سلام ...
نمیدونم چرا از هر طرفی که میرم،باز برمی گردم همینجا : بالاافتادن !
بالا افتادن رفیق قدیمی و همراه همیشگی من بود .... تو این سالها که خیلی کم گوشی برای شنیدن بود ..... بالا افتادن همیشه بود و گوش میکرد .... بدون اینکه به من از روش و شیوه آدمها بگه و از توجیهات و توضیحاتشون .... چند بار از بالا افتادن سعی کردم دور شم .. اما ....
دوباره از اون احساسهای قدیمی توی من اوج گرفته ...... از اون حسهای تلخ و مبهم ....اما این تلخی هربار بیشتر ار قبل میشه ......انگار که تمام اون چیزهایی که به خاطرشون جنگیدم و ایستادم ..تمام اون چیزهایی می پرستیدم ..کم کم جاشون رو با یک حس بی تفاوتی ، عوض می کنن ..... آدمهایی که دنباله روی زمان هستن و مثل قاصدک در باد .......
یکی میگفت :هیچ وقت تنهات نمیزارم !!
یکی میگفت :هیچ جا امن تر از تنهایی آدم نیست ! !
برای اولین باره که به زبون میارم ... نیاز به یک کوه دارم ...از این همه راه خسته ام...ای کاش میشد برای یک بار هم که شده تکیه کرد ...برای یک لحظه .. خسته م ......
کهنه کاری توی وبلگ یه نظر مارو نیگا کن و راهنمایی بفرما
سلام خانم هاله.ایا واقعا میشه تکیه گاهی پیدا کرد.من که پیدا نکردم البته فکر میکردم پیدا کردم ولی افسوس که هیچ وقت نخواست که برام مثل یک کوه باشه
نه دوستم منم همیشه فکر میکردم که یه تکیه گاه حتی محکم تر از کوه پیدا کردم ولی اینطور نبود ... آدما یاد گرفتن که الکی بگن که تنهات نمی ذارن اما به راحتی یه چشم به هم زدن آدمو تنها میذارن و میرن برای همیشه حتی پشت سرشون رو هم یک نگاه نمی اندازن... و اینه که برامون خیلی گرون تموم میشه الان حتی یه مرد هم پیدا نمیشه