بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

کمدی شهری

 

داستان اول :‌

واقعا امروز از اون روزا بود....صبح که داشتم از خونه میرفتم بیرون یک پیکان آبی زنگاری پیچید تو ورود ممنوع وصاااف زد به یک ماشین دیگه....یک دفعه پیرمرد راننده پیکان با عصبانیت پرید بیرون و رفت دم ماشین مصدوم :

 

-مرتیچه..مگه نَ می بینی ورود ممنوعه؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!

راننده پژو که از زور تعجب ابروهاش از پیشویش زده بود بیرون گفت : از من میپرسی؟

-پس از عمه پیدر پپدر سوخته بابات بیپرسم؟؟؟؟     :))))))))))))))))))))))))))))

اینجا که رسید دیگه پسره نتونست خودش رو نگه داره و از شدت خنده از کمر خم شده بود .

- ای بیمیری پیسره سوسول .... به ریش ننه ات !!! بخند !!!!‌:)))))))))))))))

وای من که واقعا دیگه داشتم میمردم از خنده ...پسره دست آقا رو گرفت و برد دم تابلوی ورود ممنوع گفت : این چیه ؟ مال منه یا مال تو ؟

- با من اینجوری حرف نزن میزنم دندونات و خورد میکنم هااا ...فیکر نکن من باباتم .....وای میسیم افسر بیاد ...پیدری ازت در بیارم .....

خلاصه ...... ملت همه جمع شده بودن تا به آقا بفهمونن که این تابلوی ورود ممنوع مال اینه که اون نیاد تو ...مگه میفهمید ؟!؟!؟!‌:))))))))) جوکی  بود خلاصه ...جای همگی خالی !!  :)))

داستان دوم :

امروز وقتی داشتم برمیگشتم خونه می خواستم سوار تاکسی بشم....چند تا از این تاکسی های خطی جلوتر بودن و من تا حالا سوار نشده بودم تو این مسیر ....یکی اومد گفت : خانوم پاسداران میری ؟  گفتم کدوم رو باید سوار شم ؟    گفت : پراید سفید ! منم رفتم سوار پراید سفید شدم !!!!!!!‌:)))))))))))))))    یهو دیدم سه نفر با تعجب دارن من رو نگاه میکنن !!!! من احساس فضا عادی نیست ...گفتم : آقا پاسداران میرین ؟ یهو هر سه غش غش شروع کردن به خندیدن در همین موقع در باز شد و اون یکی راننده با داد و بیداد :‌خااااااااانوم پیاده شووووووو .......این نه !!!‌اون رو باید سوار شی !!!!!!!!!!!!!

 

پا منبری ‌:

میگفت : کلاغ با خیال راحت در دام مخصوص پرندگان مینشست چون میدانست که هیچ کسی در قفس خود کلاغ نگاه نمی دارد !!!!

 

نظرات 14 + ارسال نظر
sanam یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:31 ب.ظ

fichr chardi man nimifahmam ke khasti indirecht be man o aba o ajdadam chinaya bizani???;)

مسعود یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:36 ب.ظ http://massoudx12.blogsky.com

سلام
وب جالبی داری بهت تبریک میگم.

وب جادوهای ویندوز آپ دیت شد با یه مطلب جدید و تغییر مطلب

خوشحال میشم بیای و نظر بدی.

مرسی

راستی نظرتو در مورد تبادل لینک بگو

اسلوموشن یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:42 ب.ظ http://www.slow-motion.persianblog.com/

ااا
چرا پیاده شدی شما
شاید اینکه می رسوندنت دم در خونه؟!؟
البته شاید
----
آخرش که نوشتم و الخ...
این یعنی ببعی هاله و ...

بلانش یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:15 ب.ظ

اول اینکه من از پاپیون لباس این خانوم ژسیگوله خیلی خوشم ام.ده رنگ بنفش بادمجونی ..مممممممم خیلی خوشم میاد

خوبه اما به جای داستان برای هرکدوم از نوشته هات عنوان دیگه ای انتخاب میکردی بهتر بود اساسا با عنوان داستان مشکل دارم

نمیدونم این روزا چه حکمتیه که هم توی روایت خودم هر هرجا که میرم این کلاغ های زشت و گنده همه جا بال بال میزنن مینم تو نمیدونی هاله حالا مونده تا پاییز و قار قار کالاغها ها نه؟

بن بست یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:32 ب.ظ http://bonbast.blogspot.com

چیزه.میگما.هاله.اینا همه درد خوشگلیه.عنوان عوض کن بزار من و درد خوشگلی:))

حوصله یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:32 ب.ظ http://soup.blogsky.com

سلام
اول: کاش منم اونجا بودم .
دوم : خیلی شانس آوردی !!!
سوم : مطمئنی کلاغ بوده؟

راشنو دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:55 ب.ظ http://rasno.persianblog.com

در همه موارد یه آخی طولانی....
ولی ببین خندیدی به اون اقا اونام به تو خندیدن!!!
ولی دوست داشتم من اونجا بودم و اون آقاهه رو می دیدم!

ققنوس دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:14 ب.ظ

تهران به خاطر تنوع فرهنگی بالایی که داره از این نمایشای جالب توش کم پیش نمیاد !!
ولی دومیش به آی کیو بیشتر مربوط میشه !...

kidding
:دی

رضا۱۳۴۷ سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:58 ق.ظ

اولی:اشکال از تابلو اس که بین المللی نبوده!
دومی:اشکال از ماشین خطی بوده!
سومی:این یکی اشکال ازصاحب قفسه!

محسن حسینی سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:43 ق.ظ http://mohsendesign.com/Pages/Weblog.html

با سلام
اگر تمایل داشتید با وبلاگ سایتم تبادل لینک کنید خبرم کنید
http://redstars.mihanblog.com/
اینم لینک وبلاگ دیگم
فعلاْ

همدم چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:05 ق.ظ http://www.hamdamms.mihanblog.com

سلام. زنده گی جدید مبارک. از اینها که گفتی همه جا پیدا میشن. همه جا. تازه این صاف و ساده اش بوده که داد و هوار راه انداخته و با مارمولک بازی همه چی رو به گند نکشیده. شاد باشی.

امیر چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:39 ب.ظ http://www.polite.blogsky.com

خداییش آخر سوتی بوده.
خدا برا کسی نخواد

مانا چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:30 ب.ظ http://www.manar.blogfa.com

هاله جونم با این آذریها خیلی شوخی نکن.روزنامه ایران را که یادت هست.ازپامنبری هم کلی استفاده کردیم:)))

مهـ ــرزادیـ ــوونه پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:42 ق.ظ http://fayas.blogfa.com

سلام :)
شما هم می پاسدارانید ؟؟ یا مسیرتون بود !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد