بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !




همه در حال شایعه سازی....
امروز در عرض چند ثانیه شرکت تعطیل شد !!! میگفتن قراره تا نیم ساعت دیگه زلزله بیاد !!! ....اما هیچ کس نمیدونست منبع خبر کجاست ....
نمی دونم واقعا..یکی می گفت باد داره خلاف جهت می وزه ..یکی میگفت باد شدید نشونه زلزله است..... راستی..جون آدم عزیزه ..اما چرا باورمون شده که مال خودمونه..امروز یاد اون داستان مردی افتادم که تا چین رفت و عزرائیل در چین جونش رو گرفت !...خوب من به این چیزا عقیده دارم .....
اما راستی راستی ما تو عمرمون همه چی دیدیم..جنگ..موشک..بمب...زازله...سیل ...یاد اون موقع ها افتادم که دبستان بودیم و کتابای سالهای قبل رو بهمون می دادن ...واااای..حالم بد شد ...............

آخیشششش این کالر آیدی بالاخره درست شد !‌  

پنجره رو باز کردم..هوای خوبی میاد تو..این رو به یاد می آرم :

دیشب به خود گفتم که شعوریک  گیاه در وسط زمستان از تابستان گذشته نمی آید ...از بهاری می آید که فرا خواهد رسید ..گیاه به روزهایی رفته اند نمی اندیشد...به روزهایی می اندیشد که خواهد آمد ....

Gossip !!!





حالم از هر چی آدم  بیکار حرف دربیار بهم می خوره...نشستن ببینن کی چی میگه..چی کار می کنه ...سوژه داشته باشن یه چند وقتی سرگرم باشن !

هه هه الان یه اتفاق خنده دار افتاد..من ایمیلی که چند ماه پیش برای بیزی تو آلمان فرستاده بودم رو امروز از مدیر فروش زیمنس تو آلمان پس گرفتم !!! :)))))
خیلی باحال بود :))



این تیکه ۸ ساعت بعد از نوشته بالا اضافه شده....
آخه زلزله وحشتناکی اومد ..

فارغ التحصیل !!




برداشت اول :

وقتی بچه بودم فکر می کردم که فارغ التحصیل یعنی فردی که از اون کلاه منگوله دارا سرش باشه ..یه لباس سرمه ای یا مشکی بلند عین کشیش ها تنش باشه با یک کاغذ لوله شده تو دستش ...که از کاغذه هم یه منگوله آویزونه ... همه بهش تبریک می گن و ...

برداشت دوم :

آقا اون روزا که من دانشگاه می رفتم خیلی اوضاع درسیم بد بود... همیشه به خانم صفوی که مسوول آموزش بود می گفتم :‌ اصلا روزی که فارغ التحصیل شم رو نمی بینم !!‌اونا می خندیدن میگفتن..نگران نباش ..خیلی ها این رو میگفتن ! ....
خلاصه اینکه کلی وقت تلف کردم و کلی سال گذشت .. 


برداشت سوم :


من بالاخره بعد از یک سال و نیم از آخرین امتحان،تازه پریروز رفتم واسه تسویه حساب...دیروزم گواهی فراغت از تحصیلم رو گرفتم .... یعنی من بدون هیچ کلاه و لباس و طوماری  فارغ از تحصیل شدم... اما نه کسی بهم تبریک گفت نه کسی خوشحال شد..منم انگار برام چندان فرقی نداشت...فقط به محض اینکه کاغذ رو دادن دستم احساس کردم دیگه مال اون دانشگاه خوشگل سر سبز نیستم ...
یادش به خیر چه سرو دستی میشکوندیم تا بریم دانشگاه شهید بهشتی...اون وقت حالا با این سرعت همه اون روزا گذشته...
اما انگار یه بار از دوشم برداشته شده....تازه الان دلم می خواد که درس بخونم !

!

روز اول هفته ..




عجب هواااااااااییه !! الان دوست داشتم شمال بودم....به به !!‌ چه خوب بود اگه می شد .....هوای تازه امروز رو دوست دارم..البته اگر این اهالی شرکت بزارن ..از در که آدم میاد تو شروع می کنن   
بریم ببینیم امروز چی میشه ...