تازگیها یه مدلی شده ام که اصلا دلم نمی خواهد بروم سر کار..... همش میگویم چی میشد می نشستیم خانه مان ..هر وقت دلمان میخواست می رفتیم شرکت کمی دستور میدادیم بعدش هم میرفتیم پی عشق و حال !!! آخر ماه هم نوکرمان حقوقمان را با گونی ! می آورد و با تعظیم و احترام تقدیممان میکرد ! (انگار خوابمان برده یا تبمان رفته است بالا !!)
کسی رو میشناسی که این آرزو رو نداشته باشه ؟ مخصوصآ اون گونی پول آخر ماه !!!
درمورد خونه نشستن وا... مخالفم گرچه بد خوابم میاد اما تو خونه موندن من یکی رو افسرده میکنه اما در مورد گونی پول ای جونم ( به روش مهران مدیری) حال میداد گونی اینجا بود اول یه ناهار با خودت و یه سری بروبکس باحال میرفتیم بیکس و بعدشم گلستان و خرید و صفا و .... !!!
من خیلی خوشحالم داری مامان میشی هاله جان ! خیلی!!!!!!!
منم از زمانی که تارا خانم تشریف آوردن توفیق اجباری دست داد و خانه نشین شدم.اولا بد بود اما الان آی کیف میده اما یه اشکال بزرگ وجود داره که نمی دونم چرا نوکر ما یه مقدار حواسش پرته و یادش میره گونی پر از پول رو برامون بیاره و هر ماه به امید ماه بعد (چه خوش خیال)...!!!!
درود... آخ آخ آخ، گاهی وقتا همچین نیزنه به سرم که زنگ بزنم به شرکت و به رئیس جانم بگم: عزیزم، من ۱ هفته مرخصی میخوام و اون هم بگه: باشه، بمون خونه استراحت کن. ;)
سلام هاله جان
شما چرا اسم وبلاگ رو گزاشتی بالا افتادن؟من فک کردم درباره ی شلی سیلور مطلب می نویسی!
این کار خوبی نیست چون من همینجوری زندگی میکنم و خیلی یک نواخته. روزای اول خوبه ولی بعد این گونیا رو جا نداری نگهداری...
راستی یلدا بازی چیه؟
پایدار باشید
آرزوهای مشترک!!!
انگار تبمان رفته است بالا!!
نچچایی