بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

معصومانه !!


چاپتر وان !‌

می گویند خواب کافی به مقدار لازم در روزهای تعطیل واجب کفاییست !! حتی برای شما دوست عزیز...


چاپتر تو !

این طفل معصومی نژاد که گرفتنش صداش عین خانومای محترم بود... سیبیلاش عین رت باتلر ... موهاش مثل عمو هوشی ... شغلش هم یه چیزایی تو مایه های ماساژ تایلندی ...یعنی   خبرنگاری که اسلحه فروش بود ...


چاپتر ثری !

این این آقای خواننده که می خونه ؛ همه چی آرووومه من چقدر خوشحالم ...یه چیزایی از زبان دل ما میگوید !!!

جمع بندی



بهار ...عیدانه ....اندیشه مهاجرت......امید....ا.ص.ل.ا.ح.ا.ت.... انتخابات ...ج.ن.ب.ش سبز ...آینده .... ۲۵ خرداد ....ندا... اخبار ...شکنجه ...همدلی..دعوای داخلی ...رسانه .......تغییر شغل....روز قدس....حرمت شکنان عاشورا.....گارد ویژه....ساختار شکنانه....حماسه ۹ دی..تحریم ...خودکفایی ....حذف یارانه ها....یوم الله ۲۲ بهمن....ریگی... کنفرانس وحدت ...سهمیه بندی بنزین...سران فتنه....ترافیک ....تامین مرغ ۲۵۰۰ تومانی !! ...شورای حکام ....


این بود سهم ما از سال ۸۸ ؟!!

هفتگانه


صحنه ۱ (پشت فرمون توی پارک وی - ترافیک وحشتناک)

ماشین کنار زن و شوهر میانسالی هستند که در تمام این مدت که تو ترافیکن نگاهی هم به هم نمیکردن ...وقتی نگاهشون کردم زن و شوهر با هم برگشتن من رو نگاه کردن..یک لحظه فکر کردم چقدر شبیه مامان و بابای خودمن ...لبخندی بهشون زدم..خانوم روش رو کرد به سمت روبرو..اما آقاهه بهم یه لبخند تلخی زد و روش رو برگردوند..

سرم رو برگردوندم...تو ماشین سمت راستی دو تا دختر ۱۷-۱۸ ساله و دو تا پسر همون حدود شاید یکم بزرگتر صدای ضبطشون رو حسابی بلند کرده بودن : سوسن خانوم...چشم عسلی..سوسن خانوم....

ماشینشون از شدت تحرک و رقص پسرا تکون میخورد... همشون با تمام وجود قه قه می زدن .... از دیدنشون یه حس شعفی توی دلم ایجاد شد ...نا خودآگاه شروع کردم به خندیدن ..اونها هم دیدن دارم نگاهشون میکنم..بلند تر میخندیدن و میرقصیدن ... فارغ از هر فکر و خیالی ..


صحنه ۲ (زیر پل پارک وی سر ولیعصر)

پلیس زیر پل راه رو باز کرد..همه ماشین ها دارن با هم بوق میزنن که ماشین جلوییه بره ...یک دفعه از وسط داستان سوسن خانوم و شور جوونی میافتم بیرون ...هنوز جلو بسته است..اما همه دارن بوق میزنن ....باز هم خندم میگیره ..اما این بار نه از شعف ..از شدت ضعف و عصبانیت .دوباره یه نگاه میکنم ... اون خانوم و آقا با چهره های عبوسشون هر کدوم تو فکر خودشون غرق هستن ...بچه های این طرف هم دوباره از اول دارن سوسن خانوم رو گوش میکنن ...اما تاکسی ونی که پشتمه دستش رو بوق و داره بوق میزنه..جلو رو نگاه میکنم....ماشینا راه رو بستن و هیچ حرکتی نمیشه کرد.


صحنه ۳:

از سر جردن رد شدم به سمت صدر ..با خودم غرق افکارم و یاد روزهای دانشگاه افتادم ..یاد اون شور و هیجان ..ماجراهای پنهانی عشقی اون روزا و البته سو تفاهم ها ...یاد نیوشا..انسیه..رضا.ساناز...نیما...مریم..نیلوفر...رومانه ..محسن..رامبد ..علیرضا..روشنک..مهرداد..خشایار..افروز..فرشته... با خودم خوشحال شدم که هنوز تقریبا از همشون خبر دارم ..حتی از بچه هاشون !!

دوباره یه لبخندی اومد رو لبم و یه احساس شادی توی دلم اومد..


صحنه ۴:

می پیچم توی دولت..

به حرفهای راننده آژانس دیشب فکر میکنم و به اشکهایی که میریخت .... میگفت : هیچ وقت نفهمیدم چرا با من این کار رو کرد ..من که همه زندگیم رو بخاطرش از دست داده بودم . تمام مدتی که حرف میزد اشکاش میومد ..من خیلی ناراحت شده بودم اما خیلی هم درکش نمیکردم..چرا میتونه کسی که انقدر بی رحم هست روانقدر دوست داشته باشه ؟


صحنه ۵:

رسیدم توی پاسداران ...چند تا دختر و خانوهای جوون توی صف حراجی لباس وایسادن ...دارم هنوز تو افکارم سیر میکنم ..یاد داتک میافتم و آشناییم با بیزی...چه روزهای خوبی بودن و هستن ...هرگز نمیشد حتی تصورش رو کرد که الان ۴ سال از ازدواج ما میگذره....


صحنه ۶:

منتظرم در پارکینگ باز شه ..پسری که یک کیسه بزرگ روی دوششه خم شده توی سطل آشغال و دنبال پلاستیک میگرده ... یک لحظه صورتش رو بالا میاره و زل میزنه تو چشمای من ...انگار خشکم میزنه ...انگار یک بغض توی گلوم میپیچه .... چراغ در داره چشمک میزنه و در باز شده ...دلشوره میگیرم انگار ...نمی تونم نگاهم رو برگردونم .... یک احساس غم یا ترس یا ....


صحنه ۷:

از رمپ پارکینگ دارم میرم پایین ...از ضبط ماشین صدای آواز و گیتار ارجمند میاد:


مریم ببین امشب تو این حال خراب من ، تو این چشم پر آب من ، ببین با من چه کردی..ببین با من چه کردی

مریم چرا با ناز و با افسون و لبخندی...به جانم شعله افکندی..مرا دیوانه کردی..مرا دیوانه کردی

اشکی که ریزد ز دیده من ..آهی که خیزد ز سینه من....رنگ تمنا ندارد

تو آن گل مریم سپیدی..بی تو دلم شوری و امیدی..دیگر به دنیا ندارد..دیگر به دنیا ندارد....دیگر به دنیا ندااارد ..

چراغ جادو



دیشب خواب باحالی دیدم ...خواب دیدم گرفتم خوابیدم یه جایی و هی یک کسی میاد پر میکنه تو بینیم (‌به قول آقا بیزی به این میگن دماغ..بینی کوچولوئه !!!)  ..چشمام رو باز کردم دیدم غول چراغ جادو بالا سرم وایساده و داره بهم لبخند میزنه !!!!! حالا تو همون حال خواب از دندونای یکی درمیونش خندم گرفته بود....سرش رو آورد جلو و گفت آرزو کن ...منم داشتم آرزو میکردم که ناگهان احساس کردم اگر ظرف چند ثانیه..فقط چند ثانیه به مستراح نرسم اتفاقات بدی میافته !!!‌:))))) که دیگه از خیر آرزو گذشتم و روانه شدم ...فهمیدم که غوله نه از چراغ جادو بلکه از صدقه سری مثانه پر به خواب بنده اومده بود و خلاصه گذشت...

حالا از صبح تو این فکرم که اگر بهم بگن که تنها یک آرزو میتونم بکنم و اون آرزرو عملی میشه..من چه آرزویی میکردم‌؟ واقعا هنوز تصمیمی نگرفتم !! 

شاید واسه ایران دعا میکردم ...شاید آرزو میکردم که ...شما چی آرزو میکردین اگر فقط حق یک آرزو داشتید ؟

آویزیخته



مقدمه : این تلویزیون و اخبار و روزنامه و مجله جمهوری اسلامی رو که باز میکنی ...بدون توجه به زمان روز دلت می خواد بالا بیاری !!‌ همش مزخرف و مزخرف و مزخرف ... واسه همین همه رو می بندی و با حرص میگی گور باباتون ... میای تو خیابون ....به به چه خر در چمنیست این شهر و رانندگی تو اون ... زیر لب تا برسی سر کار یه دو سه تا کلمه پر معنا و البته رکیک و آبدار زمزمه می کنی ... می رسی سر کار این چشم چپا همچین نگات می کنن انگار جن دیدن :))) تا سلام نکنی که سلام نمیکنن..عینهو بز بر وبر آدم رو نگاه می کنن .... مجبور میشی یه جوری رد شی که انگار ندیدیشون و فقط سرت رو تکون بدی که طرف بفهمه که امروز اصلا حوصلشونو نداری و زیاد دورو برت پیداشون نشه .... :)))

در اتاقت رو باز میکنی و میبینی شوفاژ روشنه و اتاقت عین حموم سونای خشک شده ...میای پنجره ها رو باز کنی یک مشت گرد و خاک میریزه روت و روز خود را اینگونه آغاز میکنی !!!‌:))))


بعد از مقدمه :‌ این بازی تراویان پدیده جالبیست ... در عین حال که مثل بختک می افتی روش در همان زمان یاس فلسفی شما را فرا میگیرد که خوب بعدش چی..اما در همون لحظه با خودت میگی که عمرا من کم بیارم و این دور باطل می چرخد و میچرد تا برسی به امروز من که شب از ترس چیف شدن تا صبح معلق بزنی و با هزار نفر مذاکره کنی که جان مادرت و همه دخترای همسایتون دهکده سوم من رو نگیر !!‌:))  و البته که آخر پیروز میشوی...


آخر سر : از کتاب بانو (‌مرحمتی پوپسی الممالک)


آویخته ام ..
از جایی که نمیدانم چیست
آویخته ام
از جایی که تا بیداری
یا خواب
یا آب
تنها فریادی فاصله است

در آغاز عشق
شاید
ایستاده ام
بانو !

شمارش نامعکوس


۱-۰- ناگهان متوجه شدم که اگر ورزش نکنم شبیه این پیرزن خیکی ها میشم که همه جام درد میکنه .... به اضافه اینکه روحیم داره پیر و پیرتر میشه ....یک ماهی میشه که شدم خانم ورزشکار .

۱- شبایی که از ورزش برمیگردم  نابود نابودم .... یعنی از وقتی از در ورزشگاه میام بیرون تا برسم خونه عینهو کراکیها !‌:))  رو هوام ....دیشب هم از اون شبها بود که وسط حرف زدن بیزی ناگهان نفهمیدم کی صبح شد !!!!‌:)))

۶- این شمارش معکوس تهدید ها و تحریم ها بالاخره کی تموم میشه تا ما بفهمیم باید چیکار کنیم ؟؟ راستی راستی که عجب نسلی بودیم ما...

۵- از دیشب تا حالا یک آهنگ مسخره افتاده تو مغزم ولم نمیکنه ...آهای دخخخختررر رشششتیییییی ..... :))))

۴-این هوا هوای زمستون نیست...هوای بهار ه و کوه و دوستان و عاشقی و خاطرات...

۳- پریروز یکی یه حرف بی تربیتی زد که من به نقل از اون میگم.. فکر نکنید من بی تربیتم ها ...من معنیش رو نفهمیدم  ..می گفت : نمی دونم ما انقلاب کردیم یا انقلاب ما رو !!!!!

۲- نوشتن وبلاگ بعد از این همه مدت خیلی حال میده.

۷- این شهر رو از کتابی یادمه که  پوپسی الممالک سال ۸۲ بهم هدیه داد با امضای کیکاووس یاکیده می نویسم ...


کاری کن که ساحل
رویای رسیدن به تو نباشد ..
در دریا
چاره جز..

عاشق بودن نیست....

تک مضرابی از گذشته ..

یگفت :

 

مرد اونیه که وقتی میاد خونه با پا در رو باز کنه .... دستاش پر باشه ...

یادت باشه این شعرای فروغی که این همه خوندی و باهاشون زندگی کردی..یه روزی همه از یادت میره .....

می گفت هر وقت خواستی به گدا پول بدی ...فکر نکن که میخواد باهاش تریاک بکشه یا چیکار کنه ...به ندای قلبت گو ش کن ....

می گفت : برای گناه کردن جایی رو انتخاب کن که خدا اونجا نباشه ...

میگفت ....

میگفت ....

اما یه چیزی خیلی راست میگفت :

میگفت این روزا دلت رو به دریا نسپار .....شاید هوای دریا طوفانی بود .... ....

سلامی دوباره ...



بعد از مدتها امروز دوباره ویار نوشتن توی این یار قدیمی به من برگشت ....

خوب تو این مدت که ننوشتم اتفاقات زیادی افتاد که هم خوب بودن و هم بد .. هاله سه شنبه گذشته شروع ۳۳ سالگی رو واسه خودش جشن گرفت ..البته شاید امسال اولین سالی بود که تمام هیجانات توی هاله نبودن ... شاید اتفاقات ۷ ماه گذشته دلیلی برای کم شدن شادی من در روز تولدم بوده ..

دیشب من و بیزی یک فیلمی دیدیم که من خیلی دوست داشتم..اسم این فیلم  Time Traveler's Wife  بود ....  داستان مردیه که در  زمان حرکت میکنه و اتفاقات آینده و گذشته خودش رو میبینه ... با وجود اینکه فیلمهای  زیادی درباره حرکت در زمان ساخته شده ولی به نظرم ین فیلم واقعا لطیف و زیباست مخصوصا وقتی که هرگز نتونی برای آینده و گذشته ای که میبینی کاری بکنی...


امروز دیدم که درختای جلوی خونمون جوونه زدن و سبز شدن ...

سبز یعنی استقامت تا بهار ....

امروز یاد یه چیزی افتادم که از صبح داره حرصم میده!   :))


امسال وقتی نتایج کنکور سراسری رو اعلام کردن توی اخبار شبکه خبر شاگرد اول رشته ریاضی یا اقتصاد ..نمیدونم یه کوفتی بود بالاخره ...اون رو آورده بودن باهاش مصاحبه کنن.  آقای مجری ازایشون پرسید که شرط موفقیت شما چی بود ؟

حدس بزنید که چی جواب داد !!! گفت والله من انس عجیبی با ائمه اطهار دارم و همش زیارت عاشورا میخوندم .... واسه همین موفق شدم !!!‌البته شنیدم که کسانی که دعای توسل خوندن خیلی بهتر بوده..من توصیه میکنم که داوطلبها به جای زیارت عاشورا..دعای توسل بخونن !!!!!!!!!!!

آقای مجری که شدیدا خندش گرفته بود خداحافظی کرد .


من انقدر عصبی شده بودم که تلویزیون رو خاموش کردم..داشتم فکر میکردم که واقعا وقتی طرز فکر یک شاگرد اول مثلا باهوش اینه ...دیگه وای بر ما !!!

حالا نمیدونم چرا از صبح یاد اینم !!! :))


از شدت بیکاری افتادم به وبلاگ نویسی ..... :‌)) کلی ذوق کردم سوسکی هم هنوز اینجاست :)

 

 

من کجام ؟ 

 

پیش خودم فکر کردم که بیام و یک سری بزنم به اینجا !!‌  دلم شوخت ...چون پاک اینجا یادم رفته بود....تو این اوضاع خراب بهترین کار وبلاگ نویسیه :)) وقتی کاری نداری و ژول در نمیاری و از این حرفا ... بگذریم : 

مریم دیروز یه دختر خوشگل لپو به دنیا آورد ..هر چی با خودم فکر می کنم میبینم هیچ جرات مریم رو ندارم !!‌:))  

نمیدونم هنوز اینجا به اندازه قدیما طرفدار داره و وبلاگ نویسای قبلی فعال خستن یا نه ؟! برم یه گشتی بزنم...