-شیده چشماش رو بسته.... -ساعت ۵ و نمی دونم چند دقیقه...از فنی صدای دادو بیداد می آد ..ایران گل زده .... - ساعت شش و نمی دونم چند دقیقه : آقایی که از تو خیابون اومده و داره تو فنی فوتبال میبینه ..چه خوب نقد می کنه !!!! - فوتبال و ساعت کاری تموم شده..و کارم هم همینطور.....چقدر هوس ساندویچ ژامبون کردم ! -گفت :هاله یادت نره کسایی که به هیچی اعتقاد ندارن براشون اتفاقای عجیب غریب می افته.. - دارم به شدت از اطرافم انرژی جذب میکنم ..تا چیزی می خواد مانع شه ...حواسم رو جمع میکنم . - مو قشنگ صورتش سرخ شده...انگار گرمشه .... - بیزی هنوز وقتی میخنده رو لپاش دو تا چال میافت. - آدمای مشکوک تو این خیابون چه زیاد شدن ...البته شایدم بودن و من ندیده بودمشون .. -حواست رو جمع کن که باز موبایلت رو جا نذاری ! - رخش سبز و صاحبش به سرعت از جا کنده میشن چون ترافیک کردن...من هر چی نگاه میکنم هیچی نمیبینم پشتش ... - کاوه از راه دور وبلاگم رو خونده و نگران شده ... - دوباره شروع کردم به مطالعه (اسکار و خانوم صورتی )
بعد از دیباچه ! از سفر گفتم..از مسافرانش نیز بگویم : من همسفری می خواهم ،همراه ... و همراهی می خواهم..راهوار .....
نمیشه دیگه هوس ساندویچ ژامبون نکنی !؟ من ساعت ۱۱:۴۰ شب پاشدم رفتم هایدا ساندویچ خریدم! فکر کنم این پستت اثر گذارترین مطلب وبلاگی بود که تا حالا خوندم!!
ناشناس
یکشنبه 11 مردادماه سال 1383 ساعت 04:47 ب.ظ
عجب روز شلوغ پلوغی داشتی.... میشه برامون یک نقد هم دربارش بنویسی ؟!!! راستی تو این سفر کلوچه چه نقشی داشت ؟
خوبه
هوراااااااا .دوم شدم.
خوش میگذره؟
می دونی چیه؟
این عکس بالای مطلب فوق العادست
* مطلبت رو هنوز نخوندم
عالیه....
به نظرم روز خوبی داشتی!
لابد راهی هم می خواهی٬ هموار؟!
نمیشه دیگه هوس ساندویچ ژامبون نکنی !؟ من ساعت ۱۱:۴۰ شب پاشدم رفتم هایدا ساندویچ خریدم! فکر کنم این پستت اثر گذارترین مطلب وبلاگی بود که تا حالا خوندم!!
عجب روز شلوغ پلوغی داشتی.... میشه برامون یک نقد هم دربارش بنویسی ؟!!!
راستی تو این سفر کلوچه چه نقشی داشت ؟
انگار یه کم افت کردی!// ضمنا مگه تو هوس غذا هم میکنی؟ // کاکتوست چطوره ؟ اسمش چی بود ؟... آقای چی ؟...اه..پیریه دیگه..نوک زبونمه...آهان..بد اخلاق!