دشمن چه ریختیه..یکی از پشت تیر زد...درب داغون شد !! من خوشحال دستا رو آوردم پایین اومدم بدو ام طرف خودی....یهو نشونه گرفت طرف من !!!!!!!! میگم نزن بابا من خودیم !!...میگه :‌ اصلا کی گفت دستات و بندازی ؟؟؟؟؟!!!! گفتم بیخیال بابا ...شوخی میکنی !؟ ..... گفت حالا یک شوخیی نشونت بدم !!! ..... حالا من گیج شدم .... سلاح گرم و سردم هم که داشته باشم..نمی دونم کی استفاده کنم ... ؟!؟!؟!؟!؟!؟! چون قاطی کردم !
...از این حرفا که بگذریم...
.توپخانه چه میکنه !!




فکر میکنم باید از ته دل  یه داد بلند مهربون ( به قول  دیجیتال لای )  بزنم ! نه سر کسی ... نه به خاطر کسی....به خاطر خودم و بدون هدف............فقط تخلیه شم ..همین .... دیگه هم غر نمیزنم ! ..


 

                             



عجب داستانیه  !!
تا حالا شده در اوج خوشحالی..احساس کنی که چقدر حالت بده ؟!؟!؟!؟ اگر نه ..هیچ وقت حال الان من رو نمی فهمی.... گاهی از نگاهت میفهمم که گیجی ...دیشب انسیه خونمون بود .. چقدر با هم حرف زدیم ...صبح که پا شدم هنوز گیج بودم ....اما به مروردر طول روز این گیجی رو نادیده گرفتم .... و هر روز این کار رو میکنم..... گفته بودی که همیشه مساله رو حل کن ..زمان رو از دست نده ........ ولی برای من خود مساله  یک مجهوله ..یک ناشناخته ..... یک زمانایی مثل الان ..انقدر گیج میشم که قدرت هر نوع فکر کردنی رو از دست میدم !
به مسخره گرفتن احساسات آدما ، حتی کسایی که درست نمیشناسیم ..گناه بزرگیه ! و بزرگ تر از اون اینکه اون دوست داشتن  به تمسخر بگیریم....اینکه کسی رو به خاطر دوست داشتن کسی مجرم کنیم .... اینکه با احساسات آدمایی که دوستمون دارن .. بی رحمانه بازی کنیم و بعد با یک جمله ساده بگیم : من نمیدونستم ... یا : من نفهمیدم .... من متاسفم اما قصدم این نبود !  ..یه داستان مسخره رو چقدر طولانی میکنی ؟!....
بار دوستی رو باید کشید..به هر قیمتی که شده..البته اگر برامون ارزش واقعی داشته باشه ...این دوستی دوستی بین مادر و فرزند میتونه باشه..یا خواهر و برادر....یا من و تو .... با تو مشکلی ندارم ....  اما آدمای اطراف گاهی اذیتم میکنن ..................
خیلی جالب بود ..امروز یکی از دوستای قدیمی برای میلینگ لیستش که دست بر قضا من هنوز توشم..یه ایمیل زده بود  ..همون ایمیل زوم اوت (zoom out ) احتمالا دیدینش ... اول ایمیلش جمله جالبی نوشته بود :
doostan
Shayad haghighat oon chizi ke mibinim nabashe ya hadde aghal chiz ha oonghadr ke ma fekr mikonim bozorg nabashan 


همون موقع با خودم گفتم که همیشه بر عکسشم ممکنه .... خیلی چیزهای به ظاهر خیلی ریز و کوچیک دنیایی تو دلشون دارن ! 


 



 

 - اگر بخشش دردی که ما احساس میکنیم را درمان میکند ....دلیل خوبی داریم تا با رنجشهای خود تماس نزدیک داشته باشیم ...
 - عادت کرده ایم  تا از روی غرور دردی و رنجشی که حس کرده ایم را انکار کنیم ..زیرا نمی خواهیم که آنرا بشناسیم ..شاید از آن میترسیم ...شاید از درمان میترسیم ... من گاهی رنج خود را به خاطر ترس و از سر غرور ، انکار میکنم ......چون می خواهم یک قهرمان باشم ...چون نمی خواهم باور کنم که کسانی بوده اند از من قوی تر که مرا رنجانده اند !  ....
 - معجزه آنگاه رخ میدهد که کسی سر زخمی را باز میکند و  تو احساس درد میکنی ..و آنگاه کسی که زخم را گشوده است میبخشی !
 - تمام ملتهای دنیا از صلح سخن میگویند و آنچه انجام میدهند آماده شدن برای جنگ است ... و این آن چیزیست که همواره رخ میدهد !
 - هرگاه نتوانستم مقصودم را با کلمه ای بگویم ...احتمالا خودم نیز مقصودم را نمی شناخته ام ..گاهی تبدیل احساس به کلمات ..مستلزم تلاشی خیلی زیاده ... حرف میزنم...باید حرف بزنم و صدای خودم رو بشنوم ..



سلام ....
۱- دیشب نامزدیه لیلا بود.... خیلی ناز شده بود ... امیدوارم که در زندگیش به جایی برسه که از ته دل احساس شادی و رضایت کنه ....
۲-محیط کارم چند وقتیه که داره کم کم اذیتم میکنه ...  در واقع به نظرم یه چیزی توی اون روابظ خراب شده که من دوست ندارمش اصلا !
۳- من عاشقم هنوز ...
۴-نگرانم ..
۵-یک عالمه کار عقب افتاده دارم و از بابت بیتوجهی ای که بهشون کردم بسیار ناراحت و نگرانم !
۶-آدما خیلی عجیبن.... !
۷- از حسادت متنفرم
۸- و از خسیس بودن ..
۹- و از قضاوت بدون آگاهی..
۱۰-برای سلامتیم بینهایت باید شکر گزار باشم ..
۱۱- و از داشتن آدمایی که دوستشون دارم ..
۱۲-و از نیروها و استعدادایی که خدا بهم داده ..
۱۳-امروز همش خوابیدم  .
۱۴- فردا شنبه روز اول هفته اس ... یک هفته جدید..یک روز جدید...تمام نیرو ها بسیج...پیش به جلو ... !
۱۵-امشب برنامه ها و کارایی که هفته گذشته انجام دادم رو جمعبندی کنم ..
۱۶- کمک کنم اگر ... نگرانی خاصی داره برطرفش کنیم..یا اگر نتونم کمکش کنم حداقل احساس کنه که کسی هست که همراهه و هواش رو داره .
۱۷- امشب میریم سینما فیلم عروس خوش قدم..هیچ میدونی چند وقته نرفتم سینما ؟!؟!
۱۹- راستی بهت خوش گذشت تعطیلات ؟


این رو الان (۱۱:۴۲) اضافه میکنم..
امشب رفتیم سینما فیلم عروس خوش قدم...چررررررررررررررررررررررررت بود !










یکروز یکی میگفت که باید فضا رو برای زندگی باز کنی.... یعنی خودت تعیین کنی که تا کجا و چقدر می خوای پیش بری  ... اون موقع جواب دادم که نه محیط بیشتر میگه من  چیکار کنم..تا اینکه درست کردن فضا رو تجربه کردم .......... و احساس کردم که این حقیقت داره ..من میتونم برای زندگی و افکارم فضا درست کنم ..... تا حالا که  ..... همون تجربه ها به من میگن  ..
اشباه کردم..... تمام اون فضا رو من نمیسازم !

دوست ندارم بدون اینکه قلبا دلم بخواد  مقاومت منفی کنم ... چه تو محیط کار ..چه خونه .. چه دوستام .. چه با خودم ‌ !!! 
دوست دارم خودم باشم .......


سیاه روشن  این لینک
رو برام فرستادن از قبلیه که من گذاشته بودم تو بلاگم قشنگتره ........

روز خوب !



آدم گاهی مجبوره تو زندگیش  ایکس او بازی کنه ! ..به خارجی بهش میگن..کت اند موس !! گاهی آدم با یک حرکت میتونه از دو طرف ببره ..برعکسشم ممکنه.. آدم ممکنه با یک حرکت از دو طرف ببازه !

x & o


جالب اینجاست که بعضیا تو روزای آفتابیم چتر دستشون میگیر ... نمیدونم از ترس بارون ناگهانیه یا آفتاب سوختگی ؟!!!!!!! واسه هر چی که باشه من که نمیترسم ... نه از بارونش نه از آفتابش.... اما اون چتر به دستا ! تو آفتاب بیشتر از من آفتاب سوخته میشن... و تو بارون بیشتر از من خیس .. !



امروز ۱۲ مرداد ۱۳۸۲ ست  و من پر از انرژیم ..دوست دارم تو هم پر از انرژی باشی..
سیاه روشن حرف جالبی نوشته بود تو وبلاگش..
نوشته بود
امروز اولین روز از بقیه زندگیه منه و من وقتی چشمام رو باز کردم این جمله توی ذهنم اومد..به تو هم گفتم مگه نه ؟

...... وقتی عاشقم شد با عشقش برام بند درست کرد..... بند ... بند ... بند ....  تا اینکه یکروز بین همون بندهایی که درست کرده بود خفه شد ......... یکروز به خودش اجازه نداد که نفس بکشه و رفت .................
وقتی رفت هنوز بندهایی بودن که من رو نگه میداشتن.... اما این رشته ها ..اون ریسمانایی نبودن که اون برام درست کرده بود .... اینها رشته های پنهانی بودن که بدون اینکه بدونه و بشناستشون من رو بهش نزدیک نگه میداشت .... وقتی رفت ..وقتی خیلی از رفتنش گذشت..با خودم عهدی کردم ! عهد کردم که هیچ وقت از علاقهُ خودم برای کسی زندان درست نکنم .... مدتها از تصمیم من گذشت .... تا من  عاشق شدم ......عهدی کرده بودم... هیچ وقت از علاقه و عشق خودم نباید برای کسی زندان درست کنم ... و رهاش کردم ..رها ....  تا خودش تصمیم بگیره ..تصمیم بگیره که کجا بمونه و از پیش کی بره ..... فقط دوست دارم که شفاف باشه .. شفاف .. شفاف ... از چیزی که ندونم چیه میترسم ..از چیزی که نشناسمش میترسم..چون نمیدونم توش چیه ! و این برام دردناکه ........ 
  تعلق و تعهد ..... دو واژه ای هستن که باورشون دارم و بهشون احترام میزارم ... و به خاطرشون بهای زیادی پرداختم و میپردازم .....................................
 رهاش میکنم .............. رها .... حتی اگر این موضوع رو نفهمه ...واژه ای برای استدلال بکار نمیبرم ...چون گاهی معانیه خیلی بزرگ در واژه هایی فقیر و کوچیک  زاده میشن و این نقصان واژه ..احساس رو به بازی میگیره ........................... تو رهایی ..... رها ..مثل خودم ...اما من زیاد دور نمیرم ......گاهی آدما انقدر دور و نزدیک میرن تا جای موندنشون رو انتخاب کنن ....گاهی هم بعضی ها  مجبورن اونقدر صبر کنن تا محیط نامتعادل اطرافشون به تعادل برسه ...


خدانگهدار