دو شبه که خواب تو چشمام نبوده .....امروز قبل از ساعت ۸ سر کار بودم ! یه جور حس گیجی ..سکوت ..دلتنگی..خستگی و امید ! ...معجون عجیبی شدم ........
تنهام اینجا ..هیچکس نیست تو شرکت ...دوست دارم فکرای اذیت کننده رو از ذهنم دور کنم ...
کارخونه کلوچه سازی رو یا باید گسترش داد یا تعطیل کرد ...باید کیفیت زندگی ما خیلی بهتر از اینی باشه که هست الان .... با اینهمه انرژی..نیرو ..فکر....چرا باید در جا بزنم ؟
امروز اولین روز سفره ... نمی دونم به اندازه کافی آمادگی دارم یا نه ؟ یه نفس عمیق میکشم .... پیش به سوی آینده ...فرار از درجا زدن ...
پویا ممنون به خاطر جمله ای که بهم یاد دادی :
امروز اولین روز از بقیه زندگی من است ...
سلام ...
هاله جان دوست خوبم سلام . اگه میشه کمکمون کن تا بتونیم این سایت ریاضی رو باز کنیم . می دونی همیشه از تبعیض توی کلاس متنفر بودم و بیشتر از اینکه تبعیض به خاطر پول داشتن و یا اینکه پول نداشتن باشه . عده زیادی از معلمین محترم رو می شناسم که سر کلاس حاضر نیستن درس بدن تا اینکه بچه ها به کلاس خصوصی اونها برن . اکه میشه به دوستان خوبمون بگو که اگه موافق با شروع این کار هستن اونها هم لینک بدن به این سایتی که ما فعلا توی پرشین بلاگ باز کردیم و نظرشون رو بدن تا اینکه ما بتونیم نظر استادها رو به این کار جلب بکنیم راستش قراره روی این پروژه یه گروه ده الی پانزده نفری کار کنن . منتظر جواب از طرف شما هستم . ممونم ازاینکه دست خوبی هستی و همیشه سری به من میزنی
اولین روز از بقیه زندگیات بهخیر ...
تو پای به ره بنه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید کرد
سلام
خیلی خوشحالم که بهم سر میزنی:)
آخرش بود...
این جمله که پویا گفته بود رو فکر کنم تو بر باد رفته شنیده بودم ...
با مینی ماینر می ری سفر؟ مواظب باش!