visitor no. 20,000



هووورااااااااا ...نفر ۲۰۰۰۰ ام خودم بودم !!!!!

بیداری...




..تصمیم گرفتم فردا صبح پاشم برم کوه...رفتم که زودبخوابم..خوابم نمیبره..باز پاشدم...خیلی دلگرفته و دلسردم.....هیچ وقت به اندازه این روزا این حس رو نداشتم...نمی دونم اصلا چرا باید به همه بگم : حسابی خوش بگذرونید...فکر هیچی رو نکنید..من تشویقتون میکنم که بی خیال من شید و برید کیف کنید..برید پیشرفت کنید.... فکر هیچی رو نکنید ..فقط فکرخودتون باشید ....چرا باید بگم من همه جوره هستم..برید خیالتون راااااااحت ! یه احمقی مثل من هست...احتیاج به هیچی نداره...از هیچ کسی هم انتظاری نداره..اگرم داشت به درک ....توقعاتش مال خودش...من سعی میکنم حرفتون رو بفهمم..شما ولی اصلا بی خیال من شید...برای درک نکردن ساده ترین نیازهای من..هزار تا توجیه بیارید...قیافه حق به جانب بگیرید... و بگید که این توقع تو جلوی پیشرفت ما رو میگیره....اصلا هر چی دوست دارید بگید...
 هرچی دوست داریدبگید.....
دارم نسبت به همه بی تفاوت میشم....شایدم داره از نوع رابطه ها بدم میاد...
انقدر ریختم تو خودم که دارم منفجر میشم ..حرف بزنی..میگن با غرغرات زجر میدی...حرف نزنی..میگن الکی تو خودت میریزی.....
یه بار آقا بیزی حرف جالبی زد...گفت:به اندازه ای واسه دیگران انرژی بزار که ظرفیتش رو دارن....
واقعا که راست گفتی آقا بیزی !!!!!!!!!!



۱- الان یهو دلم میخواست که ای کااااش خط میخی بلد بودم ! اون وقت یک نامه مینوشتم بهت که هیچ وقت نتونی بخونیش..توش هر چی ذلم میخواست رو مینوشتم !

۲-یکی میگفت..اگه تو یک وبلاگ سکسی داشتی کلی بازدید کننده داشتی الان...!! گفتم..بازدید کننده میخوام چیکار...اینایی که الان وبلاگم رو میخونن خیلی دوست دارم....
گفت :تو اصلا منظورت از وبلاگ نویسی چیه؟؟مگه غیر از اینکه مخاطب داشته باشی !!!..برو دو تا داستان سکسی بنویس هم مردم لذت ببرن این چرت و پرتای تورو نخونن..هم کلی هیت سایتت میره بالا.......!!!!!!!!...اصلا هاله جان ناراحت نشی ها..تو تبدیل به یک آدم error  شدی !!!  

احساس میکنم که هنگام اسباب کشی اون آجره بود دم در ورودیشون..به هیچ کجا بند نبود...صاف دم آخری افتاده رو سر این...!!! فقط مونده بود من رو بخاطر اینکه وبلاگ سکسی ندارم کتک بزنه !

من از وبلاگم خیلی راضیم این روزا..چند تا دوست خوب و ثابت پیدا کردم....
مهناز پاهای کثیف که یکم تارگیها دیر به دیر آپدیت میکنه
کیوان از پشت یک سوم که رفته شمال....موحی و طلی که من نفهمیدم که چی شد یهو محسن شد....!
ناشناس که هیچکس نمیدونه کیه !من فقط فکر کنم که کارخونه کلوچه سازی داره !خدا براش بسازه !!!
همایون...که تازگیها شاخاش رو برداشته ! ...سام عزیز که واقعا اسم وبلاگش و خودش با هم میخونن ...روشن که تو عکس وبلاگش یه آقای قاتل اون بالا وایساده !!!
رونیشون که آدم عجیبیه ... حامد عزیز که بنا به دلایلی دیگه نمینویسه ...دیوانه....هاله(هم اسمم ) که چون براش نظر نداده بودم شاکی شده بود :))..مرتضی که اقامه کرد لبیک ما رو !!:))محمدرضا...یاشا..دیداد ...ققنوس...سیاه روشن...امیر..همشهری کاوه و رضا...فرناز..مهناز ......عمورضا و البته حمید رضا دیجیتال لای که دیگه آپدیت نمیکنه..اما اون بلاگ اسکای رو بهم معرفی کرد و وبلاگ رو اجرا کرد..


قضیه اونقدرها هم پیچیده نیست !

من ...دلم میخواد یکی بهم توجه کنه ..یکی بهم خیلی توجه کنه !! یکی باهام تاتی تاتی راه بیاد !!!! یکی مرتب تحویلم بگیره..بهم یه جوری بفهمونه که : من اینجام..خیالت راحته راحت باشه ....یکی لوسم کنه .......
بابا خوب مگه من چمه ؟؟؟ احمقانه است ؟؟ اشکالی نداره بزار احمقانه باشه.....

قضیه ساده تر از ایناست...ببینم اگه کسی دچار احساس کمبود محبت با شه...قرصی ،شربتی.، دوایی....درمونی نداره ؟؟


                                    

سلام...
امشب داشتم به یک موضوع جالب فکر میکردم...داشتم به این فکر میکردم که وقتی ما از کسی نظر خواهی میکنیم..از اون نظر خواهی چه نتیجه ای میشه گرفت..در واقع اینجوری بگم که وقتی یک نفر از من نظر خواهی میکنه..عکس العمل اون فرد در برابر اظهار نظر آدم میتونه معرف خیلی ابعاد روحی اون فرد باشه...

افرادی هستن که میخوان در جواب نظر خواهی فقط جواب مثبت و تاییدی بر کارهاشون بگیرن..و اگر جواب مخالف نظر خودشون بشنون به شدت عکس العمل نشون میدن ..ویا انقدر توجیه میارن که به آدم ثابت کنن که تصمیم یا رفتار اونها درست بوده و نظر شما اشتباه !!! ..هر چقدرم که بگی..بابا جان این نظرم بوده و هست..اگر تو خلاف اون فکر میکنی..پس همون کار رو بکن...اما اونها با سرسختی اصرار میکنند که شما رو متوجه نظر اشتباهتون بکنن !!..این جور افراد که تعدادشون کم هم نیست..معمولا در هر کاری رو فقط بنا به دلایل شخصی و مورد قبول خودشون پیش میرن و اگر اشتباهی در تصمیم اونها باشه هیچ وقت درکش نمیکنن تا سرشون به سنگ بخوره !..جالب تر اینکه در این جور مواقع نمیگن سر من خورد به سنگ..میگن سنگ اومد و خورد به سرم..من که راهم درست بود !!!!..تجربه خیلی کوچیک و ناچیز من به من فهمونده که اشتباهات این افراد معمولا خیلی بیشتر از افراد دیگره..چون به دلیل اینکه میخوان به همون موضوع احاطه پیدا کنن..نگاهشون رو از اطراف و تجربه دیگران برمیدارن تا شواهد کافی و مدلل برای اون موضوع پیدا کنن ..این جور مواقع مسائل حاشیه که گاه به گاه مهمتر از اصل موضوع هست رو نادیده میگیرن...مثل بادکنکی که بادش میکنن تا بزرگ و بزرگتر شه..اما اگر سوزن کنار اون رو نبینن در لحظه بالا رفتن ممکنه با یک اشاره سوزن ، نابود بشه و ....
 
مدتیه که دارم تمرینی میکنم..اون هم اینه که وقتی کسی از من نظری بخواد..خودم رو به جای اون بزارم و سعی کن که به این فکر کنم که من با طرز فکر خودم..اگر دقیقا در شرایط اون فرد بودم چیکار میکردم ؟..این طوری بر خلاف اون چیزی که طرف مقابل فکر میکنه ،سعی کردم که شرایط رو درک کنم و از خودخواهی یکم فاصله بگیرم ...تمرین سخت و جالبیه..بد نیست امتحانش کنین ...



امروز، خیلی آروم تر از روزهای گذشتم...خیلی !  یک  حس آرامش و اطمینان دوباره وارد روحم شده...تمام این سرگیجه ها رو گذاشتم کنار.....ذهنم آروم شد...

این روزا کلی وقت گذاشتم و فکر کردم...روزهای عجیبی بود....وبلاگ دانیال هم حس و حال خاصی به این روزها داد :


...کودکان می انگارند که فرصتی پایان ناپذیر برای زیستن دارند اما  چنین نیست و بر همین شیوه ، دهها هزار سال است که از عمر عالم گذشته است .  یعنی بقا  و  جاودانگی  را در اینجا  نمی توان جست و هر کس جز یک بار فرصت گوش سپردن به این سخن را نمی یابد . کودکان می پندارند که فرصتی  پایان ناپذیر  برای زیستن دارند اما فرصت زیستن ، چه در صلح و چه در جنگ کوتاه است ، به کوتاهی آنچه از گذشته های خویش به یاد می آوریم ...


از وبلاگ نامه های عاشقانه یک پیامبر 



!

بازگشت ...


اطلاع ثانوی یعنی همین الان ! .....
من برگشتم..

سلام !





این وبلاگ تا اطلاع ثانوی تعطیل است...
به علت پاره ای تعمیرات فردی و درونی !


هاله اله وردی
ساعت ۳:۱۳ بامداد

سال ۸۳- اولین نوشته






یه مثل قدیمی هست..که از اول سال هر کاری رو هر جوری شروع کنی..تا آخر سال همونجوری پیش میری !!‌راست و دوروغش گردن قدیمیا !!.....
این پست..اولین پست در سال جدیده....ساعت ۳:۲۷ صبحه ...من خواب تو چشمام نیست که نیست ....( یعنی تا آخر سال میخوام ساعت۳:۲۷ صبح آپدیت کنم ؟؟!؟؟! )
تا ساعت دو و نیم  با لیلا و مجید و مهدی و کیومرث نشسته بودیم و حرف میزدیم...مجید داشت تعریف میکرد که وقتی بچه بوده برای مزاح از روی کمد پنج کشویی پریده رو باباش و باباش ۲ روز به خاطر این شوخی قبیله ای..بیمارستان بستری بودن !!! کلی از دستش خندیدیم !......
حالا باز هم نشستم...انقدر ایمیل هام رو چک کردم که دیگه حوصلم سر رفته !!اما مثل اینکه خبری نیست..از هر آدم بیربطی که بگی این چند روز تلفن داشتم جز .... !
انتظار چیز خیلی خیلی بدیه و ازاینکه کسی زیاد من رو منتظر بزاره اصلا خوشم نمیاد...برای همین وقتی بدونم کسی منتظرم هست..به هر ترتیبی شده و با هر سختی ای شده اون رو از انتظار در میارم .خدا رو شکر که دنیای امروز دنیای ارتباطاته و هیچ چیز غیر ممکن نیست .....وقتی کسی برعکسش رو انجام میده...وقتی این حالتش ادامه پیدا میکنه ..وقتی .... یه حس خاصی به درونم میخزه..نمی دونم چیه اسمش؟.... نمیدونم..یه جورایی آروم میشم..آروم تر از حد معمول..سکوتم عمیق میشه..به درون خودم برمیگردم..و در یک لحظه تمام شرایط و نکات خوب و بد رو کنار هم میزارم و تصمیم میگیرم ......
این خودخواهی نیست اگر بگم که من آدم با ارزشیم.....و ارزش خودم و همه نکات ،افراد واتفاقات با ارزش زندگیم  رو خوب میدونم ....ودیگه به هیچ آدمی و به هیچ شرایطی اجازه نمیدم که به هر دلیلی این ارزشها رو نادیده بگیرن....
وقتی یک نفر برای بدست آوردن چیزی زحمتی نمیکشه..مثلما برای نگه داشتنش هم تلاشی نمیکنه...شاید فقط پس از گم کردن اون،اهمیت اون موضوع یا اون آدم رو درک کنه ...شاید وقتی که خیلی خیلی دیر شده ......و دیگه نتونه اون گمشده رو پیدا کنه ......شاید مثل یک بچه که با یک سنگ قیمتی،اونقدر تیله بازی میکنه  تا اینکه یک روز گمش کنه .....چون ارزش اون رو هیچ وقت نمیدونسته..... !
اگر عمری باقی بود..پایان امسال برمیگردم به این اولین نوشته تا ببینم من هم این کار رو کردم یا نه ؟؟ به ارزشهام نگاه میکنم که چقدر بیشتر یا کمتر شده ..و به ضد ارزشهام..من تمام سعی ام رو خواهم کرد که آدم بهتری باشم..به خودم اطمینان دارم ....
ساعت نزدیک چهار صبحه...پس من کی بخوابم ؟؟!؟؟!


صبح بخیر ...
هاله خانوم