تکه سرخ جدا مانده من





خریدمش بدون آنکه حتی نامش را بخوانم ....
می خوانمش :

نمی دانم
آینه شکست یا من ؟!
که خرده هایم هنوز
با چشمانی
که انگار قصد آشتی ندارند
به من خیره اند!
دور و بر
چرخشی سرخ و بنفش و آبی...
نمی دانم
زمین میچرخد یا من ؟!


چشمهایم را ببند
تا بدانم
از پس پلکهایم
تکان نخواهی خورد !

با من بمان!
مثل سایه
مثل تنهایی
مثل خودت ! ....

نمیدانم
نمیدانم باغچه تب دارد یا من؟!
که ریشه ام بی قرار
میپیچد زیر خاک
زیر ترس
زیر غرور...

خیسم کن
تا بدانم
دوباره سبز خواهم شد ....

آزادی !





یادم نمی آد که کی آزاد شدم ..حتی نمیدونم که روز چندم آزاد شدم..شاید مثل هفت مرحله آفرینش کائنات بود..شاید دوباره متولد شدم ..شاید .....
همیشه فکر میکردم که وقتی  آزاد شم حتما یک ظهر گرمه ...من آزاد شدم..توی یک صبح زود بارونی.....

در درون من خسته دل ندانم کیست ؟
که من خموشم و او در فعان و در غوغاست
!

خاطرات یک زندانی -۴






نمیدانم که چند روز گذشته..تمام دیشب راگریه کردم...بازهم با رنگ سیاه مینویسم...چون رنگهایی که دیشب زندانبان به من داد هیچکدام نمینویسند!
خسته شدم .....تمام چند ساعتی که گذشت..شب بود !!
یاد پیامبرو دیوانه می افتم :
همیشه چنین بوده است...مهر به ژرفای خود پی نمیبرد تا آنگاه که ساعت فراق فرا رسد ..
انگاه المیترا گفت :‌با ما از مهر سخن بگو ...
پس او سربرداشت و مردمان رانگریست وسکوت آنهارافراگرغت و او باصدای بلند گفت:
هنگامی که مهر شما رافرا میخواند ازپی اش بروید..اگرچه راهش دشواروناهمواراست..
وچون باشماسخن می گوید اوراباورکنید.
زیراکهمهردرهمان دمی که تاج برسرشما میگذارد..شمارامصلوب میکند...
مهرشمارامیکوبدتابرهنه شوید..شمارامیورزد،تانرم شوید.....
همه این کارها را مهر با شما میکند تا رازهای دل خود رابدانید!! وبااین دانش به پاره ای از دل زندگی تبدیل شوید..........
اما اگرازروی ترس فقط در پی آرام مهر و لذت مهر باشید..پس آنگاه بهتر است که تن برهنه خود را بپوشانید واززمین خرمن کوبی مهردورشوید و به جهان بی فصلی بروید که در آن میخندید،اما نه خنده تمام را و میگریید اما نه تمام اشک را..
مهر چیزی نمیدهد مگرخودرا..و چیزی نمیگیرد..مگر از خود!

خاطرات یک زندانی-۳







احساس میکنم پشت این دیواری که به اون تکیه داده ام،روزه .... گرمای این آفتاب رو از روی حرارتی نامحسوس ..روی سطح این سنگهای تیره احساس می کنم ..چقدر دلم برای کمی هوای تازه تنگ شده ..
توی انفرادی ،روز و شب معنی نداره...همیشه شبه ...مخصوصا اگر توی ذهن تو هم شب باشه ! ...مجبورم که این روزها، روز و شب رو تصور کنم و از روی تصوراتم بفهمم که چند روز گذشته ؟! .... اگر حساب من درست باشه..امروز باید ۲۳ فروردین باشه ....
تمام امروز رو در خارج از این انفرادی گذرونم ...در بیرون از این دیوارها و میله ها .... تمام کسانی که در تمام این سالها شناختم رو دیدم و به یاد آوردم !! .... یاد روزی افتاده بودم که توی دبیرستان شیشه کلاس شکست و گردن من افتاد....میخندم !!‌
 یاد اون روز می افتم که توی دبستان روی صحنه تئاتر بودم و لحظه ای که همه به گرگ قصه شنگول و منگول حمله کردن...از اون بالا قل خوردم و افتادم پایین ! ..می خندم !
یاد دانشگاه افتادم ..یاد شب یلدا ..یاد داداش کوچیکه ...یاد انجمن اسلامی... یاد کلاس اخلاق !!‌..می خندم!
 راستی امروز ۲۳ فروردینه ! یاد ۲۳ فروردینی می افتم که با مدیر فروش بد اخلاق برای ثبت نام اس ام اس رفتیم ....چه آشنایی غریبی ...می خندم :) ...... یاد تو می افتم ...می خندم ..می خندم ..قهقهه می زنم  .... داد می زنم ....هی لعنتی ......انگار اینجا حتی زندان بانی هم نداره .....
انفرادی جای عجیبیه..امروز رو تماما بیرون از اون بودم .....همه جا رفتم ......
سرم رو به دیوار تکیه دادم ..... حاضرم قسم بخورم پشت این دیواری که به اون تکیه داده ام..روزه ...اون رو از حرارت نامحسوس این سنگهای تیره میشه فهمید ...

خاطرات یک زندانی -۲






Rooze dovvome habs : baz ham emrooz meshki minevisam,na bi hich dalili va na tanhaa baraaye inke emrooz motefaavete...baraaye inke too in zendooone tango tarik hich range digeyi nist ke bahash benevisam ....pas ba siah minevisam...harchand ke agar har range digeyi ham bood..tooye in tariki ,siaah dide mishod....dishab hich khaaby nadidam....chon taa sobh bidaar boodam vaneveshtehaaye rooye divaaraa ro lams mikardam...aakhe ghabl az man adamaaye ziaade digeyi tooye in enferaady oomadan va raftan...az neveshtehaashoon kheily chizaa mishe fahmid...bazihaashoon aashegh boodan..bazihaashoon ghaatel..bazihashoon pashimoon ...bazihaashoon asabaani...bazihashoon vahshat zade ...bazihashoon gijo sargardoon...nemidoonam man age bekhaam roo divaaraaye enferaady yaadegaary bezaaram chi minevisam?? yekishoon chize jaalebi neveshte : Opportunities are never lost..some one will take the ones you miss
Injaa roozo shab ghaaty shodeh...engaar hamishe shabe...pas hamishe bayad khabiid...ama agar be omide rooz baashy...va tasavoret in baashe ke rooze..bayad enghadr bidaar bemooni taa shab biaad...man  2 rooze gozashtaro bidaar boodam..albateh az rooye sa'ate zehnim migam ke do roooze...man ke midoonam kheily vaghte bidaaram...doost nadaram vaghty dareenferaady ro baaz mikonan ..man ro bebinan ke bi haal tooye in otaaghe maskhare khor khor mikonam ...che fekrayi ke too saram nemiaad !
 enferaady jaaye ajibie

خاطرات یک زندانی در ....



Roz aval habas : chon habs hastam ba meshki minevisam be hich dalili faghat baray in ke fargh koneh, emroz ke raftam habs fekr kardam ba khodam didam ke dalili ke baray nagoftan khab dashtam ziad ham mohem nist ,goftam ke khabam ra begham :khab didam ke savar yek teran shodam ke etefaghan to ham bodi, teran az rlesh joda shod hame yek jori majroh shodan , man ham har kari mikardam sedayam ra kasi nemishnid joz to , to sedayam ra mishnidi, ghaza be hem midadi,aslan man nemitonestam tekon bokhoam , bad yek roz dighe nayomadi in ghadar geryeh kardam chon nemitonestam ashkhayam ra pask konam chon dastam tekon nemikhord kasi nabod ke in kar ra bokoneh

اولین نوشته در سال ۸۴

سلام...هرچند خیلی دیر...اما اولین نوشته ام رو با یاد خدا مینویسم ....
انگار تازه امروز یخ نوشتنم آب شد !
تا شب دوباره می نویسم....




موزیک گوش میدم..هزار بار..بی ربط بیربط ...  .عربی..ایرانی..انگلیسی..فرانسوی..اسپانیولی...به هر زبونی فقط یک چیز رو میشنوم .... خسته شدم..چرا امسال تموم نمیشه ........... د...تمام سعی ام رو میکنم که به اطرافم درست نگاه کنم و خوب ببینم و بهترین تصمیم رو بگیرم... یادش بخیر باباجون رو ...حرف جالبی میزدند..:
 کَس نخوارد پشت من جز ناخن انگشت من !

 




آخر هفته خیلی خوبی بود .....
احساس قدرت میکنم چون شاید جزء معدود زمانهایی بود که تونستم مسئله ای که مثل خوره آزارم میداد رو خیلی زود حل کنم ونزارم که بیشتر از این آزارم بده ... توی این یک هفته به اندازه ۱۰ سال بزرگ شدم .... دیدم نسبت به خیلی آدمها و خیلی اتفاقات و خیلی تعلقها تغییر کرد...یک چیزی رو خوب یاد گرفتم ..تعلقی که یک شبه به تعلقی دیگه تبدیل بشه ..و جای خالیی که با هر موجودی قابل پر شدن باشه ..ارزش یک لحظه تامل و تعلل رو نداره ... باید گذاشتش و گذشت ...
.توی زمانی که همه فقط خودشون رو میبینن و خودشون، ُگناه بزرگیه اگر که به فکر خودم نباشم...فقط حواسم باشه که اون من درونم اونقدر بزرگ نشه تا به جز خودم کس دیگه ای رو نبینم..آخه اینجوری دنیام خیلی کوچیک میشه و من نمیخوام توی دنیای کوچیک و محدودی باقی بمونم ... یاد گرفتم به هر کسی اونقدر احترام بزارم که خودش برای خودش قائله ...نه بیشتر و نه کمتر ....یادگرفتم که هرگز به خودم مغرور نشم، چون غرور آدمها رو خیلی کوچیک میکنه ...
حالا حرف مامان رو کاملا درک میکنم : درخت هر چه بارش بیشتر باشه،سرش پایین تره !

هرچی بوده ونبوده رو گذاشتم پشت سرم و به استقبال سال جدید میرم و بر عکس سال ۸۲ که در پایان اسفند یک فلش بک داشتم..بدون هر برگشتی به سالی که گذشت، فقط به روبرو نگاه میکنم وهر چیزی که باید ببخشم رو میبخشم .... و ذهنم رو آماده میکنم برای تمام اون چیزهایی که باید یاد بگیرم و تمام اون نیروهایی که باید در خودم جمع کنم تا به آرزوهام برسم .... نمیدونم چطوری..اما احساس خیلی خوبی دارم..احساس سبکی..احساس میکنم که چشمام باز شده..از یک خواب سنگین و طولانی ....


خداحافظ فکرای آزاردهنده...خداحافظ احساسات ناخوشایند ...خداحافظ نیروهای منفی درون من ...خداحافظ رفقای نیمه راه .............  خداحافظ !





خوب ! تنها میتونم بگم که یک حس خیلی قدیمی برام زنده شده... جیمبو ..کاکتوس بداخلاقم..موزیک ..تنهایی و افکار عجیب و غریب ....

این چند شب کلی فیلم دیدم ...:

Million Dollor Baby
The life Aquatic
Code 46
Shall we Dance
Birth
National Treasure
Ray


این چند شب یک موزیک خیلی جالب کشف کردم به اسم : دیوان شمس و باخ ! اگر گوش نکردید حتما بگیریدش..خیلی آرامش بخشه ....

این چند شب به اندازه کل سالی که گذشته زبان خوندم ...

اما حالا نشستم اینجا ..نه صحنه ای از تمام فیلمهایی که دیدم یادم میاد ..نه کلمه ای از کتاب IELTS  !! تنها این موسیقی مرتب تکرار میشه و خیلی حس خوبی بهم میده.....

این شبا یه شعر بی ربط مسخره مرتب یادم میاد.... یه مجموعه بی مزه بود به اسم زیر آسمون شهر...آخرش یک ترانه ای داشت که من همیشه شعرش رو گوش میکردم و خوشم میومد :

آدما ،با هم و تنهان !
هر کدوم یه جور معمان..

بعضی واژه ها یه رازن ..
بعضی واژه ها بی معنان..

آدما نقشای رنگی
گاهی شادن گاهی غمگین

آخه زندگی بنا نیست
که سراسر باشه شیرین

زیر آسمون این شهر
چرا دشمنی؟ چرا قهر؟

وقتی میشه تهی کرد
جام زندگی رو از زهر

آدما خوابن و بیدار
آدما راضی و بیزار
آدما قصه جاری
قصه اشون قصه تکرار

چی حقیقت ؟ چی سرابه ؟
چی گناهه ؟ چی صوابه ؟
چهره های آشنایی ، صورتی پشت نقابه !

شب بخیر