سال ۸۲- cut


سلام...
امشب آخرین شب از سالیست که گذشت !....همه چیز مهیاست برای استقبال از بهار..
 برای رویارویی با ناشناخته هایی از یک سال جدید..برای دوستیها..شادیها..غمها..همراهیها و جداییها  ...تلاشها..بدست آوردنها  .....تصمیم گرفتنها و ....
در افکاری هستم که به شدت فکرم رو مشغول کردن......اما براشون نمیتونم کاری کنم !..یک جور حس خستگی در روح و جسمم رسوخ کرده... بغض خاصی دارم...نمی دونم از شادیه؟از خستگیه؟یا از دلتنگی؟! دوست داشتم که شیده و بهمن اینجا بودن..همینجا...توی خونه ما و پای هفت سین ... دو ساله که ندیدمشون و ارتباطای ما محدوده به صدایی از پشت تلفن ..و چند خط ایمیل....چقدر دلم براشون تنگ شده ! ....  خیلی دوست داشتم که بهزاد هم ایران بود ...هر چند که اون همه تلاشش رو کرد که نباشه ! ....خیلی دوست داشتم که عید اینجا بود ...خیلی .... !..خوب به هر حال هر کسی برای خودش نقشه هایی داره و تصوراتی و این حق طبیعی هر انسانی..حق بهزاد و حق من ! ... به هر حال امیدوارم که در این سال به خیلی از خواسته هات برسی....هر چیزی ممکنه...ممکنه برای رسیدن به اهدافت مجبور شی از بعضی از ابعاد زندگیت دست بکشی یاحتی در این راه از دستشون بدی...و میدونم که تو ارزش هر موضوعی رو به خوبی برای خودت تفکیک میکنی .......برای سال جدید بهترین آرزوها رو همراهت میکنم و امیدوارم که با بدست آوردن آرزوهات و اهدافت..احساس خوشبختی و رضایت کنی...همیشه سالم و قوی باشی و قدمهایی محکم و مطمئن برداری....
میدونم که این عید کنار شهرزاد حسابی بهتون خوش میگذره ....

..آدمها دو دسته هستن...یکی کسانی که گاه روابط انسانی رو فدای اهداف شخصی خودشون میکنن و یکی کسانی که گاه اهداف شخصی رو فدای روابط انسانی میکنن ..هیچکدوم بد یا خوب نیستن..بستگی داره که با چه نگاهی و تفکری به اونها نگاه بشه .....

امروز درست ۲۶ سال ویک ماه و ۹ روز از عمرم میگذره....تجاربی در زندگی داشتم که برام بسیار بسیار ارزشمندن.....احساس میکنم که تا امروز عمر پرارزشی رو گذروندم و از بودن در لحظه لحظه این عمر احساس رضایت میکنم ... و اگر کاستی بوده باز هم خوشحالم که در این لحظه تمام اونها رو درک کردم ....و تلاشم رو میکنم که هر روز آدم بهتری باشم...تااز درون احساس رضایت کنم و دیگران بتونن روم حساب کنن ......سالی که گذشت تمام تلاشم رو کردم..و امسال هم امیدوارم که بتونم محکمتر و قدرتمند تر از قبل حرکت کنم ....

جای محمد علی کوچولوی من امسال خالیه ...خیلی دوست داشتم که یک روز میدیدم که بزرگ شده و از اینکه زنده است ..احساس رضایت و غرور میکنه .....

به هر حال یک کوله بار از خاطرات خوب و بد روی دوشمه....خوبهاش رو انداختم رو دوشم و بداش رو میذارم پشت در سالی که گذشت..میزارمش همونجا باشه و با گذشت سالها گرد و غبار بگیره و محو شه ....
الان حمیدرضا یک اس ام اس زد برام..نوشته :
 zartosht mige too akharin shabe zemestoon vaghty ke baroon miad,ahora baray tamame ashegha dorood mifereste.no rooz mobarak.

عید همه مبارک و خداحافظ تا سال دیگه !



شاید فکر کنید من خرافاتیم..اما شدیدا اعتقاد دارم وقتی توی کاری به دلایلی چندین بار نه میاد..باید اون موضوع رو رها کرد مدتی تا ببینید حکمت اون نه ها چی بوده..البته این کاملا به ماهیت اون مساله بستگی داره...اگه اون نه ها طبیعت رسیدن به او موضوع یا هدف باشن..باید با سرسختی و پشتکار از سدشون گذشت..اما اگر مسیر طبیعی او موضوع اون اتفاقات و نه ها رو پیش بینی نکرده باشه...پس حتما علتی برای اونها وجود داشته و اونها نشانه هستن ....
باید رهاشون کرد..رها ...تا به مسیر طبیعی برگردن..به هر حال هر فردی باورهایی داره...


شاید برای همه این نه آمدن ها دلیلی بوده که تو با چشم پوشی کامل نادیده گرفتیشون ..شاید اینها نشانه هایی بودن که چشمهات رو بهشون بستی..به هر حال با خودم عهد کردم که چیزی نگم..هر گفتنی تو رو به این فکر میبره که من از روی خودخواهی چیزی میگم ونه خیرخواهی !.. از همین کنار نگاهت میکنم تا ببینم تا کجا میری....امیدوارم از افق دور تر نری......زمین قوس عجیبی داره !

یادمانه فروغ ...

                               

چرا توقف کنم ؟ چرا ؟
                                               

      پرنده ها به جستجوی جانب آبی رفته اند .
                افق عمودیست و حرکت، فواره وار ...
                      و در حدود بینش سیاره های نورانی می چرخند ...
                           زمین در ارتفاع به تکرار میرسد ....
                       و چاههای هوایی به نقبهای رابطه تبدیل میشوند.
                و روز وسعتی است که در مخیله کرم روزنامه نمی گنجد !

                 چرا توقف کنم ؟؟؟      ..........  راه از میان مویرگهای حیات میگذرد ...
        



خوابم نمیاد..گیجم...اعصابم خورده..نه خورد نیست.....نمیدونم چمه !!‌صبح شد..اما من هنوز بیدارم !

Flash back to memories




امروز یکشنبه ۲۴ اسفند ۱۲۸۲ ست ! یعنی درست ۵ روز تا پایان سال ۸۲ مونده ...
الان که فکر میکنم انگار که سال قبل مثل یک نسیم گذشته .... برخلاف خیلی ها که از گذشتن یک سال غصه می خورن..من از سالی که گذشته خیلی هم راضی هستم ... تو سالی که گذشت روز های خوب و بد رو تجربه کردم ....
پشت در موندن در اولین روز کاری .. و کله پاچه خوردن اول سال ...!!
روزهای خوب و بد داتک ...
عیدی دادن بیزی به همه دخترا به جز من ...
اتاق تاریک طبقه پایین ... چراغ رو میزی آقای خادمی ...
آقای دانش و نیما .......
قهوه های بعد از ظهر ...شوخی ها ..خنده ها ..دلخوری ها ...
رییس بزرگ و اخلاق بدش ....
ساعتهای ناهار ...حرفای پویا ....و نتیجه ،حال بهم خوردن فرناز ....
بیزی عصبانی ....گیج ...
کلنجار همیشگی مهناز و حمیدرضا ...
خریدن گوشی جدیدمن ..سرویس SMS !!!
عمیق شدن یک دوستی ......... پنهان کاری !!! 
فرید و عینک روبوکوپ !
داستان دعوای..توی خیابون و .....
گلناز و داستان نوشابه خوردنش.حامد..صنم..سحر ..مازیار .....
پایان دوستی با یک دوست قدیمی، محسن ...
رضا...ساناز، نیما ..شیما ...خواستگاری ..
انسیه ....ارشاد ...مریم..نیلوفر...و ....
تولد بیزی ....کادوی شهرزاد !!...چلوکباب البرز !!!‌:))-خیلی مشکوکه !
رفتن بیزی ....بیزی و سپنتا ....
سفر دوبی...
عروسی لیلا و مجید ....
پایان کار در داتک ....
رایان بدر ...شروع و ادامه ...
عروسی نادرو سارا ....
رفتن صنم ...
سفر بیزی...
شیرین عبادی و نوبل ...
تا ساعت ۴ صبح در شب قبل و روزهای اله کامپ
پرواز محمدعلی...
زلزله بم ... و شبهای بعد ...
شهره آغداشلو...
رامبد و پگاه..خواستگاری....
تولد من ... نامزدی محسن...نامزدی امیر ...
حتی دزدی وردآورد !!!
اصفهان...
انتخابات و بساطش....
 سفردوباره بیزی..تصمیمات جدید...
و خیلی اتفاقات که در خاطرم نیستن !
و چرخش همیشگی این سیب تا به زمین بیاد (به قول..)
و این داستان تا همیشه زندگی من ... ادامه دارد .....
 


آخی !!‌این لوگوی وبلاگم رو بالاخره
Digital lie درست کرد ...مرسی حمیدرضا ...





آقا بیزی امروز صبح رفت .(این موهای تو عکس مال بیز نیستا!!‌)
لوگوی بالای وبم نمیاد چرا ؟
حمیدو قول داده درستش کنه !
هوا واقعا خوبه ...بارونی و ابری.... شاید بعد از ظهر تنهایی رفتم راه برم ...
حرفی ندارم ...


یه چند وقتیه با خودم عهد کردم که غر نزنم ....اما .....

.... آقا بیزی بازم شال و کلاه کرده که بره ........چی بگم بهش  ؟!   هیچی....خودم رو میزنم به کوچه علی چپ !!

راستی..من واقعا رژیم گرفتم چاق شم..تیکه کدومه ؟!

software problem !







آقا این software زندگی این جانب نه manual داره ...نه help  داره ...نه users' guide..کلی هم باگ داره ....کمپانی سازنده هم گارانتیش نکرده...پس خدمات پس از فروش هم تعطیله .....حالا چیکار کنم ؟!؟!؟!
آقا بیزی حالا واسه من upgrade girl freind 7 بفرست ....!!

برخلاف اون چیزی که همه فکر میکنن..حالم اصلا بد نیست..فقط یکم گیجم ...شدم شبیه آدمایی که دارن تو تاریکی راه میرن..نه میدونن جلوی پاشون چیه؟نه میدونن دو قدم جلوتر چه خبره...... ؟! از همه هیجان انگیز تر این که این راه کاملا ناشناخته بوده و قبلا تست نشده ...
فرض کنید جدی جدی تمام زندگی آدم یه نرم افزار بود ..یا یه گیم که وقتی توش میرفتی باید بازی میکردی....


پ.ن.۱.آقا ما نفهمیدیم قضیه این کلوچه ها چیه..این ناشناس هی میاد از کلوچه می پرسه !؟!
پ.ن.۲.کیوان منظورت اینه که من همیشه حالم بده ؟؟!
پ.ن.۳.camel white hale  یعنی چی ؟
پ.ن.۴.شتر ندیده چه ربطی به قطعه گمشده داره ؟!؟!؟
پ.ن.۵.صونا رفت که یکی رو بزنه..سرا رو بدزدین !‌:))
پ.ن.۶. جایزه بهترین کامنت به رونیشون اعطا شد به خاطر کامنت : چیز !!!!
پ.ن.۷.من رژیم گرفتم چاق شم ..

چه خبر ؟!!







امروز هیچ
حال و حوصله ندارم ..... کسی با من حرف نزنه ..به قول این وبلاگ :

     Camel see,not see

 !!

آمار توصیفی و عمر من !!!!



من چقدر کم عمر کردم....فقط ۳۱۲ ماه...همش ۱۳۶۰ هفته ....کلا ۹۵۲۲ روز....  اما باورم نمیشه ...۲۲۸۴۹۲ ساعت از عمرم میگذره !!!...از اون بدتر این ۱۳۷۰۹۵۵۶ دقیقه ایه که عمر کردم ...   دیگه شدم یک پیرزن راستی راستی !!!!