ساعت ۱۱:۱۳ شب..چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۲....
شب....
هوای سردنیمه زمستانی...
اتاقی گرم..
انتظار....
گفتن شب بخیر ...
صدای ترنمی ملایم و غمناک...
غلیان احساسات ...
و ناتوانی از ابراز .......
چند کلمه تایپ .....مکث....و  backspace ..و دوباره..صفحه ای خالی....
میری سراغ نوشته های کاغذی...یه تیکه مقوای قدیمی پیدا میکنی.... و یادش بخیر:دکتر مهدوی دانا که مدتهاست خبری ندارم ازش...آخرین بار که دیدمش..گفت...هاله جان ..این آخرین باره و اون آخرین بار بود ...

این شعر یک هدیه بود به من ....
سرگشته تر از بادم و شوریده تر از بید.......راهی شده ام در طلب چشمه خورشید
سیلاب خروشانم وآرام ترینم    ........  جاری شده ام در خودم از رود بپرسید
سرشار ز انوارم و لبریز سرورم  ..........چون در شب من هاله ای از نور درخشید
خورشید فرو ریخته در رگ رگ روحم    .......   آیینگیم را به تماشا بنشینید
گرمازدهء الفتم و صبر ندارم ........بر خاک دلم دانه ای از مهر بپاشید
رویای حقیقت شده اهل زمانم............گر لاف خدایی بزدم سخت نگیرید
من نغمه بارانم و آرامش دریا
برهان من این زمزمهء زنده جاوید





می نویسم تا فراموش کنم ......
وقتی دلم گرفته باید به همه اون چیزهایی که دارم فکر کنم..کم چیزی نیست....
راستی..چقدر لذت بخشه...وقتی یک حرکت ساده...به آدم آرامش و اطمینان میده....
مرسی...به خاطر همه چیز !‌:)



انگار دلم گرفته است...
.......انگار دلم گرفته است....
.....
 گفتم:..دیگر  از فاصله میترسم..
........
انگار نشنید ! ....
 وقتی دوباره دلم گرفت ....دوباره پرسید:اما  چرا ؟!...
این بار گفتم: نمیدانم !
اما....
ای کاش میدانست..چرا !
چاره ای نیست.....
باید باور کرد که فاصله هست..ودوری..وتنهایی و......

شب بخیر..دوباره مینویسم..تا خیلی زود فراموش کنم که دلم گرفته بود...
و اینجا نوشتم که دلم گرفته است.....و خطوط پایین خواهند رفت..پایین...
و فراموش خواهند کرد..که آنها را بخوانند....دوباره خواهم نوشت..
خداحافظ !

 



دیشب خواب یک دوست قدیمی رو دیدم .... چند وقتیه که ازش خبری ندارم.. روبروی دریا نشسته بود و غرق افکارش بود....هر چی صداش کردم ..انگار نمیشنید...حتی شونه هاش رو گرفتم..تکونش دادم....اما نگاهش بر نمیگشت..انگار یه جایی اون دور دورا نگاهش رو دزدیده بود....جلوی نگاهش وایسادم..اما نگاهش از من رد میشد...... یک دفعه از پشت سرش صدایی اومد...یکی داد زد..هاله بیا !!از بالای سرش نگاه کردم...دیدم  آقای ایکس! نشسته کنار یه درخت خیلی قدیمی وسر سبز و داره صدام میکنه ... تو دلم نگران این دوست قدیمی بودم .... ایکس یه سفره کوچولو پهن کرده بود که توش نون بود ویک هندونه بزرگ !!..بهم گفت بیا اینجا ..گفتم؛ ایکس من نگرانِ .. هستم..بیا تو هم اینجا.گفت : پس بیا کمک کن با هم جمع کنیم اینا رو... من رفتم طرفش تا سفره رو جمع کنیم بیاریم این طرف...تا رسیدم نزدیک ایکس برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم...دیدم دوست قدیمی داره شنا میکنه و تو این زمان کوتاه به اندازه چند ساعت شنا از ساحل دور شده . من و ایکس با وحشت رفتیم طرف دریا و شوک زده داشتیم دور شدنش رو نگاه میکردیم.. اون رسیده بود به خط افق !!  و دیگه نمیشد دیدش .... یه مدت هر دو زل زده بودیم به جایی که اون محو شده بود ....ایکس گفت : هاله بریم..گفتم: نکنه غرق شه ؟..گفت بریم ....ما برگشتیم طرف درخت.. رسیدیم به درخت و تا اومدیم بشینیم یه صدایی اومد !! ما سرمون رو گرفتیم بالا....دیدیم دو مرغ دریایی .... رو آوردن به ساحل و اون خیس و بی حال افتاده رو ساحل ...ما به سرعت رفتیم طرفش.. که ...

دین دیری دینگ دینک دینگ ..دیریدینگ..دیریدینگ دینگ دانگ دینگ..دانگ دانگ دانگ ...
ساعت ۷ صبحه .... زنگ ساعت موبایل لعنتی، تعطیلی هم دست از سرم برنمیداره !!! کوکه که هر روز سر ساعت بیدارم کنه برم سر کار...... لعنت به زنگ ساعت...آخر نفهمیدیم واسه چی طرف پرید تو آب....... ؟! البته بهتر آقای ایکس شد...هندونه به اون گندگی رو با خودشون میبرن تا فرنگ شب یلدا که اینجا نیست !! ،با خواهر و سایر دوستان میل کنند..... همون بهتر هندونه رو قاچ نکرد..بی خود و بی جهت میموند ..ما که نمیخوردیم
!!!!!

غیبت !



داشتم با خودم فکر میکردم..که چطور بعضیا به خودشون اجازه میدن که تو شخصی ترین مسائل آدما دخالت کنن!!؟!؟! دیدم...به راحتی !!!! کار نیم ساعت تلفنه و فاتحه طرف خونده است !! گاهی بعضیها بدون توجه به عوارض جانبی حرفاشون ،فقط حرف میزنن که یک چیزی گفته باشن و برای این اظهار فضل از دیگران حسابی مایه میزارن ! ........ جالب اینجاست که اکثر اون آدما روی نقطه ای دست میزارن که دقیقا خودشون روش ضعف دارن...یه روز داشتیم با ... حرف میزدیم..داشت میگفت تا وقتی همه چیز خوبه که خوبه هیچی..مهم اینه که آدما در شرائط فشار و بحران چه عکس العملی نشون میدن ..... و حالا دقیقا حس میکنم این موضوع رو ......

بگذریم.... سوپ چینی ...خوراک میگو ...خورش بادمجون .... دسر پنیربا قهوه ........بازم بگم؟! همه اینها رو یه دیشب خوردم !!دیشب بهم خیلی خوش گذشت.......

فردا شروع هفته است ...اگه آقا خیکیه!! یاد بگیره زود بره سر کار بد نیست !لطفا کت پر هم فراموش نشه !!!(محض احتیاط)..

امروز آپدیت میکنم....



سال ۱۳۷۱... سال اول نظری...دبیرستان نرجس.....حروف الف تا ح کلاس ۱/۱ !
سال ۱۳۸۲ ... وبلاگ bineshani  :


                         پنجشنبه
درست یک سال از شبهای پر هیاهوی ارتوپدی می گذرد...........


دوستی من و پرستو یکی از عجیب ترین دوستیهای من بود...با وجود اینکه ما شاید سالی دو بار با هم حرف میزنیم..اونهم تلفنی..اما....به حدی احساس راحتی میکنیم با هم که انگار هر روز و هر لحظه از ریزه کاریهای زندگی هم خبر داریم...دیشب وقتی این وبلاگ رو دیدم..برای چند لحظه زل زذم به مونیتور و یک دفعه ۱۰ سال برگشتم عقب.....یادته پرستو جان ؟دبیرستان..تامیلا...بسکتبال ... زنگ ادبیات...فریال ...معلم آزمایشگاه زیست شناسی .... یادش بخیر..یهو این اسمها بدون هیچ ربطی بهم تو ذهنم اومد...نکنه خیلی پیر شدم ؟
اما خیلی حس خوبی بهم دست میده..ما زندگی کردیم..من الانم دارم زندگی میکنم..با همه مشکلات..خوبیها و سختیها..... حس خوبی دارم و به خاطر همه اون چیزهایی که در این لحظه دارم...بینهایت خوشحال و راضی هستم  ! مخصوصا اینکه الان یک همراه خوب دارم که روش حساب میکنم ...


از ستاره ها بادبادک ساختم
یا
از بادبادکها ستاره
نمیدانم !
چشمان تو پر از بادبادک و ستاره بود

"کیکاووس یاکیده
"



خوب...بهتره بگم هفته ای که گذشت ، هفته سختی بود..اما الان که آخر هفته است...حسابی به خودم مغرورم.....به خوبی گذشت..و من با تحولات کنار اومدم....داشتم فکر میکردم که همه مشکلات ما از اونجایی شروع میشه که به دیگران اجازه میدیم در زندگی خصوصیه ما تصمیم گیری کنندو بقیه رو یک پله جلوتر از خودمون قرار میدیم !...
یادمه یک زمانی دوست داشتم هنرپیشه خوبی بشم...بعد بزرگتر شدم...دوست داشتم یک زن قدرتمند بشم.....حتی اون موقع فکر میکردم...دوست داشتن یعنی ضعف زنونه!!!..حتی نباید عاشق شد...!! و حالا میخوام یک انسان باشم...با یک چارچوب اعتقادی واقعی....حالا هم عاشقم..هم قدرت دارم که تصمیم بگیرم و اراده کنم....هم همه سعی ام رو خواهم کرد تا انسان باشم...دکتر مهدوی بهم میگفت..؛هدف مندی دو رکن داره..اینکه نقشه راه رو بلد باشی و اینکه بدونی کجای راهی !؟

این خوانندهه "Emma Shaplin" حرف نداره....... !
امروز فیلم feardotcom رو دیدم...لوووووووس تموم شد...
امروز اصلا با هم درست حسابی حرف نزدیم !



۱-واقعا هیچ چی نمیتونم بگم جز اینکه...واقعا که !!!!!!!!!!
۲-داستانی که امشب شنیدم جوک سال بود...خیلی خوشحالم به چند دلیل !
۳-حواسم جمعه کامنت نمیزاری.....
۴-مرگ بر خود سانسوری !

یک حرف مهم !


سلام ...
ما آدمهای خیلی جدی ای هستیم ...
بله ما آدمهای خیلی جدی ای هستیم !
اما با من جدی حرف نزن..
آخه .... !!

سلام منم هاله ..
وااااای سلام هاله چقدر دلم تنگ شده بود ....
سلام..سلام شما ؟
بابا من هاله هستم ...
هاله ؟!!!!!!!!!!

بیخیال !! 
گوش کن ببین چی میگم ! خیلی مهمه :
...........................................
..............................................
.............................................
شنیدی ؟؟
شب بخیر