روباه گفت باید صبور بود.تو اول کمی دور از من به این شکل لای علفها می نشینی و هیچ حرفی نخواهی زد . زبان سرچشمه ی سو ء تفاهم است .
فردا شازده کوچولو باز آمد.
روباه گفت: بهتر بود به وقت دیروز می آمدی .تو اگر هر روز ساعت چهار بیایی من از ساعت سه به بعد کم کم خوشحال خواهم شد و هر چه بیشتر وقت بگذرد احساس خوشحالی من بیشتر خواهد بود . سر ساعت چهار نگران و هیجان زده خواهم شد و آن وقت به ارزش خوشبختی پی خواهم برد. آخر هر چیزی آیینی دارد.
شازده کوچولو پرسید: آیین چیست ؟
روباه گفت : این هم چیز فراموش شده ای است ٬ چیزی است که باعث می شود روزی با روزهای دیگر و ساعتی با ساعات دیگر فرق بکند.
بدین سان شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و همینکه ساعت وداع رسید روباه گفت:
آه...من خواهم گریست.
روباه گفت : آنکه تن به اهلی شدن می دهد باید پیه گریه کردن را به تن خود بمالد
بدان که جز با چشم دل نمی توان خوب دید . آنچه اصل است از دیده پنهان است. آنچه به گل تو ارزش داده عمری است که به پای آن صرف کرده ای.تو هر چه را اهلی کنی همیشه مسئول آن خواهی بود. تو مسئول گل خود هستی...
به مونیتور زل زدم ....نمی تونم فکرم رو متمرکز کنم .....روز مفیدی نداشتم .....
هیچ کاری نتونستم بکنم .....پارسال این موقع نوشته های جالبی داشتم .......
شب دوباره می نویسم .....
احساس امروز :می خوام بالا بیارم به خاطر همه احساس های منفی که بهم وارد شده ...
رنگ امروز :هفت رنگ بد رنگ .......
هوای امروز : گرفته ..نه ابری ..نه آفتابی ، انگار نفسم گرفته ......
فکر امروز : چطور ممکنه ؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟؟!؟!؟!؟
جمله اخلاق امروز : در رفتارت تجدید نظر کن ، خیلی زننده شده !!
درس اخلاق امروز : نداریم !
خداحافظ ....