بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

آویزیخته



مقدمه : این تلویزیون و اخبار و روزنامه و مجله جمهوری اسلامی رو که باز میکنی ...بدون توجه به زمان روز دلت می خواد بالا بیاری !!‌ همش مزخرف و مزخرف و مزخرف ... واسه همین همه رو می بندی و با حرص میگی گور باباتون ... میای تو خیابون ....به به چه خر در چمنیست این شهر و رانندگی تو اون ... زیر لب تا برسی سر کار یه دو سه تا کلمه پر معنا و البته رکیک و آبدار زمزمه می کنی ... می رسی سر کار این چشم چپا همچین نگات می کنن انگار جن دیدن :))) تا سلام نکنی که سلام نمیکنن..عینهو بز بر وبر آدم رو نگاه می کنن .... مجبور میشی یه جوری رد شی که انگار ندیدیشون و فقط سرت رو تکون بدی که طرف بفهمه که امروز اصلا حوصلشونو نداری و زیاد دورو برت پیداشون نشه .... :)))

در اتاقت رو باز میکنی و میبینی شوفاژ روشنه و اتاقت عین حموم سونای خشک شده ...میای پنجره ها رو باز کنی یک مشت گرد و خاک میریزه روت و روز خود را اینگونه آغاز میکنی !!!‌:))))


بعد از مقدمه :‌ این بازی تراویان پدیده جالبیست ... در عین حال که مثل بختک می افتی روش در همان زمان یاس فلسفی شما را فرا میگیرد که خوب بعدش چی..اما در همون لحظه با خودت میگی که عمرا من کم بیارم و این دور باطل می چرخد و میچرد تا برسی به امروز من که شب از ترس چیف شدن تا صبح معلق بزنی و با هزار نفر مذاکره کنی که جان مادرت و همه دخترای همسایتون دهکده سوم من رو نگیر !!‌:))  و البته که آخر پیروز میشوی...


آخر سر : از کتاب بانو (‌مرحمتی پوپسی الممالک)


آویخته ام ..
از جایی که نمیدانم چیست
آویخته ام
از جایی که تا بیداری
یا خواب
یا آب
تنها فریادی فاصله است

در آغاز عشق
شاید
ایستاده ام
بانو !

نظرات 6 + ارسال نظر
سام پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:05 ق.ظ

من خودم در شرف خودکشی هستم ،این پست رو خوندم دیگه مماس شدم مرگ شدم .
راستی تو این لینک مهمان ناخوانده رو بخون خیلی بامزست ....
http://www.etemaad.ir/Released/88-11-28/260.htm

ازگیل پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:28 ب.ظ

وای یاس فلسفی یادش بخیر....
یاد جوونیام افتادم.
اوضاع و احوال رو خیلی باحال و درست تشریح کردی.منی که تو این زمینه ها یوخلا بودم دیگه صدام در اومده...

الهام جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 ق.ظ http://eligoli.blogsky.com

برام جالب بود که برگشتی. این اوضاع گل و بلبل هم درد همه است. پس همراه شو عزیز تنها نمان به درد.....

ناشناس شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:14 ق.ظ

بالاخره ناشناس تصمیم گرفت که یک یادگاری رو دیوار شما بنویسه که بعدا شما نگین که ناشماس رفت و دیگه برام یادگاری ننوشت...
ما از زمان جوانیامون علاقه خاصی به وب لاگ شما داشتیم...
اینو نوشتن که بدونی که ناشناس هنور در صحنه هستش !!

ناشناس. یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:35 ق.ظ

من ناشناس هم عاشق عصبی نوشتنتونم.....

آوات یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:22 ق.ظ http://awathiva.persianblog.ir/

یه چیزی تو مایه های حس مشترک صدا کن منو و اینا نوشتی. هی جوونی کجایی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد