۴-گاهی خوبه که آدم چشمهاش رو باز کنه و ببینه دورو برش چه خبره ..

۳-واقعا همیشه رو راستی تو روابط آدما جواب می ده ؟

۱-خیلی فکر کردم تا بگم : یه مثل قدیمی هست که میگه....درخت هر چه بارش بیشتر باشه سرش پایین تره ...
.............................
۲-؟



هاله خیلی دلش گرفته  !




خیلی چیزا رو دوست دارم ....
و خیلی از آدمها رو...
بعضیهاشون رو بیشتر...
بعضیهاشون رو کمتر !
مثلا..مامانم و بابام و شیده و کیومرث و بیزی رو بیشتر...
...
کارم رو دیکه خیلی دوست ندارم..جون فضاش پر از دلسردیه...اما کلاسای مدیریت صنعتی رو خیلی دوست دارم...مخصوصا لهجه استاد بیمه  رو !!

بعضی از وبلاگارو خیلی دوست دارم..حرفای خودمونی..اسکورپیو...اشوزرتشت..,وخیلیهای دیگه .. و نمی دونم چرا بعضیها مردم رو میزارن سر کار که دیگه نمی نویسن ؟

برام جالبه که بعضیها به حرفام فکر میکنن..چون خیلیهای دیگه به حرفام فکر نمی کنن !

بعضی چیزا رم دوست ندارم..که انقدر برام بی اهمیتن که اسمشون رو نمیارم !

تخیل !





اعصابم خورده هااااااااا شیطونه میگه کارم رو ول کنم....... چی میشد الان در یک تراس رو به دریا ،لم داده بودم....نسیم خنک میزد به صورتم ...داشتم گیلاس میخوردم به جای حرص ؟؟؟


پارسال درست همین موقع..یادش بخیر...کنسرت آریان ...بیزی..لیلا..مجید..انسی..دری...
عجب شبی بود..................

جادوی خنده !




خانوم بخند...
آقا بخند ......
همه بخندند ...
خنده برای سلامتی خوبه..
روحیه اتون رو شاد میکنه !
ببینین من میخندم  !!
به زور بخندین .....
اه..لعنتیا بخندید ...
بابا میگیرم به قصد کشت میزنمتون ...
من اعصاب ندارما...
اصلا برید بیرون اگه نمیخندید...!!!!
بیروووون !!

...

Late Start



زنگ ساعت..هیسسسس..
دوباره خواب .....
چشماتو باز میکنی..اوه اوه...
فیلم تند شد..
دوش...آماده شدن برای رفتن سر کار..
به حالت دو بیرون رفتن...(طبق معمول بدون صبحانه )
..سلام...
..دیر شد..فکر کردم نمیاید...
...از... بریدلطفا..خیلی دیرم شده ...
رادیو :
-الو رادیو
-سلام بفرمایید ؟
-آقا سلام!
-سلام..
-خسته نباشید!
-سلامت باشید..
-صبحتون بخیر!
-خیلی ممنون..
-آقا می خواستم از برنامه خیلی قشنگتون تشکر کنم !
-خواهش میکنم..میشه اسمتون رو بگید ؟
-من ناشیناس هستم از تیهران!!!! روز خوبی داشتی باشید .
- شما هم همینطور.
-خسته نباشید..
-خداحافظ.

-بوغ آزاد .........
-سلام ..بیزی خواب موندی ؟
خانوم این موتوریا شدن آفت تو تهران..پدر سوخته ها ....از پنجره بیرون رو نگاه میکنم..پلیسهایی که یک پیک موتوری رو گرفتن ... چه چهره زار و لاغر و تکیده ای !...چهارراه بعدی..موتوریهایی که با لباسای سیاه و دمپایی توی ماشینا رو نگاه میکردن و ویراژ می دادن ...عباس آباد تقاطع وزرا...یک تاکسی رفت عقب تا زد به آقایی که داشت رد میشد...
-مرتیکه مگه کوری....؟داد..فریاد ....
خیابون وزرا....خانومی با عصای سفید ...یک عینک آفتابی ..کنار ویترین فروشگاه گل سنگ..
خیابون الوند...شرکت...بابا چرا کارتم نمی زنه ؟؟؟؟ لعنتی !
صدای رعد ...بارون ...کنار پنجره ........بارون ..بارون...بارون....
میگن بارون تو تابستون یک نعمته ....................

دوست یا دشمن ؟!


امروز داشتم بهه این موضوع فکر میکردم که
اصولا ماها از جنگ و دعوا خوشمون میاد.....دوست داریم همه چیز رو ببریم به زاویه ای که انگار قراره یکی ، یکی رو بکشه !!....یه نگاه که میکنیم به اطراف خیلی قشنگ میشه دید ... تو خیابون موتوره صاف میاد میزنه به ماشین ...بعدهمچین میپره پایین انگار که خانوادش رو قتل عام کردی !حالا جرات می خواد بگی: مرد حسابی تو خودت زدی به این ماشین...میری تو فروشگاه دو تا سوال اضافه تر کنی فروشنده هه میخواد با مشت و ... آدم رو پرت کنه بیرون...سر کار به همکارت چیزی بگی به عنوان سوال..میگن میخوای زیر آب بزنی ....خلاصه اینکه راستی راستی هممون یه جورایی دچار توهم شدیم !!!
خلاصه اینکه آدم گاهی اوقات میمونه که چیکار کنه !!!؟!!!!



آدم نباید خودشو بندازه تو زمین دشمن ..باید دشمن رو بکشه تو خونه خودش !!!

از اون موقع که این رو شنیدم داشتم فکر می کردم : این وسط دشمن کیه ؟!؟!؟

پانویس ۱ : وقتی خونه در داره،چرا از پنجره میای تو ؟؟
پانویس ۲ : من حسابی خوابیدم و عالیه عالیم الان !



این وبلاگ من شده ..عین خودم..خسته و خواب آلود !

Speak to me, emptiness, so that i might know how to fill you.





چیزی که این روزها خیلی فکرم رو مشغول کرده ...حرص و طمع همه آدمهاست..تو هر چیزی...خیلی از ماها به خاطر طمع به داشتن چیزهای بهتر و جدیدتر  خیلی از ارزشها و داشته های خودمون رو رها می کنیم،از دست میدیدم و یا نادیده میگیریم .شاید هیچ وقت با خودمون فکر نکنیم که ممکنه تمام این بی توجهی ها و ارزش قائل نبودن برای اون چیزهایی که داریم ..برای همیشه اونها رو از ما دور کنه....برای همیشه همیشه ....از همه بدتر اینکه تصور کنیم اونها همیشه برای ما باقی میمونن......چیزی که این روزها رنجم میده ...ظاهر بینی همه آدمهاست...رنج می کشم که آدمهای اطرافم به جای اینکه قدر داشته هاشون رو بدونن و سعی کنن ازشون مراقبت کنن.....با بی توجهی رهاشون می کنن تا ببینن چی پیش میاد ....و چشمها و سرشون رو می گردونن تا پشت ویترینهاو عروسکها رو نگاه کنن....کفششون رو..لباسشون رو ...صورتشون رو...قشنگن نه ؟؟
شاید من آدم غیر عادی ای باشم....اما از بچگی از عروسکها بدم میومد .....چون می دونستم که روحی ندارن که مهربون باشه ..و از لبخندشون بدم میومد.....بدترین کابوس زندگیم ،زنده شدن عروسکها بود...می ترسیدم که عروسکها با اون لبخند مصنوعی روی لب و اون صورت زیباشون زنده بشن و خون من رو بمکن !!! ..این رو تو یه فیلم دیدم...یه شب یواشکی رفتم و نگاه کردمش...مامان می گفتن که : دخترم این فیلمه....الکیه ...هیچ عروسکی زنده نمی شه .....
الان عروسکهای زیادی بین ما هستن..توی کوچه ها ..خیابونها ...هر جایی رو که نگاه کنی .......چقدر قشنگن ...چه لبخند قشنگی دارن ......

چقدر شبیه آدمهان
...!!!
چقدر شبیه آدمهان !
چقدر شبیه آدمهان !

تولد آقا بیزی ...و پایان تعطیلات .......






تولدت مبارک ...آقا بیزی !!