روزهای خیلی سنگین و سختی میگذره ...هیچ اتفاقی نیفتاده ....هیچ خبری اضافه بر سازمان نیست جز اینکه :
یک سال گذشته ...یک سال پر از هیاهو و اتفاق .....اتفاقایی که بعضیهاش خیلی سنگین بوده و تمام انرژیت رو گذاشتی که ببخشی یا فراموش کنی ......
برای آدما ..از روحت ..سرمایت و زندگیت خرج کردی ... اما بعضیا واسه یک قرونی که میخوان برات مایه بزارن حساب کتاب میکنن ....
دو ماه تا عروسیت مونده و همه کارا مونده ...
هفته دیگه اسباب کشی دارین وتمام خونه پر از کارتنه و وسایل جمع شده و تو خونه احساس آرامش نداری !
باید با خودخواهی تمام آدمهای اطرافت کنار بیای و وقتی بهت میگن که تو خیلی خودخواهی خم به ابروت نیاری و بخندی ...
یک سال به سختی کار کردی و خستگی تمام اون روزا الان رو دوشته ...
و خلاصه اینکه دلت تو این موقعیت یک قوت قلب میخواد و حس درک شدن ......اما یادت می افته که همونطور که هیچ وقت نباید به حریم خصوصی آدما پا بزاری ...همیشه توی اون حریم خصوصی خودت ..با سایه ت تنهایی ...
چشمهات رو عمل کردی و حالا بعد از چند هفته درد میکنه و به شدت تار شده...دکتر میگه واسه اینه که بار بالای یک کیلو بلند کردی !!!!!!
خیلی خسته ام ...حتما به یک استراحت چند روزه احتیاج دارم..اما با این همه کار؟ چطوری ؟
اما با همه اینها ..دختر !...یادت نره که تا هستی از آدمها و بودنشون لذت ببر فارغ از اینکه چه میکنن .... قدرلحظه لحظه ها رو بدون که امروز هستی و ممکنه فردا نباشی ....