-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1393 10:07
این زمستان خیلی سخت است، آیا به بهار میرسیم ؟!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1392 07:20
کسی سراغم را نمیگیرد، انگار که هرگز منتظر نبوده ام.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1392 09:45
آدمیزاد عادت میکند.... آدمیزاد به همه چیز عادت میکند، به چیزهایی که دارد.... به چیزهایی که ندارد هم عادت میکند. آدمیزاد حیلی عجیب است... حتی به عادت خود نیز عادت میکند
-
ترسهای ما
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 10:48
گفتن از ترسها ...گفتن از ناکامیها و آرزوها ...کاری که برای غالب ما، عمری هزینه برمیدارد..کاری که از ترس شنیده شدنشان، از ترس نگاههای کسانی که دوستشان داریم، در تو در تو ترین مخفیگاههای روحمان پنهانشان می کنیم...خودمان هم نگاهشان نمی کنیم ....چه زندگی خوفناکی را با تمام این ترسهای پنهانی تجربه می کنیم و به خود می...
-
آزادی در هجرت
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 03:48
برای دوستانی که در هجرتند: مرا باور کنی یا نه .... چه غمگینانه آزادیم .....از آن عهدی که می دانی.... رهسپارم سویت اما ......جاده لبریز سوز سرماست ....
-
خیانت و سکوت
سهشنبه 18 مهرماه سال 1391 09:37
فکر می کند که چیزی نمی گویم چون نمی دانم !!! نمی داند که از خیانت خسته ام و از خسته گی هیچ نمی گویم اما ... از دلم کسی خبر ندارد .....
-
Whistler
دوشنبه 17 مهرماه سال 1391 19:11
دیروز رفتیم ویستلر... جایی که المپیک ونکوور برگزار شده بود. جاى همتون خالی خیلی خوب بود. تو این مدتى که اینجا بودیم کمتر فرصت گشتن داشتیم ولی حالا که رایا بزرگتر شده راجتتر مىشه گشت .
-
اینجا ونکوور .... من دلتنگم !
جمعه 14 مهرماه سال 1391 23:05
مجبور شدم که بنویسم همین الان محل : ونکوور - کانادا کافی شاپ ویوز - گوشه همیشگی خودم حاضرین: خودم - لپ تاپم - موبایلم و لیوان قهوه نشستم توی کافی شاپ نزدیک خونمون و مشغول ترجمه بودم ... برای نشنیدن صدای اطراف طبق معمول هدفونم رو گذاشتم و رادیو جوان که یک دفعه : زیر پرچم سه رنگ مادرم دعا می کرد پدرم می جنگید دلمون اون...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 12:33
مرا ببر امید دلنواز من به سرزمین شعرها و شورها
-
برف
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 06:36
ساعت شش صبحه..طبق عادت رفتم دم پنجره تا نگاهی به صبح تهران بکنم که هنوز دود و سیاهی شهر رو نگرفته ....چیز بهتری دیدم..سفیدی همه جا رو پوشونده ...چه برف زیبایی :)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 23:49
در عجبم که چرا عده ای بی دلیل ، می ری.... وسط خوشبختیشون !! نمون اش عمین رفیقمون!
-
بلانش
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 23:26
از تمام آنها که در دنیای مجازی می شناختم ،بلانش عزیزم مانده ....بلانش برایم پیغام گذاشته... و چقدر خوشحال شدم از دیدن نامش :)اکثر وبلاگهایی که دوست داشتم فیلتر شدن !! وبلاگ کیوان هم فیلتر شده !!! این فیلتر شکن لعنتی هم کار نمیکنه! به این فکر میکنم که چقدر عجیب است این دنیای مجازی که در آن از یکدیگر تنها نامی میشناسیم...
-
دل ت ن گ ی
جمعه 23 دیماه سال 1390 01:37
گاهی به این فکر میکنم که زمان چگونه برایمان پرواز کرده و من چگونه به هه آنچه می خواستم ،رسیده ام ... گاهی دلم برای آرزوهای دور و دراز تنگ می شود .... دلم برای خودم تنگ شده است. یادش بخیر آن کوهها که می رفتیم... سفرها ... خوشیها و دیوانگی ها ...یادشان بخیر :) دلم تنگ می شود گاهی برای نوشتنها و خواندنها ..برای...
-
بازگشت
جمعه 23 دیماه سال 1390 01:26
ماه ها..یا بهتر بگویم..در واقع سالهاست که ننوشته ام... آنجور که آن روزها می نوشتم... از تو .. از خودم و از آنچه که زندگی می نامیدمش ! طوفانی آمده ات و زندگیم متحول شده است ... دخترم رایا یک ساله شد ! :)
-
پست هنری
چهارشنبه 11 فروردینماه سال 1389 08:58
آهنگ سنتی کره ای !!! البته که من فرق بین زبان چینی و کره ای و ژاپنی را نمی فهمم .... حالا می خواهم ببینم ...آهنگ کره ای چی میگه این وسط ؟؟!؟!؟ اون هم از نوع سنتی !!
-
سال نو
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1389 16:54
مبارکه :)
-
چهارشنبه سوری
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1388 08:56
-
لذتهای زندگی من
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 09:14
صبحانه صبح که اومدم تو فیس بوک عکسهای خشایار رو دیدم که از سفر به دشت هویج گذاشته بود ... یک دفعه احساس کردم که چقدر دلم همراهی با همچین گروهی رو میخواد..چقدر هوای سفرهای دشت و بیابون و کوهنوردی و درکه های آخر هفته رو کرده . شاعرانه یک در گذر از کوچه تنهاییم دیدم کودکی گریان از چهره ی من آرام شد یعنی می توان بود هنوز...
-
هفته
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 09:27
روز اول :سلام روز دوم:خوب این اطراف چه خبره روز سوم:خوب بریم سر کارمون ببین چیکار باید بکنیم روز چهارم :ای بابا اینا رو که باید خراب کنیم از اول بسازیم روز پنجم: لامصب چرا انقدر داغونش کردی روز ششم: وای خسته شدم ..امروز رو استراحت میکنم روز هفتم : ای بابا بازم این هفته تموم شد !!!
-
یه چیزیانه ها!! :))
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 10:28
عاقلانه : بین رفتن و ماندن فاصله تنها یک تصمیم محکم و ویزا و مدیکال و دل کندن از خانواده و امید به پیدا کردن یک کار خوب و سه چهار تا گونی پول برای روز مبادا و یک چند تا مورد دیگه هست !!! صادقانه : هیجان زیادی دارم برای خونه و اتفاقات جدید اما برای عید اصلا !!! یک جوری دچار رخوت و سستی شدم نسبت به این جور چیزا .. درک...
-
معصومانه !!
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 14:41
چاپتر وان ! می گویند خواب کافی به مقدار لازم در روزهای تعطیل واجب کفاییست !! حتی برای شما دوست عزیز... چاپتر تو ! این طفل معصومی نژاد که گرفتنش صداش عین خانومای محترم بود... سیبیلاش عین رت باتلر ... موهاش مثل عمو هوشی ... شغلش هم یه چیزایی تو مایه های ماساژ تایلندی ...یعنی خبرنگاری که اسلحه فروش بود ... چاپتر ثری !...
-
جمع بندی
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 10:38
بهار ...عیدانه ....اندیشه مهاجرت......امید....ا.ص.ل.ا.ح.ا.ت.... انتخابات ...ج.ن.ب.ش سبز ...آینده .... ۲۵ خرداد .... ندا ... اخبار ...شکنجه ...همدلی..دعوای داخلی ...رسانه .......تغییر شغل.... روز قدس....حرمت شکنان عاشورا.....گارد ویژه....ساختار شکنانه... . حماسه ۹ دی ..تحریم ...خودکفایی .... حذف یارانه ها ....یوم الله...
-
هفتگانه
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1388 10:02
صحنه ۱ (پشت فرمون توی پارک وی - ترافیک وحشتناک) ماشین کنار زن و شوهر میانسالی هستند که در تمام این مدت که تو ترافیکن نگاهی هم به هم نمیکردن ...وقتی نگاهشون کردم زن و شوهر با هم برگشتن من رو نگاه کردن..یک لحظه فکر کردم چقدر شبیه مامان و بابای خودمن ...لبخندی بهشون زدم..خانوم روش رو کرد به سمت روبرو..اما آقاهه بهم یه...
-
چراغ جادو
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 15:53
دیشب خواب باحالی دیدم ...خواب دیدم گرفتم خوابیدم یه جایی و هی یک کسی میاد پر میکنه تو بینیم (به قول آقا بیزی به این میگن دماغ..بینی کوچولوئه !!!) ..چشمام رو باز کردم دیدم غول چراغ جادو بالا سرم وایساده و داره بهم لبخند میزنه !!!!! حالا تو همون حال خواب از دندونای یکی درمیونش خندم گرفته بود....سرش رو آورد جلو و گفت...
-
آویزیخته
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 10:36
مقدمه : این تلویزیون و اخبار و روزنامه و مجله جمهوری اسلامی رو که باز میکنی ...بدون توجه به زمان روز دلت می خواد بالا بیاری !! همش مزخرف و مزخرف و مزخرف ... واسه همین همه رو می بندی و با حرص میگی گور باباتون ... میای تو خیابون ....به به چه خر در چمنیست این شهر و رانندگی تو اون ... زیر لب تا برسی سر کار یه دو سه تا...
-
شمارش نامعکوس
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1388 09:23
۱-۰- ناگهان متوجه شدم که اگر ورزش نکنم شبیه این پیرزن خیکی ها میشم که همه جام درد میکنه .... به اضافه اینکه روحیم داره پیر و پیرتر میشه ....یک ماهی میشه که شدم خانم ورزشکار . ۱- شبایی که از ورزش برمیگردم نابود نابودم .... یعنی از وقتی از در ورزشگاه میام بیرون تا برسم خونه عینهو کراکیها !:)) رو هوام ....دیشب هم از اون...
-
تک مضرابی از گذشته ..
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 14:52
یگفت : مرد اونیه که وقتی میاد خونه با پا در رو باز کنه .... دستاش پر باشه ... یادت باشه این شعرای فروغی که این همه خوندی و باهاشون زندگی کردی..یه روزی همه از یادت میره ..... می گفت هر وقت خواستی به گدا پول بدی ...فکر نکن که میخواد باهاش تریاک بکشه یا چیکار کنه ...به ندای قلبت گو ش کن .... می گفت : برای گناه کردن جایی...
-
سلامی دوباره ...
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 10:24
بعد از مدتها امروز دوباره ویار نوشتن توی این یار قدیمی به من برگشت .... خوب تو این مدت که ننوشتم اتفاقات زیادی افتاد که هم خوب بودن و هم بد .. هاله سه شنبه گذشته شروع ۳۳ سالگی رو واسه خودش جشن گرفت ..البته شاید امسال اولین سالی بود که تمام هیجانات توی هاله نبودن ... شاید اتفاقات ۷ ماه گذشته دلیلی برای کم شدن شادی من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1387 15:40
امروز یاد یه چیزی افتادم که از صبح داره حرصم میده! :)) امسال وقتی نتایج کنکور سراسری رو اعلام کردن توی اخبار شبکه خبر شاگرد اول رشته ریاضی یا اقتصاد ..نمیدونم یه کوفتی بود بالاخره ...اون رو آورده بودن باهاش مصاحبه کنن. آقای مجری ازایشون پرسید که شرط موفقیت شما چی بود ؟ حدس بزنید که چی جواب داد !!! گفت والله من انس...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1387 15:54
پیش خودم فکر کردم که بیام و یک سری بزنم به اینجا !! دلم شوخت ...چون پاک اینجا یادم رفته بود....تو این اوضاع خراب بهترین کار وبلاگ نویسیه :)) وقتی کاری نداری و ژول در نمیاری و از این حرفا ... بگذریم : مریم دیروز یه دختر خوشگل لپو به دنیا آورد ..هر چی با خودم فکر می کنم میبینم هیچ جرات مریم رو ندارم !!:)) نمیدونم هنوز...