بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

این روزا ...

 

این روزا یه مشکل حاد پیدا کردم ...صبحا عین پلنگ صورتی که از روی تخت می خزید روی زمین ..درست همونجوری از خواب بیدار میشم ! بعضی ها میگن که چربی خونم بالاست..بعضی ها میگن خسته ای ..بعضی ها میگن خوشخواب شدی..بعضیها هم میگن داری میمیری !!!!!

مشکل دوم لباس هامه !!!‌ نمیدونم چرا هر چی میگذره سایز لباسام کوچیک میشه !! نه اینکه من سایزم زیاد شده باشه ها...نه ! اونها کوچیک شدن ....! دیروز یکی از سخت ترین روزهای زندگی و کارم بود،چون شلوار جینم رو شسته بودم و چقدر متنفرم از شلوار جین وقتی شسته و خشک میشه !!! حتی نفس نمیتونستم بکشم !

و اممماااا !! همه میدانید که من خاله ام ..اما حیف شد که به ما گفته اند نگوییم به کسی که دایی شده ایم!؟! من هم دارم تمام سعی ام را میکنم که به کسی نگویم !

گلاب به روتون امروز صبح که می آمدیم یک آقای بسیااااااااار با شخصیتی داشت به دیوار کنار شرکتمان جیش میکرد ! حالا نمیدانیم از حرص بود یا از از شدت حاجت !!! به هر دلیلی که بود به نظرمان یکم رفت و آمد برای این عمل زیاد بود و نمیدانم چطور تمرکزشان بهم نخورد !!! (‌یادمان باشد از آن حوالی رد نشویم )‌

نمی دانم چرا این روزها هر کسی را که به زور یا قالب میکنیم به کسی یا به هر بهانه ای می فرستیم فرنگ و غرب..بعد از یک مدتی پس میفرستنشان ! (ژابیز  ژانگولر آمده )

کتاب گندم را به ما داده اند تا بخوانیم... مدتهاست که کتاب داستانی نخوانده ایم...بهتر بگویم،مدتهاست که کتاب نخوانده ایم !!  از عادت رفته ایم .....

بعضی ها به شدت تغییر دکوراسیون داده اند از دیروز .... از خنده مرده بودیم وقتی در آسانسور آقایی اعلام کرد که این تغییر دکوراسیون با مارک ایگورارویال با شماره ان شیش است !!!‌:))))

سن که بالاتر میرود :‌

 

سنم که بالا تر میرود حوصله ام از فضاهای پر حزن و اندوه و فلسفه، سر میرود .از فیلمهای غم انگیز .. کتابهای فلسفی ...داستانهای مصیبت زده ..عشقهای شکست خورده ..فروغ ...نامه ها ....این چپق نیست ...در گلستانه .... اندیشه های یخزده ...جلسات بحث فلسفه  ..و...و...و....

اما هنوز عاشق جاناتانم ...مرغی که می خواست بلند پرواز کند و شازده کوچولو که از سیاره ای دور آمده بود ...دلم تنگ می شود برای شبهای نقد فیلم در سینما تک و روزهای  هنرهای معاصر و پنجشنبه های درکه و فرار از کلاس درس و توت فرنگی !!!

خوشحالم از همه روزهایی که خیلی خوب گذشتند تا الان ...روزهایی که در بیغوله های افغانی ها با ماشین کرگدنی میرفتیم ... وکافی شاپ من در داتک .. تا ساعت ۵ صبح در غرفه کریتیو کار کردن و بالا افتادن خواندن !

تا به امروز هیچ وقت دلم نخواسته به روزهایی که گذشته برگردم و خوشحالم که به بهترین حالتی که می توانستم گذراندمشان .....

بگذریم...

نکته یک :‌بنده خودم با چشمهای خودم کارمند نمونه ای را دیدم  که گلاب به روتون با نوت بوکش در شرکت به مستراح رفت ! ...

نکته دو :‌مهتاب فرزندی دارد که اسمش جعفر است و میگوید که گوسفند است !!! عجب چیز عجیبی است این زندگی !! (‌به گردن خودش )

تعطیلات

 

۱- تورنمنت گذاشته ایم برای دیدن فیلمهای صدتایک غاز !!!

شنبه رفتیم فیلم ستاره ها :‌ نه فهمیدیم این فیلم یک ساعته سرش چه بود ؟ تهش چه بود ؟ وسطش چه بود ؟!؟!؟!

یکشنبه فیلم تله : فیلم تکراری با سوژه ی در پیت تکراری مزخرف !‌ در این یک سال گذشته به جز فیلم :‌ وقتی همه خواب بودند ... هیچ فیلم خوب دیگه ای ندیدم .واقعا وضع سینما خرابه !

۲-روز شنبه ای یکی از همکارای قدیمی تماس گرفت و برای بزرگ کردن جعفرقلی (‌فرزند خیالی مان)‌ اعلام علاقمندی کردند !!

تبصره۱. خدا لعنت کند باعث و بانی این شایعه را .

تبصره ۲. اگر دستم بهت نرسه سپند !!‌یه روزی بالاخره میای تعطیلات مگه نه ؟

۳-رامبد و پگاه دیشب آمدند خانه مان ...خیلی خوشحال شدم و کلی از دیدن دوستای قدیمی..شنیدن از حالشون و یادآوری خاطرات اون موقع خوشحال شدم ....

۴-  امروز صبح وارد آسانسور شرکت شدم که یکی از این رئیس روسای خارجی پرید تو پشت سرشم آبدارچی طبقه ۶ ...من داشتم دست و پا شکسته هلو هاوار یو میکردم که آبدارچی نامبرده خیلی جدی و با لهجه خوب برگشت گفت :‌بن ژوق موسیو !‌سَ وَ ؟و عین کفتر چاهی شروع کرد به فرانسه حرف زدن !!!!‌در این موقع یاس فلسفی من دوباره عود کرد و تصمیم گرفتم که دوباره زبان بخونم .... کم آوردم !

پووووووووول !!!

 

تازگیها یه مدلی شده ام که اصلا دلم نمی خواهد بروم سر کار..... همش میگویم چی میشد می نشستیم خانه مان ..هر وقت دلمان میخواست می رفتیم شرکت کمی دستور میدادیم بعدش هم میرفتیم پی عشق و حال !!!‌ آخر ماه هم نوکرمان حقوقمان را با گونی ! می آورد  و با تعظیم و احترام تقدیممان میکرد !  (‌انگار خوابمان برده یا تبمان رفته است بالا !!‌)

 

 

 

۱- ما بسیار خرسندیم که مندمان بالاست و رئیس هایمان همه فرنگی هستند !! از آن جهت خرسندیم که در این موقع سال همه شان میروند گم میشوند و دیگر نمیبینیشان تا حرص بخوری و تا دو هفته با فراغ بال ول میچرخی ولی همه بر این باورند که ما چه انسان علاقمندی هستیم که مرخصی نگرفته و تعطیلات زمستانی را بر سر کارمان مانده ایم !!!! اما ما کلک مرغابی زده ایم تا کمی بیشتر آنها را نبینیم .....زیرا وقتی آنها می آیند از تعطیلات ، ما چند وقت بعدش میرویم !

۲- تازگیها شنیده ایم که داریم بچه دار میشویم !!!!!!!!!!!!!  این موضوع را در اسکرپ های آقای بیزی در اورکات فهمیده ایم !!‌:)) البته ذکر نشده بود که چند ماهمان است و خودمان برایمان سوال شده است ....از کسانی که از جواب سوال ما با خبرند با تماس با ما خانواده ای را از نگرانی در آورند..چون نمی دانیم کی برویم سیسمونی بخریم..... !!!فقط سیل تبریکات است که بر سرمان جاری شده است !!!‌:)))) البته من  می دانم عاملان این فساد و جنایت (‌عامل ) کیست و اگر پایش به این ور آب برسد و یا خدا قسمت کند ما پایمان برسد به آن طرف آب ،  حتما گفتمان خواهیم کرد !!‌(‌البته گفتمان به سبک این جانب ) و عوامل به سزای کار خود خواهند رسید ...... شیطان میگوید برای کم شدن روی ایشان ...یک پسر کاکل زری بیاوریم که خودشان هم شاخ درآورند !!!!!‌:))))))))))))))   (‌تصور کن!!!‌)

۳- ما امروز که در رازمیک نشسته بودیم اولین واکسی تلفنی را دیدیم که با کراوات و دوچرخه و آدرس ایمیل و اینها آمده بود تا واکس بزند .....خیلی  خوشمان آمد ....

۴- امشب مهمان دعوت کردیم اما هیچ کاری نکرده ایم .... الان هم تا ساعت ۵:۳۰ باید سر کار باشیم..اما به دلیل ذکر شده در شماره یک میخواهیم جیم شویم ......چون برف گرفته است ...مهمان داریم..پنجشنبه است ...خوابمان می آید ...حس کار نداریم ....رییس نداریم و ...

 ۵-  چون هیچ کس داوطلبانه برایم گل و کادو نخریده،نمی خرد و نخواهد خرید ... می خواهم بروم برای خودم گلی بخرم و صفایی بکنم که فردا نگویند فلانی عقده ای بود ...

۶- این بلدا بازی چه بازی خوبی است...آدم چیزهایی میخواند که هیچ فکرش را نمی کند ..اسمش را بزارند فضول بازی بهتر است ..

 

 

خوب اینم از یلدا بازی ما ......اما خیلی خوب بود ..مخصوصا اینکه در این یلدا بازی بعضی ها به صورت کااااملا ناشناس ! به صورت شفاهی و بعضی ها هم مثل هدیه خانومی به صورت کتبی از خودشون گفتن و من واقعا کیف کردم .....

اما از این دو روز بگم .....دیروز یک کار خیلی خیلی بد کردم ....در کمال ناباوری سعی کردم توی خیابون یک بچه گل فروش رو بزنم که خیلی هم موفق نشدم !!!!

داستان از این قرار بود که صندلی جلوی تاکسی نشسته بودم تا برم سمت شرکت بیزی تا با هم برگردیم خونه ..جلوی تهران کلینیک و در ترافیک وایساده بودیم که یکی از این بچه های گل فروش اومد و انگار سوزن گیر کرده بود :

- خانوم بخر بخر بخر بخر بخر  بخر بخر .... !

-نمی خوام!

-دو تا بخر بخخر بخخخخر بخخخخخخرررررررررر .....

-نه !

که یک دفعه شروع کرد به فحش دادن و حرفهای خیلی خیلی خیلی زشت زدن و مردایی که تو ماشین بودن شروع کردن به هر هر خندیدن ..... بچه هم فکر کرد خیلی حرفای خوبی زده و با صدای بلند حرفاش رو تکرار میکرد و من رو به همه نشون میداد ..... منم پول تاکسی رو انداختم و عین برق گرفته ها یک دفعه پریدم بیرون ..از شدت عصبانیت افتادم به گریه .... بچه هم فقط گوشه پرش گرفت به من و فرار کرد !!!! حالا بعدش همش ناراحت بودم که خدا کنه تو تون ترافیک کسی من روندیده باشه !

-ای خدا لعنت کنه این رست روم !!!! شرکت رو که از صبح تا حالا این دفعه ۱۲ امه که رفتم و باز اشغاله ....

با عرض معذرت به دلیل بالا رفتن اسید اوریک خونم (‌به دلیل اشاره شده در خط بالا) فعلا نمیتوانم ادامه دهم .....!!!

 

یلدا بازی... (تاخیر)

بالاخره یکی پیدا شد که من رو به یلدا بازی دعوت کرد (‌مهتاب بانو)..نمی دونم هنوز بازی ادامه داره یا نه ...اما من برای اینکه عقده ای نشوم..بازی میکنم !!‌:))

پنج نکته درباره من :

۱- عاشق خونه گرم...راحت ...چای ..کامپیوتر و اینترنت و موزیک پس زمینه برای همه اینها با هم هستم ..بی شک غذای خوب و خوشمزه و یک رستوران ژیگولی..یکی از بهترین لذتهای زندگی منه ......

۲-  از ترافیک، رفتار مردم تو خیابون، روزمرگی و بی منطقی و بی احساسی  به شدت فراریم..

۳- آرزو داشتم که نویسنده تئاتر بشم .... (اما نشدم ) - ...وقتی سال ۷۵ دانشجو شدم به طرز وحشتناکی معتاد به سینما وتئاتر بودم  (سه شنبه ها فیلم خانه ملی و ۲ سال یکشنبه و چهارشنبه ها  به تنهایی سینما تک می رفتم )در برنامه بلند مدت یک گالری ، یک کافی شاپ شیک و یک کتاب فروشی برای بازنشستگیم طراحی شده !

۴- مطلقا از اینکه کسی بهم بگه فلان کار رو انجام بده خوشم نمیاد و تا جای ممکن از زیرش در میرم .

۵- هیچ وقت در زندگیم دلم نخواسته تا به مراحل قبلی برگردم و همیشه عاشق آینده بودم ....

منم افراد زیر رو دعوت میکنم :‌(اگه بازی هنوز تموم نشده باشه )

     پویا ، همین که هست ،کرم دندون ، پشه خوشبختی ، گوسبندانه

 

شب یلدای خود را چگونه گذراندید

 

 

بنام خدا... شب یلدای خود را چگونه گذرانده ایم ؟ ..ما دیشب اولین شب یلدایی بود که با آقا بیزی اینها در منزل خودمان بسر میبردیم....از چند وقت پیش بفکرافتاده بودیم که در این شب بلند نیمه پاییزی و زمستانی به کجا برویم...به منزل آقمونینا برویم یا برویم به منزل آقاشونین ها؟!؟!!؟ و این سوالی بود که در ذهن من همچون مرغی پرواز میکرد...در این هنگام بود که اهمیت خوردن شیر و ماهی که حاوی موادفسفری وکلسیمی میباشد خودش را به شدت نشان داد و ما تصمیم گرفتیم به جای اینکه ندانیم کجا برویم،همه را به خانه ی خودمان دعوت کنیم......از انجایی که ما مقداری سرمان بوی قرمه سبزی می دهد هرچه دیگران اصرار و التماس نمودند که تو را به ابل فضل ! بیاییم کمک ...اصرار کردیم که ما خودمان میدانیم که چه کنیم ....همان زمان بود که به درجه رفیع شهادت نائل گشتیم !زیرا که  به عادت روزهای امتحان در دانشگاه هیچ کاریمان را تا روز آخر نکردیم ولی یادمان نبود که دیگر نمیتوانیم تقلب سر امتحان ببریم و باید غذا بدهیم به ملت تا سیر شوند .....خدا عمر بدهد زری خانم را که آمد و خانه را مرتب نمود و کمی انار دانه کرد ....سرانجام میهمانان آمدند و محفل ما را به حضور خودشان رونق بخشیدند ......لاکن یادم نمی آید که چرا هیچ چیز نمیشنیدم ....فقط میدانم که در این خانه دقیقا میشود یک وجب در نیم وجب ،همه با صدای بلند از این سر قصر با اون سر قصر صحبت میکردند !!!! البته که هنوز مطمئن نیستم که آیا صدا میرسیده است یا خیر ... میدانم که فردا در بالابر آپارتمان همسایه ز من خواهد پرسید که یک قسمت داستان تیمور خان را متوجه نشده است که چرا زنش را طلاق داد ه است !!! ......یادم می آید صدای محاوره ای به زبان آلمانی هم به گوش میرسید ....خلاصه جای آنهایی که نبودند خالی بود ...یادم می آید که تا غفلت میکردیم کسی دستکش بدست در آشپزخانه به ظرفشویی چسبیده بود و باز باید از جا بلند میشدم و میرفتم التماس میکردم که تو به همونی که آن بالا قسم دادم ظرفها را نشورید........بگذریم.....فال حافظ مبسوطی گرفتیم...تازه من دیشب متوجه شدم که بعضی از شعرهای حافظ را سعدی گفته است !!!!!!

این بود انشای من درباره شب یلدای امسال ...