بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

بی خوابی

 



 


ساعت ۲:۱۰ صبح روز جمعه است...خوابم نمی بره ... پنجشنبه شب یه جایی دعوت داشتم  که خیلی دوست داشتم برم ..اما نشد .....
امروز صبح با شیده داشتیم درباره رانندگی تو تهران حرف میزدیم و اینکه چقدر وضع خرابه ...فکر کنم شیده از روزی که اومده،پشت فرمون هفت هشت ده تا فیوز پرونده !! ؛)
ساعت ۱۱:۳۰ مامان وقت ام آر آی داشتند..اما تا یک ربع به یک طول کشید ...تو این مدت ۲ نفر اورژانسی آوردن که همه تصادف کرده بودن..آدم واقعا متاثر میشد..واقعا اینها بهای چی رو به این شدت می پردازن؟؟ رانندگی بد....به چه قیمتی ؟؟
خلاصه اومدیم بیرون بعد از کلی معطلی ..حالا اون موقع شب اگر کسی هوس بستنی کنه چی ؟؟ در بدر دنبال بستنی..اما همه مغازه ها بسته بود..بستنی رضا بالای یوسف آباد جایی بود که هر وقت مامان هوس می کردن میرفتیم اونجا..اما اونم بسته بود .... شیده هنوز وضعیت رفتنش بلاتکلیفه ... بلیط گیرش نمی آد..اما چون ممکنه شنبه زنگ بزنن و بگن که شب مسافره..از الان چمدونش رو بسته..همینجا گوشه اتاق ،چلوی چشم منه .... همیشه این جور مواقع حالم بد جور گرفته میشه ...
در کل امروز از اون روزای خیلی شلوغ بود ...
داشتم کامنت ها رو می خوندم .... ناشناس .. شهرام ...مسافر هتل کالیفرنیا ....نقره ای...دی داد..شیمبال ...دیوانه ....یاشا...ماهی دودی...لیلی .... کاوه ...سعید ...آرتا ...برام کامنت گذاشته بودن..مرسی بچه ها..در این بین  سعید کامنت جالبی گذاشته بود و از پس رفت من اظهار تاسف کرده بود :‌

[email | web]   سعید

برای من جالبه که با یک قهر میرید سفر و با یک آشتی دارید از خوشحالی پر در میارید ....یک زمانی وبلاگت پر از حرفهای قشنگ بود ولی گویا الان پسری تو زندگیته که تمام وبلاگت رو اون پر کرده ...این خیلی پوچه ... من فکر میکنم کسی وبلاگ مینویسه و میزاره که مردم بخونن و پیغام بزارن باید توش ۲ کلمه حرف برای گقتن داشته باشه ....این مشکل جوونهای ماست که هیچ حرفی برلی گفتن ندارند.... متاسفم ...
زندگی پر از چیزهای قشنگه که میشه ساعتها راجبش مطلب نوشت ...اینقدر پوچ نباشید.
به امید اینکه به عشق دیرینتون برسید تا بفهمید وقت بیشتر از نوشتن این حرفها ارزش داره ... متاسفم
فکر کنم تنها کسی که نفهمیده شما عاشق پسری هستید که منتظرید بهتون توجهی داشته باشه خود معشوق باشه

پنج شنبه 29 مرداد 1383 در ساعت 17:48

به هر حال من دوست داشتم از سعید تشکر کنم..چون به عنوان یک بازدید کننده و دوست انتقادش رو مینویسه  و این برای من خیلی مهمه ....
من همیشه بهترین راه ابراز احساسات و بیان صحبتهام رو ، نوشتن می دونستم ...همیشه  این برام بسیار خوشاین بوده که بتونم با کلمات بنویسم و به این ترتیب ذهنم رو مرتب و معین کنم ....روزی که اولین نوشتم رو در پرشین بلاگ نوشتم حدود آ دو سال و نیم پیش بود.... من هیچ وقت نمی تونم ادعا کنم که یک وبلاگ نویس حرفه ای هستم ..تنها چیزی که می تونم بگم اینه که من برای خودم می نویسم ....روی دفتر..روی کاغذ..روی وب ..همه ابزار و شیوه های اجرا هستن و بنا به امکانات آدمها تغییر میکنن .... وبلاگ این شانس رو به من داد که با دنیای بزرگتری از آدما روبرو شم ..و در این دنیا دوستان زیادی پیدا کردم ... مطمئننا هیچ دو نفری مثل هم نیستن..همونطور که حتی خود من و همه اطرافم هم در حال تغییر هستن ....هر از گاهی که اتفاقات مختلف در زندگی آدم میوفته روحیاتش تغییر میکنه..و من چون روحیاتم تعیین کننده نوشته هام هستن...پس حتما در نوشته هام تاثیر میزارن....
ورود هر آدمی به دنیای من اتفاق کم اهمیتی نیست که به خاطر تغییر لحن نوشته هام ازش متاسف بشم ...من برای افراد درون دنیام ارزش زیادی قائلم و دنیای من رو افکارم و مجموعه این آدمهاتشکیل میدن ...دارم یاد میگیرم که دموکراسی رو درک کنم و بدونم که هر آدمی مختاره که در دنیای خودش زندگی کنه ... باید بدونم که برای کسی یا چیزی ابراز تاسف کنم که ارزش و معنای و جایکاه اون رو نزد طرف مقابلم به خوبی شناخته و بررسی کرده باشم .....
به هر حال ...هر انتقادی بزرگترین حسنش اینه که ادم دوباره اون اتفاق رو مرور میکنه تا بفهمه چرا ازش انتقاد شده  .... و انفقاد سعید موجب شد دوباره برگردم به این فکر کنم ..چرا سفر ؟ چرا تاسف ؟
سفر من سفر بسیار مفیدی بود..سفری به درون خودم ........
شب بخیر (‌صبح به خیر )



پایان سفر....





من سفرم تموم شد  !!!

دیشب کلی حرف زدیم ...صبح با تمام نیرو شروع شد.. و اینکه ما دو هفته دیگه وارد تعطیلات تابستونی میشیم..هوووووووووووووورااااااااااااااااا .....
 آقایون ..خانوما..اگر در این مدت کارخونه ای رو تعطیل کرده اید..لطفا هر چه زودتر بازشون کنید که دیگه انقلاب شده
!

سفرنامه - شب پانزدهم - دلتنگی...



وقتی با تمام وجود احساس میکنی که غمگینی...
وقتی با تمام وجود دلت از همه چی گرفته ...
وقتی احساس می کنی که فقط در سکوت خودت می تونی حرف بزنی...
وقتی احساس میکنی که با حرف نزدن ..تا تنهایی یک قدم بیشتر فاصله نداری...
وقتی می فهمی  که نیازت به همراهی یک خودخواهی بیشتر نیست....
و و قتی هزار و یک احساس ناخوشایند و تلخ درونته ...
یعنی وقتی حالت بده و دوست داری کسی درکت کنه ...
فقط یک همچین نوشته ای از طرف یک دوست میتونه کمی بهت آرامش بده :
 

When God leads to the edge of the clif
         Trust him fully


Only one of the things will happen

   either he will catch you when you fall
                   or
   he will teach you how to fly

شب سیزدهم - فالینگ آپ !






 امشب هم به خوبی و خوشی گذشت ...از پینوکیو به کجا رسیدیم !!!
مرسی از کلیه دست اندرکاران برنامه...یک بعد از ظهر دلگیر و مزخرف تبدیل به یک شب خیلی خوب شد ...  !‌ ؛)

خوب ...امروز یک کار خیلی مفید کردم ... شروع کردم به طبقه بندی ذهنم !! شروع کردم به کابینت زدن اساسی !!!....امیدوارم بتونم هر چه زودتر این جریان رو جمع و جور کنم ....آخه دیروز به یکی گفتم که انگار برنامه ریزی آینده ات خیلی روشن نیست..وقتی اومدم خونه به این نتیجه رسیدم که قبل از هر کسی خودم به یک مرور اساسی برنامه هام احتیاج دارم ...و از امروز شروع کردم به آپ دیت کردن !!‌سرعت انتقال اطلاعات به دلیل شلوعی خطوط  ! به شدت پایینه ..اما جای امیدواری هست .....فکر می کنم که یادمون رفته که باید بالا افتاد !! نه؟

تا فردا ....




چه بعد از ظهر بی خودی !‌
همه چیز عصبانیم می کنه ....حساس شدم .....انقدر رفتارای عجیب و غریب دیدم که رو رفتار اطرافیانم حساس شدم...
حوصله ام بدجوری سر رفته .....اما چه فاییده که تعداد آدمهای ضیغ بد جور زیاد شده ...منم دارم میشم عین همونا !!

سفرنامه-روز یازدهم-پایان یک ماجرا !

 

به بهترین سناریو برای این تصویر جایزه داده می شود !!!
من که خندم میگیره وقتی میبینمش ‌:)))
(این عکس رو قبلا هم استفاده کرده بودم )

سفرنامه-شب دهم !-walking man


عبور باید کرد .....

سفرنامه -شب نهم(صبح دهم!)


روزی که این سفر شروع شد،هرگز نمی دونستم که هر روزش پر از اتفاقات عجیب خواهدبود..اتفاقاتی که هرگز تصورش رو نمی کردم .......حالا کی تموم میشه ؟ خودم هم نمی دونم !
سه شبه که نخوابیدم ...امروز هم شرکت مهمون داشت تو این هیرو ویری.اونم از اوون مهمونا که هر حرفی رو تقریبا ۳۰ بار تکرار میکنه ....خدا رو شکر که فردا میره..وگرنه یکی شهید میشد...
خوب....الان کلی اینجا نوشته بودم..برای یک نفر خاص ....بعد همه رو پاک کردم ..و گذاشتم تو یک ایمیل .....بعد ایمیل رو هم پاک کردم ..... !!
درست یک ساعت و هیجده دقیقه است که به اینترنت وصل شده ام ....و این صفحه بازه ...اما من هنوز هیچ چی ننوشتم ......
الان یک دفعه دلم خواست کتاب حافظ رو باز کنم....هر کس یه نیتی بکنه ...
الان بازش می کنم ...


گل بی رخ یار خوش نباشد     بی باده بهار خوش نباش .. 
طرف چمن و طواف بستان      بی لاله عذار خوش نباشد ...
رقصیدن سرو و حالت گل        بی صوت هزار خوش نباشد.
با یار شکر لب گل اندام         بی بوس و کنار خوش نباشد
هر نقش که دست عقل بندد       جز نقش نگار خوش نباشد
جان نقد محقر است حافظ          جز بهر نثار خوش نباشد !
شاهد :‌
 نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد.....عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
 ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد---چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل --- تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر--- مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد .
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید---  از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت  ----  که بباغ آمد از ایین راه و از آن خواهد شد !


اگه امشبم نخوابم حتما فردا میمیرم !!!
شب بخیر ...

سفرنامه-شب هشتم -شازده کوچواو



روباه گفت باید صبور بود.تو اول کمی دور از من به این شکل لای علفها می نشینی و هیچ حرفی نخواهی زد . زبان سرچشمه ی سو ء تفاهم است .
فردا شازده کوچولو باز آمد.
روباه گفت: بهتر بود به وقت دیروز می آمدی .تو اگر هر روز ساعت چهار بیایی من از ساعت سه به بعد کم کم خوشحال خواهم شد و هر چه بیشتر وقت بگذرد احساس خوشحالی من بیشتر خواهد بود . سر ساعت چهار نگران و هیجان زده خواهم شد و آن وقت به ارزش خوشبختی پی خواهم برد. آخر هر چیزی آیینی دارد.
شازده کوچولو پرسید: آیین چیست ؟
روباه گفت : این هم چیز فراموش شده ای است ٬ چیزی است که باعث می شود روزی با روزهای دیگر و ساعتی با ساعات دیگر فرق بکند.
بدین سان شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و همینکه ساعت وداع رسید روباه گفت:
آه...من خواهم گریست.
روباه گفت : آنکه تن به اهلی شدن می دهد باید پیه گریه کردن را به تن خود بمالد
بدان که جز با چشم دل نمی توان خوب دید . آنچه اصل است از دیده پنهان است. آنچه به گل تو ارزش داده عمری است که به پای آن صرف کرده ای.تو هر چه را اهلی کنی همیشه مسئول آن خواهی بود. تو مسئول گل خود هستی...

----------------------------------------------------------------------

روز هشتم همیشه من رو یاد فیلم روز هشتم میندازه ..چقدر لطیف و زیبا بود ..