بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

لذتهای زندگی من


صبحانه

صبح که اومدم تو فیس بوک عکسهای خشایار رو دیدم که از سفر به دشت هویج گذاشته بود ...

یک دفعه احساس کردم که چقدر دلم همراهی با همچین گروهی رو میخواد..چقدر هوای سفرهای دشت و بیابون و کوهنوردی و درکه های آخر هفته رو کرده .


شاعرانه یک

در گذر از کوچه تنهاییم
دیدم
کودکی گریان از چهره ی من آرام شد
یعنی
می توان بود هنوز


شاعرانه دو

قلمت را بردار
بنویس از همه ی خوبیها
زندگی,عشق,امید
و هر آن چیز که بر روی زمین زیبا است
بنویس از دل یک عاشق بیتاب وصال
از تمنا
حسرت
از جدایی بنویس
از شکفتن
از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود
و به پرپر شدنش نزدیکتر
از غروبی بنویس
که چو باروت و شقایق
که چو فریاد اسیران سرخ است

...

قلمت را بردار
جوهر سرخش را روی کاغذ افشان
بنویس
زندگی با همه ی تلخی ها شیرین است
لیک
با آزادی

(شاعر این شعر امین هست که من شعرش رو تو کارگاه شعر خوندم..اما فامیلیش رو نمیدونم)

هفته

روز اول :سلام

روز دوم:خوب این اطراف چه خبره

روز سوم:خوب بریم سر کارمون ببین چیکار باید بکنیم

روز چهارم :ای بابا اینا رو که باید خراب کنیم از اول بسازیم

روز پنجم: لامصب چرا انقدر داغونش کردی

روز ششم: وای خسته شدم ..امروز رو استراحت میکنم

روز هفتم : ای بابا بازم این هفته تموم شد !!!

یه چیزیانه ها!! :))



عاقلانه :

بین رفتن و ماندن فاصله تنها یک تصمیم محکم و ویزا و مدیکال و دل کندن از خانواده و امید به پیدا کردن یک کار خوب و سه چهار تا گونی پول برای روز مبادا و یک چند تا مورد دیگه هست !!!


صادقانه :

هیجان زیادی دارم برای خونه و اتفاقات جدید اما برای عید اصلا !!!

یک جوری دچار رخوت و سستی شدم نسبت به این جور چیزا .. درک نکردن یک سری از آدمهای نزدیکم هم باعث شده حالم گرفته باشه ..دوست دارم اونها هم نگاه دیگه ای به زندگی داشته باشن اما نمیشه.


دوستانه:

روزبه و مارال هم دیگه هفته دیگه برمیگردن فرنگ سر کارشون ... بعضی ها هم که سلیقه معاشرتشون ما رو نمیپسنده پس ناخودآگاه دوباره تنها میشیم..این پارمیسم که نمیاد خاله ش رو ببینه :(


اعصاب خرابانه :

من نمیدونم چه رازی نهفته است در پس دیوارهای این خونه همسایه بالایی !! که شب که از میانه گذشت ناگهان به جان هم می افتند و ناسزاگویان به هم مرحمتی میدهند ....مردم انقدر زیر لب فحش دادم به جد و آبادشون که این ها رو به عقد هم دراوردن !!! به حق که حضور همچین زوجهایی باعث گردش اقتصاد مملکت میشه ...خصوصا در بخش جایگزینی لوازم خانه ای که در دعوا شکسته !


شاعرانه :(نفیسی)


آنکه میگوید دوستت دارم...

خنیاگر غمگینیست که آوازش را از دست داده است..

ای کاش عشق را زبان سخن بود ..

هزار کاکلی شاد در چشمان توست..

هزار قناری خاموش در گلوی من ..

آنکه میگوید دوستت دارم..

دل اندوهگین شبیست که مهتابش را میجوید..

.... عشق را ای کاش  زبان سخنی بود

معصومانه !!


چاپتر وان !‌

می گویند خواب کافی به مقدار لازم در روزهای تعطیل واجب کفاییست !! حتی برای شما دوست عزیز...


چاپتر تو !

این طفل معصومی نژاد که گرفتنش صداش عین خانومای محترم بود... سیبیلاش عین رت باتلر ... موهاش مثل عمو هوشی ... شغلش هم یه چیزایی تو مایه های ماساژ تایلندی ...یعنی   خبرنگاری که اسلحه فروش بود ...


چاپتر ثری !

این این آقای خواننده که می خونه ؛ همه چی آرووومه من چقدر خوشحالم ...یه چیزایی از زبان دل ما میگوید !!!

جمع بندی



بهار ...عیدانه ....اندیشه مهاجرت......امید....ا.ص.ل.ا.ح.ا.ت.... انتخابات ...ج.ن.ب.ش سبز ...آینده .... ۲۵ خرداد ....ندا... اخبار ...شکنجه ...همدلی..دعوای داخلی ...رسانه .......تغییر شغل....روز قدس....حرمت شکنان عاشورا.....گارد ویژه....ساختار شکنانه....حماسه ۹ دی..تحریم ...خودکفایی ....حذف یارانه ها....یوم الله ۲۲ بهمن....ریگی... کنفرانس وحدت ...سهمیه بندی بنزین...سران فتنه....ترافیک ....تامین مرغ ۲۵۰۰ تومانی !! ...شورای حکام ....


این بود سهم ما از سال ۸۸ ؟!!

هفتگانه


صحنه ۱ (پشت فرمون توی پارک وی - ترافیک وحشتناک)

ماشین کنار زن و شوهر میانسالی هستند که در تمام این مدت که تو ترافیکن نگاهی هم به هم نمیکردن ...وقتی نگاهشون کردم زن و شوهر با هم برگشتن من رو نگاه کردن..یک لحظه فکر کردم چقدر شبیه مامان و بابای خودمن ...لبخندی بهشون زدم..خانوم روش رو کرد به سمت روبرو..اما آقاهه بهم یه لبخند تلخی زد و روش رو برگردوند..

سرم رو برگردوندم...تو ماشین سمت راستی دو تا دختر ۱۷-۱۸ ساله و دو تا پسر همون حدود شاید یکم بزرگتر صدای ضبطشون رو حسابی بلند کرده بودن : سوسن خانوم...چشم عسلی..سوسن خانوم....

ماشینشون از شدت تحرک و رقص پسرا تکون میخورد... همشون با تمام وجود قه قه می زدن .... از دیدنشون یه حس شعفی توی دلم ایجاد شد ...نا خودآگاه شروع کردم به خندیدن ..اونها هم دیدن دارم نگاهشون میکنم..بلند تر میخندیدن و میرقصیدن ... فارغ از هر فکر و خیالی ..


صحنه ۲ (زیر پل پارک وی سر ولیعصر)

پلیس زیر پل راه رو باز کرد..همه ماشین ها دارن با هم بوق میزنن که ماشین جلوییه بره ...یک دفعه از وسط داستان سوسن خانوم و شور جوونی میافتم بیرون ...هنوز جلو بسته است..اما همه دارن بوق میزنن ....باز هم خندم میگیره ..اما این بار نه از شعف ..از شدت ضعف و عصبانیت .دوباره یه نگاه میکنم ... اون خانوم و آقا با چهره های عبوسشون هر کدوم تو فکر خودشون غرق هستن ...بچه های این طرف هم دوباره از اول دارن سوسن خانوم رو گوش میکنن ...اما تاکسی ونی که پشتمه دستش رو بوق و داره بوق میزنه..جلو رو نگاه میکنم....ماشینا راه رو بستن و هیچ حرکتی نمیشه کرد.


صحنه ۳:

از سر جردن رد شدم به سمت صدر ..با خودم غرق افکارم و یاد روزهای دانشگاه افتادم ..یاد اون شور و هیجان ..ماجراهای پنهانی عشقی اون روزا و البته سو تفاهم ها ...یاد نیوشا..انسیه..رضا.ساناز...نیما...مریم..نیلوفر...رومانه ..محسن..رامبد ..علیرضا..روشنک..مهرداد..خشایار..افروز..فرشته... با خودم خوشحال شدم که هنوز تقریبا از همشون خبر دارم ..حتی از بچه هاشون !!

دوباره یه لبخندی اومد رو لبم و یه احساس شادی توی دلم اومد..


صحنه ۴:

می پیچم توی دولت..

به حرفهای راننده آژانس دیشب فکر میکنم و به اشکهایی که میریخت .... میگفت : هیچ وقت نفهمیدم چرا با من این کار رو کرد ..من که همه زندگیم رو بخاطرش از دست داده بودم . تمام مدتی که حرف میزد اشکاش میومد ..من خیلی ناراحت شده بودم اما خیلی هم درکش نمیکردم..چرا میتونه کسی که انقدر بی رحم هست روانقدر دوست داشته باشه ؟


صحنه ۵:

رسیدم توی پاسداران ...چند تا دختر و خانوهای جوون توی صف حراجی لباس وایسادن ...دارم هنوز تو افکارم سیر میکنم ..یاد داتک میافتم و آشناییم با بیزی...چه روزهای خوبی بودن و هستن ...هرگز نمیشد حتی تصورش رو کرد که الان ۴ سال از ازدواج ما میگذره....


صحنه ۶:

منتظرم در پارکینگ باز شه ..پسری که یک کیسه بزرگ روی دوششه خم شده توی سطل آشغال و دنبال پلاستیک میگرده ... یک لحظه صورتش رو بالا میاره و زل میزنه تو چشمای من ...انگار خشکم میزنه ...انگار یک بغض توی گلوم میپیچه .... چراغ در داره چشمک میزنه و در باز شده ...دلشوره میگیرم انگار ...نمی تونم نگاهم رو برگردونم .... یک احساس غم یا ترس یا ....


صحنه ۷:

از رمپ پارکینگ دارم میرم پایین ...از ضبط ماشین صدای آواز و گیتار ارجمند میاد:


مریم ببین امشب تو این حال خراب من ، تو این چشم پر آب من ، ببین با من چه کردی..ببین با من چه کردی

مریم چرا با ناز و با افسون و لبخندی...به جانم شعله افکندی..مرا دیوانه کردی..مرا دیوانه کردی

اشکی که ریزد ز دیده من ..آهی که خیزد ز سینه من....رنگ تمنا ندارد

تو آن گل مریم سپیدی..بی تو دلم شوری و امیدی..دیگر به دنیا ندارد..دیگر به دنیا ندارد....دیگر به دنیا ندااارد ..

چراغ جادو



دیشب خواب باحالی دیدم ...خواب دیدم گرفتم خوابیدم یه جایی و هی یک کسی میاد پر میکنه تو بینیم (‌به قول آقا بیزی به این میگن دماغ..بینی کوچولوئه !!!)  ..چشمام رو باز کردم دیدم غول چراغ جادو بالا سرم وایساده و داره بهم لبخند میزنه !!!!! حالا تو همون حال خواب از دندونای یکی درمیونش خندم گرفته بود....سرش رو آورد جلو و گفت آرزو کن ...منم داشتم آرزو میکردم که ناگهان احساس کردم اگر ظرف چند ثانیه..فقط چند ثانیه به مستراح نرسم اتفاقات بدی میافته !!!‌:))))) که دیگه از خیر آرزو گذشتم و روانه شدم ...فهمیدم که غوله نه از چراغ جادو بلکه از صدقه سری مثانه پر به خواب بنده اومده بود و خلاصه گذشت...

حالا از صبح تو این فکرم که اگر بهم بگن که تنها یک آرزو میتونم بکنم و اون آرزرو عملی میشه..من چه آرزویی میکردم‌؟ واقعا هنوز تصمیمی نگرفتم !! 

شاید واسه ایران دعا میکردم ...شاید آرزو میکردم که ...شما چی آرزو میکردین اگر فقط حق یک آرزو داشتید ؟