بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

چقدر امشب دیر میگذره...

دهگانه




۱- همیشه دلم میخواست مثل اون بودم ...کسی که برام همیشه یک الگو بود..یه انسان واقعی ..داشت یادم میرفت که انسان بودن به چه چیزهاییه ! :)
دختری با چشمهایی عجیب..نگاهی عمیق ... همیشه خندان ...یادش بخیر :)
حالا هر چی اون بالاها رو نگاه میکنم..سیاره ش رو پیدا نمیکنم ...احتمالا یک جایی نزدیکی های سیاره شماره ۷۱۴ با یک گل سرخ ... با چندین طلوع و غروب در روز..داره به این پایین نگاه میکنه ..... امروز کلی یادتم ..ای کاش که بودی :)

فراموش کرده ام که چند هزار سال از آن ساعت گذشته است ...
امروز روز آخر بود .... !!

۲- این شهرام ناظری بدجور شرایط یاس فلسفی رو تو این بعداز ظهر جمعه ای فراهم کرده !! :))) شاید چند سال بود که به نظرم بعد از ظهر جمعه اینقدر دلگیر نیومده بود !

۳- منتظرم که این هفته هم بگذره ....انتظار چیز بدیه .... از اون بدتر انتظار در دلتنگیه ....

۴-  ارزش از نظر من فقط در یک چیزه..اون هم انسان بودنه ..حالا ممکنه که تعریف انسان بودن برای ما متفاوت باشه !!!!‌   ؛))

۵- خیلی چیزها هست که دربارش صحبت نکردیم ! از جمله اینکه من عاشق پینه دوزم ! که روش هم قرمز هست و هم سیاه .....

۶-  وقتی رفت ..
  میلی بیش نبود
       خوابیدن تا ته دنیا ....

اما رفتن های بسیار ...
فرصتی دیگر داد ...
برای بیدار ماندن..
     دیدن ...
        و ماندن :)

۷- میدانم هرجا میروم ...همراه خودم هستم !!! تنها نمیمانم .....

۸- از بانو :

آویخته ام ..
از جایی که نمیدانم چیست
آویخته ام
از جایی که تا بیداری
یا خواب
یا آب
تنها فریادی فاصله است

در آغاز عشق
شاید
ایستاده ام
بانو !


۹- یه دفتر خریدم از نشر چشمه...کاغذاش کاهی هستن ....تا روش یک خط مینویسی ..انگار همون موقع خاطره میشن و کهنه  ! لعنتی...از ترس خاطره شدن...دیگه هیچی نمینویسم روش :)

۱۰ - عین بچه هایی شدم که پنجشنبه و جمعه رو رفتن بازی کردن تو حیاط...حالا خسته برگشتن خونه آخر تعطیلات..مشقاشون رو ننوشتن ... هم دلشون درد میکنه..هم سرشون..هم خوابشون میاد ..هم ...  :)))

بیخوابی...


و چقدر تلاش کردم که صبح بشه !! چون نمی دونم چرا از شدت دلشوره...دلم پر از بلورای نمکی شده بود !
و چقدر لعنت فرستادم به تمام پشه های دنیا..که فقط بلدن در کنار مجرای حلزونی گوش من آواز بخونن !!
و چقدر بدم میاد از سازنده کارتون بیگ بیگ !! که تا صبح گرگه داشت تو ذهن من دنبال اون پرنده هه می دویید...از بالای کوه پرت میشد و یک لودر هم از روش میگذشت !!!!
و چقدر حرصم گرفته از سازنده دوربینهای دیجیتال! که این جور اعصاب من رو بهم میریزن ....
و چقدر دلم میخواست که کاتلر رو با خمپاره بزنم...به خاطر اینکه با این علم نوین مارکتینگ من رو انداخته تو دردسر....
و چقدر همه مرغای دنیا رو باید بزنم که آنفلونزای مرغی راه انداختن .......

وبدون همه این کارا !!‌بالاخره صبح شد ....

امروز،شنبه






فکر کنم امروز صبح ،نصف تهران قبل از بیرون اومدن از خونه با زنشون یا شوهرشون دعوا کردن !! چون شنبه خیلی آرومی شروع شد !!!‌


دیشب تا صبح کارتون دیدم !!
معبد خورشید تن تن .... زیبا و هیولا ..... و گارفیلد !

اما هر چی فکر میکنم چیزی یادم نمیاد از دیشب ، جز یک سوال !


تا بعد .....

سپاس






به خونه که برگشتم..اولین کاری کردم یک تلفن بود...وقتی قطعش کردم..همینجور نشستم و نمی دونستم که چطور باید از خدا تشکر کنم !!! سرم رو گرفتم عقب و چشمم رو بستم..... تکیه دادم..پاهام رو دراز کردم روی لبه تخت...یک چیزی از زیر میز کامپیوترم افتاد..چشمام رو باز کردم ...
بانو و آخرین کولی سایه فروش....
این هدیه برای من خیلی تاثیر گذار بود...همیشه زیر میزمه..وقتی میخونمش احساس میکنم که توی فضای ذهنی شاعرم..

صفحه اولش رو باز میکنم:

هاله ...
تو بالا افتاده ای که اینچنین کوچک انگاری دنیایت را !

                                 پ.ق.
                              خرداد ۱۳۸۲

بارون






 امروز چه روز عجیبیه ...
الان هوا کلی تیره شده ..اما خیلی قشنگه ..یه نسیم خنک عالی ... یک عالمه بارون و تگرگ...
انگار آدم دلش میخواد
..یک چتر برداره و بره .....بره زیر بارون...
شایدم بهتره چتر و بندازه !!‌بندازه کناری و خیس بشه..خیس از بارون..از هر بارونی !‌


نمیدونم کی این رو روی وایت برد نوشته..اما جالبه:

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران برتو نخواهند نوشت




دیشب داشتم نوشته ۱۳ اردیبهشت پارسال رو میخوندم...درست همون ساعتی که پارسال نوشته بودم :


گمون نکنم تا روشن شدن هوا زمان زیادی مونده باشه....احساس تب..بی انگیزگی..خستگی...وز وز پشه..بی خوابی...
کتاب رو باز میکنم:

دست کودکی ام را رها نکنی
که یک چنار نشانه خوبی برای رسیدن به خانه نیست
تنها یک درخت را نشان کرده ام
های چنار !
ما گم شده ایم
دست تنهایی ام را رها نکنی
که یک نگاه نشانه خوبی برای رسیدن به بانو نیست
تنها یک نگاه را
نشان کرده ام.


+ نوشته شده توسط هاله در ساعت 03:57




وای الان یاد یه چیزی افتادم :)))) دیروز یکی از همکارا واقعا حرکت شاهکاری انجام داده بود !!:)))))  .... آخه همکارم  صبح دیرش شده بوده و اشتباها ،به جای شلوار سرمه ای خودش..شلوار مشکی باباش رو پاش کرده بود  !! :)))))))))) وقتی اومده بوده شرکت تازه میفهمه که چیکار کرده !!!‌:))))

از امروز




پر از انرژی شروع شد امروز ..یک جور شادی عجیب..اصلا نمیدونم چرا ؟! انقدر هیجان دارم ...از داستان مدرسه رفتن صبح بچه ها شروع شد...وقتی که فسقلی ۵ ساله میگه میخواد نامزد کنه !!!!‌:)))) و بعد جریان بانک..... الان دارم میمیرم از خنده .........


خیلی سخت بود..اما تصمیمم رو گرفتم ....



بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

گفتی به ناز بیش مرنجان مرا، برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم،آرزوست
آن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
ان ناز و باز تندی دربانت آرزوست ..

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
وین خلق پر شکایت گریان شدم ملول
آن های و هوی و نغمه مستانم آرزوست

                         

                        با احترام به تمام روزهای گذشته و با امید به تمام
روزهای آینده



بخوابم ؟  بیدار بمونم ؟

تکه سرخ جدا مانده من





خریدمش بدون آنکه حتی نامش را بخوانم ....
می خوانمش :

نمی دانم
آینه شکست یا من ؟!
که خرده هایم هنوز
با چشمانی
که انگار قصد آشتی ندارند
به من خیره اند!
دور و بر
چرخشی سرخ و بنفش و آبی...
نمی دانم
زمین میچرخد یا من ؟!


چشمهایم را ببند
تا بدانم
از پس پلکهایم
تکان نخواهی خورد !

با من بمان!
مثل سایه
مثل تنهایی
مثل خودت ! ....

نمیدانم
نمیدانم باغچه تب دارد یا من؟!
که ریشه ام بی قرار
میپیچد زیر خاک
زیر ترس
زیر غرور...

خیسم کن
تا بدانم
دوباره سبز خواهم شد ....