دو هفته گذشته زمان زیادی رو با بچه ها گذروندم ...مثل همیشه بودن با اونها بهترین التیام روح من بود...به این فکر میکدم که اینهم بخشی از خودخواهی های منه ...حتی بعضی از اونها من رو نشناختن .....روز اول دلم بد جوری گرفت و بغض کرده بودم ...فهمیدم که هر وقت خودخواه میشم ..بخشی از وجودم رو نادیده میگیرم..خود خواهی های من حتی به ابعاد درونی خودم هم رحم نمی کنه !! .... همه ما همینجور هستیم..اما هیچ وقت شهامت پذیرش واقعیت ها رو نداریم و همیشه به راهی فکر میکنیم تا از واقعیتها فرار کنیم !..بچه ها واقعا با ارزش هستن ...امشب رفتم دیدن نازنین..اون حالا یه بچه داره..نازنین توپول و بامزه زمان بچگی..نازنین قرقرو و دماغو !! حالا یه بچه داره ..یه پسر خیلی توپول و بامزه ...وقتی بغلش کردم یک حس خیلی خیلی عجیب بهم دست داد...انگار از تو لرزیدم..فسقلی ..وقتی اومد بغلم..آروم شد..و آروم خوابید ...بغض کرده بودم ...اگه یک کلمه حرف میزدم اشکم میومد پایین .....میگن دردناک ترین درد دنیا..درد زایمانه..اما شیرین ترین دردهاست..هیچ وقت.و هیچ زمان کسی نمیتونه درکش کنه ..............
دلم میخواد حرف بزنم ......دلم دو تا گوش شنوا میخواد که ورای کلمات..روح حرفهام رو گوش کنه ......دو تا گوشی که حوصله داشته باشن تا به حرفام فکر کنن..به بودنم و به نبودنم .......
وقتی مریم اومده بود خونمون برام یک کتاب آورده به اسم جای پا...نوشته پرستو ابراهیمی...امروز صبح خوندمش :
خوابی دیدم....
خواب دیدم در ساحل با خدا قدم میزدم ...
بر پهنه آسمان صحنه هایی از زندگی ام برق میزد ...
در هر صحنه دو جفت جای پا روی شن دیدم..
یکی متعلق به من
و دیگری متعلق به خدا ...
وقتی آخرین صحنه در مقابلم برق زد ..
به پشت سر و به جاهای پای روی شن نگاه کردم...
متوجه شدم که چندین بار در طول مسیر زندگی ام...فقط یک جفت جای پا روی شن بوده است ...
همچنین متوجه شدم که این در سخت ترین و غمگین ترین دوران زندگی ام بوده است !
برایم ناراحت کننده بود ...
از خدا سوال کردم :
خدایا تو گفتی اگر به دنبال تو بیایم
در تمام راه با من خواهی بود ...
ولی دیدم که در سخت ترین دوران زندگی ام
تنها یک جای پا بود !
چرا هنگامی که بیشتر از هر وقت دیگر به تو نیاز داشتم ..مرا تنها گذاشتی ؟
خدا پاسخ داد :
من در کنارت هستم و هرگز تنهایت نخواهم گذاشت !
اگر در آزمون ها و رنجها..
تنها یک جفت جای پا دیدی
زمانی بود که تو را در آغوشم حمل می کردم .........
شب به خیر :)
البته این داستانو با یه تفاوت جزیی تو تلویزیون شنیدم : آنموقع که نیاز داشتم کجا بودی؟ ... روی شانه هایت سوار بودم.
کلا وبلاگ زیبایی داری به من هم سر بزن خوشحال میشم
سلام!
نوشته های این صفحه رو نگاهی کردم هر نوشته منو به نوشته پایینی هدایت میکرد کوتاه و متین نوشته بودی!
با اینکه شنیده بودم ولی بازم لذت بردم از خوندنش
راست میگن درد زایمان خیلی سخته!!!
سلام هاله جونم :
همیشه باید بدونیم و به آن ایمان داشته باشیم که پایان شب سیاه ٬ سپید است .
همه چیز حل میشه. یادته؟
خیلی زیبا بود
سلام/ خیلی زیبا بود/ بخصوص خوابت/ احتمالا اکثرا زیبا مینویسی / اینو تو یه چشم انداز میشه فهمید/ چون الان وقت زیادی ندارم تا وبلاگت رو بدقت بخونم/پس تا روزی دیگر/ موفق باشی و شاد/ به منم سری بزنی و راهنماییم کنی / منت میذاری ها
سلام هاله جان امیدوارم که خوب باشی واقعا نوشته های جالبی داری ... عکسهای خوبی برای ولاگت انتخاب میکنی...خوشحال میشم به منم یه سری بزنی ..{ تبادل لینک } منتظرم . خداحافظ
هاله جان.....بارها وقتی اینجا رو میخوندم بلافاصله به اورکات میرفتم تا صورتت رو ببینم....چندین بار سعی کردم که از دوستات باشم .اما من رو قبول نکردی.چند وقتی هست که دیگه در اورکات هم نیستی.به ایمیل های من جواب بده لطفا.
بابا ایول خواب در سطح تیم ملی!!!!!!!!!!!دست ما رو هم بگیر
سلام من یه وبلاگ طنز می نویسم ! بهم یه سر بزنین.این فقط یه شوخی بی مزه است !