بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

رویا-۱







تنها راه نجات رویاها ،مهربانی با خویش است !






کاری کنید که بتوانم با شما صحبت کنم.» - « بله، اما می دانید باید چکار کنم ؟» - « متقاعدم کنید که صدایم را می شنوید.» - « خب، شروع کن، با من حرف بزن.» - «چطور می توانم شروع به حرف زدن کنم، اگر شما صدایم را نشنوید؟» - « نمی دانم. به نظرم می آید که صدایت را می شنوم.» - « برای چه من را تو خطاب می کنید ؟ شما به هیچ کس تو نمی گویید.» - « دقیقا" به همین دلیل است که روی سخن ام با توست.» - « نمی خواهم که حرف بزنید : شنیدن، تنها شنیدن.» - « می خواهی  تو را بشنوم » - « نه ، من را نه، درست متوجه شده اید. شنیدن، تنها شنیدن»



در انتظارم....








سرم داره گیج میره ...
خسته ام کردین !
اون جوری که دوست دارین میشنوید ..اون جوری که دوست دارید میبینید ....ساده ترین نیازهای من به نظرتون بی منطق و توجیه ناپذیره !! اما همه اون چیزایی که خودتون میخواید منطقیه ..همشون درسته ...همه منطق دنیا واسه شماهاست !
دوست داشتم یه شاخه گل بهم هدیه میکردی به خاطر اینکه من دوست داشتم ... و اون هدیه برای من بود..نه اینکه دریغش کنی به خاطر اینکه تو دوست نداری ....
من دوست دارم خوشحالتون کنم ..با اون چیزی که شما رو خوشحال میکنه ...نه با چیزی که من رو خوشحال میکنه ...همین که بدونم خوشحالت کردم برام کافیه و شادی آور .....
اگر برای چیزی نگران بودم یعنی اینکه می خوام کسی رو استثمار کنم ؟؟؟؟؟؟؟
بی انصافیتون به حد نهایت رسیده ..


از خودخواهی همتون خسته شدم .......
خسته
!!


--------------------------------------------------------------


کاری نکرده ایم در این شب طولانی بارانی....
جز اینکه آزاد کنیم...
نیمه گمشده خویش را
از برج تنهایی


سلام ...
بالاخره بعد از کلی وقت که ننوشته بودم ...دارم مینویسم....
هفته گذشته با تمام روزای مزخرفی که داشت...بالاخره تموم شد..نمایشگاه جیتکس برام مثل یه کابوس بود..از روز قبل از سفر شروع شد ...جمعه و تمام اون ساعتهای عجیب..وقتی شنبه صبح داشتم خونه میرفتم بیرون انقدر حالم بد بود که قبل از رسیدن به فرودگاه یک گریه مفصل کردم !  .شنبه صبح هم که با نبودن پاسپورتای دو سه نفر شروع شد...و همینطور ادامه داشت تا جمعه صبح زود ... شاید تمام این اتفاقا همزمان شد با یک فشار روحی شدید  ..اونقدر اعصابم تحت فشار بود که نمیتونستم خوب فکر کنم..از خیلی از آدما دلگیر و دلزده شدم !  ......... احساس میکردم آدما بی توجه به همه اصول انسان بودن رو کول هم سوارن تا برن بالا و بالاتر .... و این موضوع به شدت حالم رو بد کرده !به نظرم تمام این زحمتهایی که برای پیشرفت کردن کشیدم بی فاییده و احمقانه بوده ..آدما هر چی تنبل تر و بی مسوولیت تر باشن..راه پیشرفتشون بازتره ! ...به شدت احساس بی انگیزگی میکنم ....یک عالمه حرف دارم که دوست دارم آدمایی که دوستشون دارم بشنون و بهش اهمیت بدن ...
از توی کوچمون صدای آکاردئون می آد...بی اختیار تکیه دادم و چشمام رو بستم ...دو قطره اشک کافی بود تا احساس کنم تمام حرفام رو برای کسی بازگو کردم !..نمی دونم یه جوری حرفایی که دارم قابل گفتن نیستن !! حرفایی که دوست دارم به خیلیها بزنم ...
پرده رو زدم کنار ...تو نور چراغ کوچه میشه دیدش...یه پسر خیلی جوونه .. خیلی غمگین می زنه ...یه حسی درونم میگه که نگاه کن هاله !!‌تو انقدر با زیاده طلبی هات درگیری..اما این موقع شب..یه پسر به این جوونی به خاطر خیلی چیزا باید بیدار بمونه و بزنه ...احتمالا دلش خیلی غم داره !! چون سازش خیلی غمگینه ..یکی بهش پول داد ...سازش شارژ شد ..با نیروی بیشتری میزنه...گوش کن ..............
ای کاش منم ساز میزدم الان .... ! اون وقت لازم نبود اینهمه به سختی بنویسم ..که یکی بیاد اینجا و بگه که ایشالله خدا شفات بده ..یا یکی بگه هاله تو هم دپرسی !! ..یا یکی بگه
به دیدن منم بیا !!
صدای ساز این آقا داره بلند و بلندتر میشه ....
شد خزان ..گلشن آشنا یی ..
باز هم  آتش به جان ...زد ..جدایی....

دیروز ایمیلم رو که باز کردم ..ایمیل جالبی داشتم...یک نامه از سایت futureme ..نامه ای بود که یک سال پیش برای خودم نوشته بودم  تا در این روز به دستم برسه ...خیلی جالب بود..اصلا یادم نبود که سال قبل همچین نامه ای به آیندم نوشته ام !!!‌تا چند خط اول هنوز گیج بودم که جریان چیه !!؟!؟!
 

haleh e aziz,
salam,
een manam,khode to ..nemidoonam een moghe  ke email be dastet mirese key va kojaast....................


واقعا جالب بود ..سریع رفتم و وبلاگ بالا افتادن به تاریخ ۱۹ مهر پارسال رو باز کردم ...همه چیز یادم افتاد :‌
این پایین رو بخونین :




شنبه 19 مهر 1382

نامه به آینده


 


تو وبلاگ ساسان در سوئد ، لینک یک سایتی بود که توی اون میشه به آینده نامه نوشت و تاریخ  delivery  رو در آینده تعیین کرد ..من دیشب دو تا نامه نوشتم به آینده خودم به تاریخ سال دیگه و ۵ سال دیگه.... یه نامه هم نوشتم به تاریخ  ۳ سال دیگه برای تو که دیشب نوشته شده ......فکر میکنی تا وقتی که این ایمیل بخواد به دست من و تو برسه  این سیب زندگی چند دور چرخیده ؟ هان ؟  ...به هر حال اگر تا اون موقع هنوز آدرس  hotmail من و تو از دور تکنولوژی خارج نشده باشه ..این ایمیل به دستمون میرسه و میخونیم ...شاید با هم ...شاید .... یهو دلم گرفت ! ترس ما از آینده ...ترس از ناشناخته هاست !

شب بخیر