بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !






سلام...
بالاخره این روزا گذشت ! ...چقدرسنگین بود ! زلزله ...محمدعلی ....نمایشگاه ...خستگی ... و دلتنگی تو... هیچ وقت نمیتونستم تصور کنم که تموم میشه..حالا الان نشستم و میبینم که همه چی تموم شده ................................................
دلهره برای محمدعلی....روزهای شلوغ نمایشگاه و هیاهو..و زلزله !
بالاخره امروز مهمونا رو رد کردم و رفتن..و فردا از طرف شرکت بهم مرخصی تشویقی دادن ..پنجشنبه هم که تعطیلیم..جمعه هم که هیچی..باید همه سه روز رو استراحت کنم تا انرژیم برگرده ..
امروز باهات حرف زدم...........  بازم چقدر باهات حرف دارم .... یعنی بازم میخوای دیرتر بیای ؟!

راستی امروز داشتم به اینها و نوشته هاشون فکر میکردم ....:‌

یاشا ...... مهناز ...مح۳ن ..  دی داد..  حمیدو.. فرناز...ققنوس... کیوان .......  دلقک




واه واه این نمایشگاه هم شده مصیبت..از خنده مرده بودم..بابا مردم چرا اینجوری شدن ؟!؟!؟ ببین یعنی تف میکردی تو کاسه میزاشتی رو میز، میبردن !! ببین من یک دقیقه کارتام رو گذاشتم رو میز همشو بردن !!!!!!!!!!!! :))))) خیلی دوست دارم بدونم کارته من به چه دردشون میخوره !!!!!!!!!!؟!؟؟!؟!

گفت : میخری ؟
گفتم : چیو ؟
گفت : یک رابطه انسانی رو ؟
گفتم : مگه خودت نمیخوایش؟
گفت : به نظرم گرونه !
گفتم: خوب چند میفروشیش؟
گفت:یه کارت تلفن .
گفتم : ارزونه که ! ....حتما جنسش خوب نیست که ارزون میفروشی...
دیگه نشنیدم چیزی بگه ....چون جمله آخره من رو هم نشنید....
حالا دارم فکر میکنم ...

روزهای شولوغ !


وای که چقدر خسته ام..کی این نمایشگاه لعنتی میاد و میره تا ما از شررررش خلاص شیم؟؟؟...چون فقط شرش مال منه و اعصاب خورد شدناش....

انگار  اگه محل بعضیها تغییر کنه...ذائقه وبلاگ خونیشون هم تغییر میکنه !!!! آخه اصلا صفحه من رو باز هم نکردن !!! حالا که اینجوره میرم معتاد میشم !!! :))))
آقا طرف خیلی سرش گرمه گویا !!!میگه شب زنگ میزنم..زنگ نمیزنه..میگه صبح زنگ میزنم قبل از ۱۲..بازم زنگ نمیزنه ...منم زنگ نمیزنم تاتو تعطیلاتش ،واقعا تعطیل باشه !!