بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

هفتگانه


صحنه ۱ (پشت فرمون توی پارک وی - ترافیک وحشتناک)

ماشین کنار زن و شوهر میانسالی هستند که در تمام این مدت که تو ترافیکن نگاهی هم به هم نمیکردن ...وقتی نگاهشون کردم زن و شوهر با هم برگشتن من رو نگاه کردن..یک لحظه فکر کردم چقدر شبیه مامان و بابای خودمن ...لبخندی بهشون زدم..خانوم روش رو کرد به سمت روبرو..اما آقاهه بهم یه لبخند تلخی زد و روش رو برگردوند..

سرم رو برگردوندم...تو ماشین سمت راستی دو تا دختر ۱۷-۱۸ ساله و دو تا پسر همون حدود شاید یکم بزرگتر صدای ضبطشون رو حسابی بلند کرده بودن : سوسن خانوم...چشم عسلی..سوسن خانوم....

ماشینشون از شدت تحرک و رقص پسرا تکون میخورد... همشون با تمام وجود قه قه می زدن .... از دیدنشون یه حس شعفی توی دلم ایجاد شد ...نا خودآگاه شروع کردم به خندیدن ..اونها هم دیدن دارم نگاهشون میکنم..بلند تر میخندیدن و میرقصیدن ... فارغ از هر فکر و خیالی ..


صحنه ۲ (زیر پل پارک وی سر ولیعصر)

پلیس زیر پل راه رو باز کرد..همه ماشین ها دارن با هم بوق میزنن که ماشین جلوییه بره ...یک دفعه از وسط داستان سوسن خانوم و شور جوونی میافتم بیرون ...هنوز جلو بسته است..اما همه دارن بوق میزنن ....باز هم خندم میگیره ..اما این بار نه از شعف ..از شدت ضعف و عصبانیت .دوباره یه نگاه میکنم ... اون خانوم و آقا با چهره های عبوسشون هر کدوم تو فکر خودشون غرق هستن ...بچه های این طرف هم دوباره از اول دارن سوسن خانوم رو گوش میکنن ...اما تاکسی ونی که پشتمه دستش رو بوق و داره بوق میزنه..جلو رو نگاه میکنم....ماشینا راه رو بستن و هیچ حرکتی نمیشه کرد.


صحنه ۳:

از سر جردن رد شدم به سمت صدر ..با خودم غرق افکارم و یاد روزهای دانشگاه افتادم ..یاد اون شور و هیجان ..ماجراهای پنهانی عشقی اون روزا و البته سو تفاهم ها ...یاد نیوشا..انسیه..رضا.ساناز...نیما...مریم..نیلوفر...رومانه ..محسن..رامبد ..علیرضا..روشنک..مهرداد..خشایار..افروز..فرشته... با خودم خوشحال شدم که هنوز تقریبا از همشون خبر دارم ..حتی از بچه هاشون !!

دوباره یه لبخندی اومد رو لبم و یه احساس شادی توی دلم اومد..


صحنه ۴:

می پیچم توی دولت..

به حرفهای راننده آژانس دیشب فکر میکنم و به اشکهایی که میریخت .... میگفت : هیچ وقت نفهمیدم چرا با من این کار رو کرد ..من که همه زندگیم رو بخاطرش از دست داده بودم . تمام مدتی که حرف میزد اشکاش میومد ..من خیلی ناراحت شده بودم اما خیلی هم درکش نمیکردم..چرا میتونه کسی که انقدر بی رحم هست روانقدر دوست داشته باشه ؟


صحنه ۵:

رسیدم توی پاسداران ...چند تا دختر و خانوهای جوون توی صف حراجی لباس وایسادن ...دارم هنوز تو افکارم سیر میکنم ..یاد داتک میافتم و آشناییم با بیزی...چه روزهای خوبی بودن و هستن ...هرگز نمیشد حتی تصورش رو کرد که الان ۴ سال از ازدواج ما میگذره....


صحنه ۶:

منتظرم در پارکینگ باز شه ..پسری که یک کیسه بزرگ روی دوششه خم شده توی سطل آشغال و دنبال پلاستیک میگرده ... یک لحظه صورتش رو بالا میاره و زل میزنه تو چشمای من ...انگار خشکم میزنه ...انگار یک بغض توی گلوم میپیچه .... چراغ در داره چشمک میزنه و در باز شده ...دلشوره میگیرم انگار ...نمی تونم نگاهم رو برگردونم .... یک احساس غم یا ترس یا ....


صحنه ۷:

از رمپ پارکینگ دارم میرم پایین ...از ضبط ماشین صدای آواز و گیتار ارجمند میاد:


مریم ببین امشب تو این حال خراب من ، تو این چشم پر آب من ، ببین با من چه کردی..ببین با من چه کردی

مریم چرا با ناز و با افسون و لبخندی...به جانم شعله افکندی..مرا دیوانه کردی..مرا دیوانه کردی

اشکی که ریزد ز دیده من ..آهی که خیزد ز سینه من....رنگ تمنا ندارد

تو آن گل مریم سپیدی..بی تو دلم شوری و امیدی..دیگر به دنیا ندارد..دیگر به دنیا ندارد....دیگر به دنیا ندااارد ..

نظرات 5 + ارسال نظر
رضا سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:57 ق.ظ http://www.Tanhaee.TK

سلام تو هم وبلاگ قشنگی داری
دوست عزیز
اگه تا حالا از وبلاگت درآمد نداشتی من میخواهم با کمک هم در آمد داشته باشیم
واسه این کار اول در یک سیستم تبلیغاتی کلیکی ثبت نام کن
بعد بیا سایت من به من یه پیام بده که ثبت نام کردی
www.Hothit.ir
وبعد هم ادامه ماجرا رو بهت بگم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:35 ب.ظ

یک روزایی با این آهنگ کلی حال میکردم.فکر کنم ۱۷و۱۸ سالم بود.پیش خودم فکر میکردم میشه یک روز یکی منو اینقدر دوست داشته باشه یا من اونو...
دومیش اتفاق افتاد ولی اولیش نه.
نمیدونم چرا منم هروقت این نمکیها و کیسه به پشتارو میبینم دلم کلی میگیره..

ناشناس چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:17 ق.ظ

زندگی همینه دیگه... غم و شادی باهم هستن... قشنگی زندگی تو همینه... اگه غمگین نشی قدر شادیو نمی دونی

Hamed چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:02 ق.ظ

D:

اشئهی یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:12 ب.ظ

donia jofte dastatpooche bonbast aghaze har kooche
on tike ke javoona soosan khanom goosh mikardan yad khaterehaye ta chand hafte pisham oftadamo geryam gereft ay begam chikar shi tof be in .....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد