۱- درست ۲۵ روز از تاریخ آخرین پستم میگذره ...به کیوان گفتم : نمی نویسم چون نوشته هام رو دوست ندارم ...
۲- و بالاخره همه چیز تموم شد ..خوب یا بعد ..یک نقطه گذاشتیم ته این جمله ..... حرف خیلی بود ... اما گاهی سکوت معانی بیشتری داره تا هزار و یک حرف و جمله و کلمه ......
۳- و یک فصل جدید در زندگی .... فصلی که هرگز انتظارش رو نداشتنم ......................
آینده تصمیمات درست یا غلط ما رونشون میده .... اما فکر میکنم درست بوده ...
۴- این قضیه ۵۰۰۰۰ تومن کروبی هم واسه ما شده دردسر !!! همه پول قرض میخوان !
۵ - انتخابات ... رفسنجانی ...قالیباف ..کروبی ....ایران بهتر ....هوای تازه ...شور زندگی!! ..دولت عشق ..! ..آیا سهم ما از دموکراسی تنها یک برگه رای است ؟!!! ...لاریجانی ! ...کارناوال اسکیت بازان ....خیابان فرشته ....دخترای جینگولی ...یار دبستانی ....خاتمی ...
۶- اهواز ...تهران ....قم ..... بمب !
۷ - سفر !!!!
۸- دیوونه ؟؟؟
۹ - .........................
۱۰- و زندگی ادامه دارد .... شاد باشی :)
فکر کنم امروز صبح ،نصف تهران قبل از بیرون اومدن از خونه با زنشون یا شوهرشون دعوا کردن !! چون شنبه خیلی آرومی شروع شد !!!
دیشب تا صبح کارتون دیدم !!
معبد خورشید تن تن .... زیبا و هیولا ..... و گارفیلد !
اما هر چی فکر میکنم چیزی یادم نمیاد از دیشب ، جز یک سوال !
تا بعد .....
به خونه که برگشتم..اولین کاری کردم یک تلفن بود...وقتی قطعش کردم..همینجور نشستم و نمی دونستم که چطور باید از خدا تشکر کنم !!! سرم رو گرفتم عقب و چشمم رو بستم..... تکیه دادم..پاهام رو دراز کردم روی لبه تخت...یک چیزی از زیر میز کامپیوترم افتاد..چشمام رو باز کردم ...
بانو و آخرین کولی سایه فروش....
این هدیه برای من خیلی تاثیر گذار بود...همیشه زیر میزمه..وقتی میخونمش احساس میکنم که توی فضای ذهنی شاعرم..
صفحه اولش رو باز میکنم:
هاله ...
تو بالا افتاده ای که اینچنین کوچک انگاری دنیایت را !
پ.ق.
خرداد ۱۳۸۲
امروز چه روز عجیبیه ...
الان هوا کلی تیره شده ..اما خیلی قشنگه ..یه نسیم خنک عالی ... یک عالمه بارون و تگرگ...
انگار آدم دلش میخواد
..یک چتر برداره و بره .....بره زیر بارون...
شایدم بهتره چتر و بندازه !!بندازه کناری و خیس بشه..خیس از بارون..از هر بارونی !
نمیدونم کی این رو روی وایت برد نوشته..اما جالبه:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران برتو نخواهند نوشت
دیشب داشتم نوشته ۱۳ اردیبهشت پارسال رو میخوندم...درست همون ساعتی که پارسال نوشته بودم :
گمون نکنم تا روشن شدن هوا زمان زیادی مونده باشه....احساس تب..بی انگیزگی..خستگی...وز وز پشه..بی خوابی...
کتاب رو باز میکنم:
دست کودکی ام را رها نکنی
که یک چنار نشانه خوبی برای رسیدن به خانه نیست
تنها یک درخت را نشان کرده ام
های چنار !
ما گم شده ایم
دست تنهایی ام را رها نکنی
که یک نگاه نشانه خوبی برای رسیدن به بانو نیست
تنها یک نگاه را
نشان کرده ام.
+ نوشته شده توسط هاله در ساعت 03:57
وای الان یاد یه چیزی افتادم :)))) دیروز یکی از همکارا واقعا حرکت شاهکاری انجام داده بود !!:))))) .... آخه همکارم صبح دیرش شده بوده و اشتباها ،به جای شلوار سرمه ای خودش..شلوار مشکی باباش رو پاش کرده بود !! :)))))))))) وقتی اومده بوده شرکت تازه میفهمه که چیکار کرده !!!:))))