شب ولنتاین ؟!؟!؟ به من چه ربطی داره !!!
گل ؟ شکلات ؟ ... کارت ولنتاین ؟ ...شام و شمع ؟؟ مال بقیه است ! ما آدمهای جدی و بزرگی هستیم !! باید بزرگ شیم !! همه اینایی که به این بهانه هر جور شده با هم شام میخورن و به هم گل و هدیه میدن و یه جور نمادین به هم ابراز علاقه می کنن ...بچه اند ...... !! ما آدمای بزرگی هستیم ...کارای مهم و جدی داریم ( یاد سیاره مرد جدی تو شازده کوچولو میفتم ! )
کی می خوای بزرگ بشی ..... ؟!؟! هدیه مال بچه هاست .....علاقه مهمه که تو قلبه آدماست ...... !!!..
باورم نمیشه..۹۰٪ تو شرکت ما بچه هستند ....۱۰۰ ٪ دوستان و اطرافیان هم بچه هستند ...خدا رو شکر بین اینهمه بچه ! من یکی دارم بزرگ میشم ....!! بلکه بتونم روزی این همه بچه رو ارشاد کنم !
من عاشق هدیه دادن و گرفتنم ...به نظرم خیلی قشنگه که هر کسی به هر بهانه ای به کسانی که دوست داره ...با یک گل ...هدیه کوچیک یا بزرگ یاد آوری کنه که بهش علاقه داره ..بی توجهی به این بهانه ها رو دوست ندارم ....... بعضیها رو دیدم که که هر موضوعی براشون بیشتر از عشقشون اهمیت پیدا میکنه ..ادعا میکنن که اینجور نیست .... و من تو دلم اینه و اونه و عشق به گل و هدیه و کلا این چیزایی که تو دوست داری نیست......
آدم باید از هر فرصتی برای خوشحال کردن کسانی که دوست داره استفاده کنه .... هر کسی با چیزایی که دوست داره خوشحال میشه نه با تصورات ما ......
http://www.rahezendegi.com
نگرش شما به زندگی مثبت است یا منفی؟ |
دوست گرامی، شما از این تست خودشناسی
39 امتیاز کسب کرده اید.
|
امروز از اون روزا بود :))))
من برایت داستانی خواهم گفت
داستانی طولانی...
از غمی دیرینه در پایان ویرانی ..
از دلی بی غم در شبی بیدار و بارانی !
داستانی از شکایتهای پنهانی ...
بی سلام ..بی کلام ..داستان خروشانی...
داستانی که طوطی حرف ناسنجیده میگوید ...
داستانی که پیر از موج دریا...نور می جوید ..
آتش گرمی که دریک باغ مهتاب ..می سوزد ..
شیره روحی که در یک جام فریاد.. می جوشد ..
داستانی گویم که تا شب نیز باقیست ...
راه دوریست آری ! تا بیکران راهیست ....
چه بودی گر سراپا گوش بودی ...
چو گل با صد زبان خاموش بودی.....
هاله اله وردی - پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۳
بیت نارنجی از : رهی معیری
الان درست ۲۷ دقیقه از ۲۷ امین روز سفر من به لندن میگذره !! وقتی نگاه میکنم برام باور نکردنیه .... مثل یک چشم بهم زدن گذشت .... مثل باد ....
یادمه یک بار خانوم پیری که به سختی سوار تاکسی شد به من گفت :
- دخترم چند سالته ؟
- ۲۶ داره تموم میشه ..
- مثل رویاست ... قدرش رو بدون ..وقتی سن من بشی...میشه یه کابوس... !
بعد لبخند تلخی زد ....
منم خندیدم...گفتم : همه میگن دل آدم باید جوون باشه ...
گفت : از من و امثال من بپرس !
خیلی بهش فکر نکردم..شاید پنج یا شش دقیقه ای که توی تاکسی بودم .وقتی در تاکسی رو بستم پشت سرم ..دیگه چیزی توی سرم نبود ....توی رویا بودم ....................
نمی دونم چرا الان یاد اون روز افتادم ...شاید به خاطر اینه که این ۲۶ روز گذشته برام مثل رویا بود .... خیلی زود گذشت ....
مهرآباد ... دختراصفهانی که بغل دستم بود و باهم حرف میزدیم ..آقایی که از غذا شکایت داشت ..مهمون دارای سراسیمه ...نیم ساعت روی لندن برای اجازه فرود ....فرودگاه هیترو .... شیده ..بهمن ..سرور جون ..گلهای اتاق ... شکلاتهای کنار تخت ..سرما خوردگی من .تاکو...شب یلدا ..فال حافظ ..انار ...متروی لندن ...مرکز شهر ..کریسمس ..حراج ...شلوغی ...هاید پارک ... کاونت گاردن رویایی .... گروه اپرا ...لست اسکوئر ....آکسفورد سیرکس ... ترکی روز کریسمس..سورپرایز روز کریسمس...خانواده دایی در روز بعد از کریسمس ..هدیه های کریسمس ...سینما و روح اپرا ...پسر عمو بعد از سالها ....تیمز ...چشم لندن ...شب ژانویه ..آتش بازی سال نو ....رستوران چیکو مکزیکو ....برج لندن..بیگ بن ..وست مینستر...باکینگهام ...قسمت قدیم تیمز ... رستوران وان ... سارا و یک روز سردوبارونی............آلونک..خرید ..چلتنهم ...کلیسای ۶۰۰ ساله ای که رستوران شده ...سرما ..پنچری موقع برگشت...خرید ...۴ ساعت سرما تو ماشین ....و ............گاهی دلتنگی ... مامان ....حالا از همین الان برای شیده ...... ..احساس میکنم الان معنی حرف اون خانوم پیر رو بیشتر درک میکنم .... باید از هر لحظه دوست داشتن هم استفاده کنیم ...جون یک روز دز هر سفری گاه برگشتن میرسه ...
شاید اگر امروز رود..فردا نیاید ...
شب بخیر ...