آخرین ساعات ۴ روز تعطیلاته ....خلسه خاصی دارم .... جلوی جیمبو نشستم و به این فکر میکنم که زمان چه زود میگذره .....باورم نمیشه که سال ۸۳ با سرعت باد گذشته ..مثل یک خواب ..مثل یک رویا .....خوندن یک نوشته کلی من رو به فکر برد ... با گذشت این یک سال، این منم که یک قدم از تولد دورتر و یک قدم به مرگ نزدیک تر شدم ! دلم برای خیلی روزهای گذشته تنگ شده و هنوز آرزوهای خیلی بزرگی برای آینده دارم ...... گاهی با خودم فکر میکنم که تغییرات زیادی کردم و در این تغییرات روحم بعضیاز حساسیت هاش رو از دست داده ..وقتی به این فکر میکنم که مبادا از مسیری که سالها پیش برای خودم انتخاب کردم دور شده باشم .....دلم میگیره ... از آخرین تاسوعا و عاشورایی که به خیابون رفتم تا این کارناوال عزا رو تماشا کنم ۵ سال میگذره ...با خودم عهد کردم که هرگز دلم رو به نمایشی روغین ، آلوده نکنم .... من آدم خیلی مذهبی نیستم..اما هر کسی برای خودش اعتقاداتی داره ...خدایی که من میپرستم همینجاست..خیلی نزدیک به من ... من باورش دارم ..یک روز که بزرگترین لطف دنیا رو در حق من کرد باهاش عهد کردم که همیشه بهش وفادار بمونم ... و هرگز عهد شکنی نکردم ... این دو روز به هیچ تکیه ای نرفتم ..به هیچ روزه ای گوش ندادم ... غذای نذری نخوردم ... اما نمی دونم ... یک حزن خاصی توی دلم بود ... از بالای پنجره نگاه کردم ..دخترا و پسرای جوونی که به اسم عزای یک بزرگ دینی لباس سیاه پوشیده بودن .... با حرکات آهنگین زنجیر میزدن ... با موبایلهای دوربین دار از هم عکس میگرفتن ... و نگاههای معنی داری که از میان هیاهو و دسته و علم و کتل رد و بدل میشد .... هیچ کس به هیچ کدوم از اونها از فلسفه بودن و رفتن حرفی نزده ... پوچی موج میزنه ...
ساعت ۷:۴۴ بعد از ظهره ..دلم برای دو تا موجود کوچولو و دوست داشتنی خیلی تنگ شده...از خود خواهی منه که فراموششون کردم ؟؟ امیدوارم که من رو بپذیرن ....
دل من هم این آخرین ساعتهای ۴ روز تعطیلی یک جورایی گرفته.
نمیدانم چرا، شاید از خاصیت تعطیلات طولانی است. راستش را بگویم من هم حس جالبی راجع به نزدیک شدن به مرگ ندارم. حتی از نظر من بسیار وحشتناک است گذاشتن و رفتن.
اما افسوس که روزی به ناگاه باید با آن رودرو شویم، تاب آریم،بپذیریم درد مرگ را، فرو ریختن را تا دیگر بار بتوانیم که برخیزیم!!!
این بزرگترین عیب ما ادمهاست که همه چیز رو پوچ میبینیم . شاید اگر خودت رو خیلی بالاتر از دیگران نبینی به هیچ چیز نه تنها نمیخندی بلکه چیزهایی یاد میگیری که تا حالا بلد نبودی ..همه ما خوب میدونیم که دیگه سنت عزا داری شده وسیله خوشگذرونی جوونها ... ولی آیا این عیب اجتناع نیست که اگر به غیر از تاسوعا و عاشورا اگر دخترها و پسر ها اینگونه باهم گپ بزنن سز از کمیته در میارن .... پس کمی هم باید بهشون حق داد .... راستی نکنه کمی هم پیر شدی .... هر کاری برای سن خودش جذابیتی داره .. اینو هم فراموش نکن
سلام خدمت هاله جان وبلاگ خوبی داری انشالله که خسته نباشی و همیشه موفق باشی و مطالب خوندنی مینویسی و شعرهای قشنگی انتخاب میکنی روز والنتاین رو بهت تبریک میگم انشالله همیشه عاشق بمونی و خوشحال میشم یه سری هم به من بزنی و بتونیم از طریق وب بیشتر با هم آشنا بشیم .. ایام محرم هم بهت تسلیت میگم .. التماس دعا .. آرزومد آرزوهات نوید || پسر جنوب ||
شما اول بهتر نیست موضع خودتون رو مشخص کنید بعد نظرتون رو اعلام کنید.در ضمن شما هنوز به اون مرحله نرسیدی که بتونی کلمه پوچی رو خوب هضم کنی و در موردش نظر بدی.فعلا بای
راستش منم از اینکه عمرمون داره میگذره وهر لحظه به مرگ نزدیک میشیم میترسم ولی خوب نمیشه از واقعیت فرارکرد پس تازمانیکه زنده ایم باید قدر زندگیمونو بدونیم...
وبلاگ قشنگی و دل نشینی هست به ما هم سر بزنید .
سلام ... وبلاکت خیلی بده !!! ((جدی نگیرید !!! )) به منم سر بزن ...
سلام
دل من هم این آخرین ساعتهای ۴ روز تعطیلی یک جورایی گرفته.
نمیدانم چرا، شاید از خاصیت تعطیلات طولانی است.
راستش را بگویم من هم حس جالبی راجع به نزدیک شدن به مرگ ندارم. حتی از نظر من بسیار وحشتناک است گذاشتن و رفتن.
اما افسوس که روزی به ناگاه باید با آن رودرو شویم، تاب آریم،بپذیریم درد مرگ را، فرو ریختن را تا دیگر بار بتوانیم که برخیزیم!!!
موفق باشی- هاله
دیگه باید عادی شده باشه این پوچی که موج میزنه...اونا چیز دیگه ای می بینن و تو چیز دیگه ای!
این بزرگترین عیب ما ادمهاست که همه چیز رو پوچ میبینیم . شاید اگر خودت رو خیلی بالاتر از دیگران نبینی به هیچ چیز نه تنها نمیخندی بلکه چیزهایی یاد میگیری که تا حالا بلد نبودی ..همه ما خوب میدونیم که دیگه سنت عزا داری شده وسیله خوشگذرونی جوونها ... ولی آیا این عیب اجتناع نیست که اگر به غیر از تاسوعا و عاشورا اگر دخترها و پسر ها اینگونه باهم گپ بزنن سز از کمیته در میارن .... پس کمی هم باید بهشون حق داد .... راستی نکنه کمی هم پیر شدی ....
هر کاری برای سن خودش جذابیتی داره .. اینو هم فراموش نکن
سلام خدمت هاله جان وبلاگ خوبی داری انشالله که خسته نباشی و همیشه موفق باشی و مطالب خوندنی مینویسی و شعرهای قشنگی انتخاب میکنی روز والنتاین رو بهت تبریک میگم انشالله همیشه عاشق بمونی و خوشحال میشم یه سری هم به من بزنی و بتونیم از طریق وب بیشتر با هم آشنا بشیم .. ایام محرم هم بهت تسلیت میگم .. التماس دعا .. آرزومد آرزوهات نوید || پسر جنوب ||
هاله چقدر دلم واسه اینجا تنگ شده بوددددد! :D
شما اول بهتر نیست موضع خودتون رو مشخص کنید بعد نظرتون رو اعلام کنید.در ضمن شما هنوز به اون مرحله نرسیدی که بتونی کلمه پوچی رو خوب هضم کنی و در موردش نظر بدی.فعلا بای
راستش منم از اینکه عمرمون داره میگذره وهر لحظه به مرگ نزدیک میشیم میترسم ولی خوب نمیشه از واقعیت فرارکرد پس تازمانیکه زنده ایم باید قدر زندگیمونو بدونیم...
گفتن ندارد که از دکوراسیون و اسم وبلاگت لذت بردم...حیف که مدتهاست دل و دماغ وبلاگ خوانی ندارم...بیاید گفتن ندارد که میخوانم
هاله جون بعضی وقتها احساس می کنم تو سرزمین مریخیها زندگی میکنم.اینقدر که مردم اخلاقهای عجیب و غریب دارند
سلام
جالب بود نظرتون درباره تبادل لینک چیه؟