Orkut -----> داستان داغ این روزها
!!

هیییییییییییییییییسسسسسس !




امروز بد جور خوابم می آد .... اصلا حس کار نیست ..دلم مسافرت می خواد..کی میشه من یه مرخصی  دو هفتگی برم سفر.......؟!!

دیشب اصلا نخوابیدم....ساعت ۵ صبح خوابم برد..یهو بیدار شدم دیدم اوه اوه چه دیره...پریدم بیرون .... رانندم فکر کرده بود من نمیام و رفته بود...صدای زنگ تلفنش رو نشنیده بودم ...دیگه از اینجا به بعد فیلم تند شد !! 
اومدم سر کوچه و یه تاکسی دربست گرفتم ..
-آقا میشه از این خیابون برید ؟
-خواهر من تهران کف دستمه ...از یه جا می برمت زودتر از هر روز برسی !!
- آقای محترم ... من این مسیر رو هر روز میرم.همه راهها رو امتحان کردم ...
- خانوم من از صبح تا شب دارم فرمون میزنم !!! به من نگو ...
-  ( گفتم حتما یه چیزی می دونه که با این اطمینان میگه )
 نیم ساعت بعد
-امروز اینجا اینجوره..همیشه خلوته ...
-اوه اوه ..خیر بوده امروز دیر برسی دخترم.
-کار خدا رو ببین ..اگه از اون طرف میرفتیم تصادف میشده حتما...
سه ربع بعد ..جلوی شرکت :
-به سلامت...نه کمه انقدر !
- آقا من که از اول گفتم ۱۵۰۰ تومن .
- مگه ندیدی شولوغ بود.؟..حالا بیا خوبی کن..از مسیر خوب بیار یکی رو !!!!!!!!!

می خواستم خفه اش کنم !! آخه من هر روز این مسیر رو تو ۱۵ دقیقه می رم !

اگر دیشب استیک کروکودیل با سس تند خورده بودم حالم بهتر بود تا الان ....امروز از اون روزاست !! 




همه در حال شایعه سازی....
امروز در عرض چند ثانیه شرکت تعطیل شد !!! میگفتن قراره تا نیم ساعت دیگه زلزله بیاد !!! ....اما هیچ کس نمیدونست منبع خبر کجاست ....
نمی دونم واقعا..یکی می گفت باد داره خلاف جهت می وزه ..یکی میگفت باد شدید نشونه زلزله است..... راستی..جون آدم عزیزه ..اما چرا باورمون شده که مال خودمونه..امروز یاد اون داستان مردی افتادم که تا چین رفت و عزرائیل در چین جونش رو گرفت !...خوب من به این چیزا عقیده دارم .....
اما راستی راستی ما تو عمرمون همه چی دیدیم..جنگ..موشک..بمب...زازله...سیل ...یاد اون موقع ها افتادم که دبستان بودیم و کتابای سالهای قبل رو بهمون می دادن ...واااای..حالم بد شد ...............

آخیشششش این کالر آیدی بالاخره درست شد !‌  

پنجره رو باز کردم..هوای خوبی میاد تو..این رو به یاد می آرم :

دیشب به خود گفتم که شعوریک  گیاه در وسط زمستان از تابستان گذشته نمی آید ...از بهاری می آید که فرا خواهد رسید ..گیاه به روزهایی رفته اند نمی اندیشد...به روزهایی می اندیشد که خواهد آمد ....

Gossip !!!





حالم از هر چی آدم  بیکار حرف دربیار بهم می خوره...نشستن ببینن کی چی میگه..چی کار می کنه ...سوژه داشته باشن یه چند وقتی سرگرم باشن !

هه هه الان یه اتفاق خنده دار افتاد..من ایمیلی که چند ماه پیش برای بیزی تو آلمان فرستاده بودم رو امروز از مدیر فروش زیمنس تو آلمان پس گرفتم !!! :)))))
خیلی باحال بود :))



این تیکه ۸ ساعت بعد از نوشته بالا اضافه شده....
آخه زلزله وحشتناکی اومد ..

فارغ التحصیل !!




برداشت اول :

وقتی بچه بودم فکر می کردم که فارغ التحصیل یعنی فردی که از اون کلاه منگوله دارا سرش باشه ..یه لباس سرمه ای یا مشکی بلند عین کشیش ها تنش باشه با یک کاغذ لوله شده تو دستش ...که از کاغذه هم یه منگوله آویزونه ... همه بهش تبریک می گن و ...

برداشت دوم :

آقا اون روزا که من دانشگاه می رفتم خیلی اوضاع درسیم بد بود... همیشه به خانم صفوی که مسوول آموزش بود می گفتم :‌ اصلا روزی که فارغ التحصیل شم رو نمی بینم !!‌اونا می خندیدن میگفتن..نگران نباش ..خیلی ها این رو میگفتن ! ....
خلاصه اینکه کلی وقت تلف کردم و کلی سال گذشت .. 


برداشت سوم :


من بالاخره بعد از یک سال و نیم از آخرین امتحان،تازه پریروز رفتم واسه تسویه حساب...دیروزم گواهی فراغت از تحصیلم رو گرفتم .... یعنی من بدون هیچ کلاه و لباس و طوماری  فارغ از تحصیل شدم... اما نه کسی بهم تبریک گفت نه کسی خوشحال شد..منم انگار برام چندان فرقی نداشت...فقط به محض اینکه کاغذ رو دادن دستم احساس کردم دیگه مال اون دانشگاه خوشگل سر سبز نیستم ...
یادش به خیر چه سرو دستی میشکوندیم تا بریم دانشگاه شهید بهشتی...اون وقت حالا با این سرعت همه اون روزا گذشته...
اما انگار یه بار از دوشم برداشته شده....تازه الان دلم می خواد که درس بخونم !

!

روز اول هفته ..




عجب هواااااااااییه !! الان دوست داشتم شمال بودم....به به !!‌ چه خوب بود اگه می شد .....هوای تازه امروز رو دوست دارم..البته اگر این اهالی شرکت بزارن ..از در که آدم میاد تو شروع می کنن   
بریم ببینیم امروز چی میشه ...




اون روز نشسته بودم یه جایی..کاملا اتفاقی این گفتگو رو شنیدم...خیلی جالب بود ..مخصوصا برای من ...

- نرو... هیچ جوری راه نداره که نری ؟؟من خیلی تنها میشم .
-تو عجب آدم خودخواهی هستی !! من دارم می رم پیشرفت کنم.تو باید خوشحال باشی.
-من دوست دارم پیشرفت کنی..اما من چی؟..
-بی خیال بابا ! هیچ وقت احساساتی نباش..با منطق زندگی کن .من باید برم..
-آخه خیلی تنها میشم ..خیلی..خودت که می دونی
-ببین...من می خوام برم پیشرفت کنم..تو هم برو با دوستات بگرد...بادیگران معاشرت کن.بابا من اصلا ناراحت نمی شم تو با این و اون معاشرت کنی..من از چیزی به اسم غیرت بدم میاد .
باور کن من خوشحال میشم تو به خودت خوش بگذرونی.
- من دوست دارم تو هم باشی..با هم خوش بگذره بهمون ...
-متاسفانه نمیشه ...من منطقی هستم..میرم پیشرفت کنم ...باید همین الان برم..اگر نرم دیگه هیچ وقت نمیشه ! اصلا این دوره فقط همین زمانه ...اگر نرم میره تا یک ساااااااال بعد..نه نه اصلا نمیشه..به هر قیمتی میرم..

و دیروز این رو کاملا واضح شنیدم..خیلی جالب بود که این بار اون دو نفر هیچ تلاشی برای آروم حرف زدن نمی کردن !! برام جالب بود ...
- ببین من شرایطم جور نیست که برم.
- واااا !‌چرااااااا ؟؟
- آخه اوضاعم خیلی جور نیست !
حالا بگو ببینم خوشحالی ؟من نمیرم..می مونم پیشت ! خوشحالی ؟؟
-نه اصلا !
-چرا ؟
-چرا باید خوشحال باشم ؟
-چون من پیشت میمونم!!
-نه ! به خاطر من نموندی و نمی مونی...به خاطر شرایط نا مساعد نمیری..کجای تصمیمت منم که به خاطرش خوشحال باشم ؟؟الانم انگار رفتی ...برام نوع تصمیم گیریت مهم بود ... به همون اندازه دلم گرفته که انگار رفتی...فقط همین .......اون موقع یادته گفتی به هر قیمتی میری ؟؟همون موقع قیمتش رو پرداختی..همون لحظه ..


الان تو دفتر نشستم...دارم به اون دو نفر فکر میکنم ...حس آدما چقدر شکننده است ...چقدر باید مواظبشون بود....احساس و منطق ....چقدر هستن آدمایی که خودخواهیهاشون رو زیر اسم منطق خودشون و احساسات دیگران پنهان میکنن ..
من آدم منطقی ای هستم ... والبته احساساتی .... برای احساسات آدما هم ارزش قائلم..چون دنیا بر پایه احساسات ما بنا شده ....احساس مادر به فرزندش..عشق خدا به بنده ..عشق بنده به خدا ...حس ترس..حس شادی..حس دوست داشتن..حس تعلق..وطن پرستی ...حس وفاداری...حس تنفر...اگر هر وقت که شرایط اون جوری که ما می خواهیم نبودن،نمی تونیم کل احساسات دیگران رو زیر سوال ببریم..به نظر من .بدون وجود تمام این احساسات ،هیچ منطقی معنی نداره ...

خدا رو شکر که آقا بیزی داره میره..وگرنه الان دوستان همه شک میکردن که من و بیزی با هم دعوا کردیم ! و این حرفا مال ما بوده ....

نشونه !




من اعتقاد دارم که اتفاقات مختلف تو زندگی می تونن نشونه خیلی چیزا باشن .....فقط باید چشمامون رو باز کنیم و به نشونه ها نگاه کنیم..البته دلیل نمیشه که بیکار بشینیم و فقط هم به نشونه ها نگاه کنیم تا ببینیم ما رو به کجا میبرن !؟! .......
این روزا انگار زمان تند تر میگذره ... یادته آقا بیزی میگفتی: کووووو تا تابستون ؟!؟!؟  

صبح که از در اومدم بیرون بینی م قیژ قیژ می کرد !! نشونه چیه ؟!
انگار می خوام پولدار میشم ...

نگاه !




سلام...
الان که دارم می نویسم خیلی دلم میخواست..یکی نشسته بود این جلوم ..روبروم..و باهاش رو در رو و خیلی جدی صحبت میکردم ..و در عین حال مطمئن بودم که داره حرفام رو درک میکنه و منصفانه و بدون در نظر گرفتن نفع شخصی قضاوت میکنه ...احتیاج به همچین حسی دارم ...قضاوت بدون در نظر گرفتن نفع شخصی ..دلم آرامش میخواد....و احساس اطمینان و ثبات..چیزی که چند وقتی ندارم..دلم میخواد محکم قدم بردارم...
هر چی نفس عمیق میکشم..انگار هوا به ریه هام نمیرسه...امتحان کردم از آلودگی هوا نیست..انگار ریه هام دیگه خوب اکسیژن رو جذب نمی کنه ... !

دیشب لیلا و مجید اومدن خونمون ..این رو مینویسم پس فردا مجید نگه من اسمشون رو نبردم !!!

امروز رفتیم فیلم مارمولک...فیلم عجیبی بود. ..تو سینما خیلی خوشم نیومد..معمولی بود..اما الان که فکر میکنم..میبینم چقدر جا داره که دربارش فکر کرد..از ساده لوحی مردم ...آدمای خوب و بد..اهلی کردن..و اهلی نشدن بعضی ها....توبه ....بی گناهی..تعصب..روحانیت ..شازده کوچولو که همیشه دوست خوب من بوده ....الان جلومه......اهلی کردن یعنی اینکه ایجاد علاقه کنی !.
....
الان برای اولین بار به این فکر کردم که آیا واقعا اهلی کردن یعنی ایجاد علاقه ؟....اصلا آیا نیازی به اهلی کردن هست ؟؟؟دل آدمها خودشون اهلی میشن..و نیازی به اهلی کردن نیست ....اگر دلی خودش اهلی نباشه با هیچ چیزی اهلی نمیشه ....
من همیشه صبرم خیلی زیاد بود.تو هر شرایطی..اما صبرم کم شده..انگار که ظرف صبرم پر شده.....همیشه تحمل داشتم..دیگه خسته شدم......برای اینکه دوستی رو به دیگران ثابت کنی باید چشمات رو بروی همه چیز ببندی...از پیشرفت اونها ذوق مرگ بشی !! تشویشون کنی ...صبر داشته باشی...به حریم خصوصیشون وارد نشی.....و خلاصه قوانین دوستی رو رعایت کنی....اما اونها..هر چیزی که مخالف حرکت اونهاست خودخواهیه محض منه..صبر مال دیگرانه..اونها هیچ وقت اشتباه نمی کنن حتی در عجله....از چیزی که تو رو ناراحت میکنه هزار و یک بار میگن تا با بچه ها بخندیم ! یا شایدم ثابت کنه که اونم صاحب نظره تو این موضوع  و از قافله فعالیت های امروزی عقب نمونه ..و هزار تا اما و اگر دیگه ...من مشکل دارم...یک مشکل بزرگ...وقتی حرف میزنم یعنی خودخواهم و مخالف پیشرفت کسانی که دوستشون دارم ...وقتی حرف نزنم انگار غریبه شدم...دیگه حرفام رو نمی زنم ..یه وزنه ۳۰ تنی که نمی تونم بلندش کنم !


بگذریم ازاین حرفا .....
از سینما که اومدیم بیرون یک دزد عزیز زحمت کشیده بود..ردیفی ضبط ۲۰۶ ها رو دزدیده بود..واقعا خسته نباشه...شیشه خورد کردن و زحمت برای بردن اونها خودش کلی انرژی گیره !!! خلاصه رفتن به کافی شاپ بعد از سینما تبدیل ش به کلانتری و شکایت  و از این حرفا...
 
.....در حال گرفتن یک تصمیم قاطعم....خیلی ازم انرژی میبره..اما دیگه باید به خودم به قبولونم که باید ارزشمند رو پیش کسی برد که قدر اون رو بدونه .... اگر کسی به این فکر کرد که مثل گل سرخ شازده کوچولو در همه جا هست و یافتن یک گل سرخ کار سختی نیست....پس هیچ وقت قدر اون گل رو نمیدونه..حتی اگر به زمان خودش هرسش نکنه یا بهش آب نده ..یا از یخ زدن محافظتش نکنه  و احتمال بره که خشک شه ،دلش نگران نیست..چون فکر میکنه که همه جای این زمین میشه اون رو پیدا کرد ....شازده کوچولو یکی بود..اونهم توی قصه ... و اونهم یک بچه که هنوز آدم بزرگ نشده بود ...واسه همین تفاوت اونها رو فهمید ...و برگشت به ستاره خودش تا با گل سرخ خودش بمونه !

داستان اینترنت بازی من ....




امشب یاد اون روزایی افتادم که هنوز علم انقدر پیشرفت نکرده بود !!! حدودای سال ۱۳۷۴ !
من اینترنت رو با داده پردازی و hotmail شناختم...وای یادش بخیر..سال ۷۴ اینترنت روزانه ساعتی ۱۲۰۰ تومن..اگر شبا استفاده میکردی ساعتی ۸۰۰ تومن اونم از ۱ تا ۸ صبح !!واقعا گرون بود !!منم که عین خل ها از صبح تا شب هی میرفتم تو اینترنت ایمیل چک میکردم..میومدم بیرون ...حالا جالب اینجاست که هیچ تنابنده ای تو عالم خلقت آدرس پست الکترونیکی اینجانب رو نداشت ..خواهرمون هم که بر دلمون بود اون جوونیا..اما به هر حال عشق به تکنولوژی دیگه  منو کشته بود...ماه به ماهم عین قبض آب و برق و تلفن یک صورت حساب میومد حسابی نون و آب دار..کلی پول ایمیل چک کردن بنده میشد..تا اینکه خواهر گرام که از من با فرهنگ تر بود فهمید که من جنبه اینترنت رو ندارم و دیگه پول اینترنت نداد..رفت از شرکت آپادانا که نمیدونم هنوز زنده است یا نه ایمیل سالیانه خرید ...و من با آپادانا به دنیای چت وارد شدم !   ..وای که چه کیفی میداد....:))تا اینکه دیدیم با این وضع..کنکور تعطیله و یک چند ماهی بنا به صلاحدید مادر خانواده و با تنبیهات روانی خواهر (‌از قبیل کانفیدنشیال بودن پسورد !) اینجانب اعتیادم را به دنیای تکنولوژی ترک کردم ...تا موفق شوم که در دانشگاه شهید بهشتی تحصیل کنم..سال اول دانشگاه بود که دچار سرخوردگی شدید اجتماعی شدم !!!! چون عضو گروه شهید بهشتی شبکه پیام نبودم !!
یادش بخیر ‌‌‌‌‌BBS  شبکه پیام رو .....یک صفحه سیاه با کلی نوشته سبز..من حتی یک بار هم به گروه نامبرده سر نزدم...فقط گروه تفریحات..و جوک !!‌  ...ای کاش الانم بود یه دو تا جوک جدید یاد میگرفتم واسه آقا بیزی میگفتم،دیگه جوک با کی بودی رو تعریف نکنه !!!‌:)))
خلاصه اینکه دیگه کم کم فهمیدیم که نه خیر bbs پیام هم جوابگو میست و وارد دنیای اینترنت شدیم...اما واقعا الان که فکر میکنم میبینم چه لذتی میبردم از اون اینترنت کند گرون مزخرف !!!
به نظرم حدود صد سال از اون روزا گذشته ...
این بود انشای من در رابطه با اینترنت و کلوچه !!!!!
بزار قبل این ناشناس خودم بگم کشت ما رو با کلوچه..من که نفهمیدم کلوچه چیه..اما یه بسته برداشتم واسه تو راه  که گشنه نمونم...!!!