سفرنامه - شب ششم...دلگرفته .

 



جلوی کامپیوترم نشستم ..سرم درد می کنه .....همه فکرام رو کردم ...تمام روزهای گذشته رو پیش خودم مرور کردم...رفتارهایی که کردم و عکس العملهایی که دیدم ..رفتارهایی که دیدم و عکس العملهایی که نشون دادم ..گاهی اشتباه کردم ...گاهی درست رفتار کردم .. همه رو گذاشتم کنار همدیگه ...سهم من خیلی بیشتر از اینهاست .......حق من خیلی  بالاتر از اینهاست ..گاهی اوقات آدم از خیلی چیزها میگذره به امید اینکه روزهای آینده بهتر و بهتر بشه ....اما یک روز به خودش میاد و می بینه ..این گذشتن ها دلیل بر کمبود .. کوچکی و نادونی  آدم تلقی شده ...
ارزش گذاری کردم برای تمام اونهایی که برای من ارزش قائل هستن و نگاه کردم که ببینم کدومشون با  رفتارشون بهم نشون دادن؟؟؟ ... 
... ..در هر شرایطی بنا به توانایی هام تا حد ممکن با کسانی که دوستشون دارم همراهی می کنم ...برای حرفشون و خواستشون ارزش قائلم..اما تا کجا ؟! تا جایی که حرف و خواسته من هم برای طرف مقابلم ارزش داشته باشه ....همیشه متنفر بودم از این رفتار که هر رهگذری رو به عزیز ترین دوستم ترجیح بدم ...و هیچ وقت به خاطر هیچ کمکی..و هیچ همراهی ای منت بر سر کسی نزاشتم ....و خوشحالم که خداوند همیشه کمکم کرده تا حدی به بلوغ فکری برسم  و غرق ظواهر مادی وپوچ زندگی نشم .....برای غرق شدن و دلیل اون برای خودم توجیهات روشن فکرانه  ردیف نمی کنم ....با افتخار میگم که اگر غرق شدن در ظواهر پوچ و بی ارزش زندگی روشنفکری و دانایی به حساب می آد..من دختری هستم ..... کاملا امل ! و سنت گرا ...دوست دارم خیلی حرف بزنم ... وبلاگم تنها جاییه که وقتی دارم حرف می  زنم ..نه کسی قیافه حق به جانب می گیره ...نه کسی حرفام رو قطع می کنه ..نه کسی  جلوی ادامه  حرفم رو می گیره ...نه ......وقتی اینجا می  نوشتم  ..یکی میومد  کلوچه پخش می کرد ..یکی میومد فحش و بد و بیراه می گفت ..یکی میومد دعوت  نامه پخش می کرد واسه وبلاگش ..یکی  می خوند و فکر می کرد ....اما چیزی که برای من همیشه مهم بوده اینه که یک نفر به  حرفام  واقعا گوش کنه ....
..احساس ضعف می کنم ....


 
می خروشد دریا
هیچکس نیست به ساحل پیدا
لکه ای نیست به دریا تاریک
که شود قایق
اگر آید نزدیک
 
مانده بر ساحل
قایقی ریخته شب بر سر او
پیکرش را ز رهی نا روشن
برده در تلخی ادراک فرو
 
هیچکس نیست که آید از راه
و به آب افکندش
و در این وقت که هر کوهه آب
حرف با گوش نهان می زندش
موجی آشفته می رسد از راه که گوید با ما
قصه یک شب طوفانی را

شب به خیر ...