بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !



کلی سوژه دارم بنویسم... از آخر به اول که برم... سه شاخه گل سرخ خوشگل ..رستوران موفتار ..یک شب خیلی خوب و آروم ...راننده تاکسی دیوونه ...سی دی های نوحه ..یک مهمونی سنگین ! شام ...بحثای مذهبی تو شرکت ... جریمه 100 تومنی در ازای هر بدگویی...
و ......
 اما بحث اینجاست که حوصله نوشتن ندارم ..
.یکی از
دوستان و به نوعی همکاران..تو وبلاگش چیزی نوشته بود..از وقتی خوندمش تمام جمله توی ذهنم مونده :‌

فقط اینو می دونم که نباید وقت تلف کرد هر طرفی هستید با عجله به همون سمت حرکت کنید شاید فردا نوبت من ..... تو..... یا دیگرون باشه . ولی عجله باید کرد....

کتاب  روشن تر از خاموشی کنار دستمه..بازش کردم...شعری از سهراب بود :
زندگی رسم خوشایندیست ..زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ...پرشی دارد اندازه عشق ..زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود .......


الان پیدا کردن اینکه ما تو کدوم راهیمو در کدوم سمت عجله کنیم..خودش داستانیه !‌
امشب بهم خیلی خوش گذشت ...... مرسی  :)

تمام بچه های حسن آقا !!!!!!‌




هر روز صبح که دارم میام شرکت این تابلوی    همیشه کیفیت ، همیشه تاژ    توجه من رو جلب میکنه ....... امروز داشتم حساب میکردم تعداد فرزندان این حسن آقا تنها دو تا از نقطه های این تبلیغ کمتره !!!!   مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  ....!!!!!!!!!!!!


راستی ولنتاین مبارک .... :)))    ( لوگوی گوگل یادم انداخت که منم تبریک بگم ! )‌

نوشته زیر روز ولنتاین سال ۸۱ در وبلاگ هاله و مهتاب نوشته بودم :

سلام.....

امروز روز ولنتاینه ..... چند سالیه که این روز بین ایرانیها هم به اندازه مردم سایر ملل دنیا اهمیت خاصی پیدا کرده .... البته از خیلی ها که بپرسیم ..کسی از تاریخچه این روز اطلاع دقیقی نداره ...من دوست دارم مختصری از این روایات رو که در جایی خوندم .. اینجا بنویسم ....
تاریخچه روز ولنتاین در گذر تاریخ در پرده ای از ابهام فرو رفته ...تنها همینقدر میدانیم که ماه فوریه برابر با ماه دوم میلادی و بهمن ماه شمسی ..ماه تحقق عشف و مهرورزی بوده است .
این روز سنت مشترکی بوده بین مسیحیان و رومیان باستان ....امروزه کلیسای کاتولیک از سه قدیس نام میبرد که هر سه ولنتاین نام داشته و هر سه شهید راه عشق بوده اند ! یکی از این روایات به قرن سوم میلادی برمیگردد که سنت ولنتاین در روم باستان زندگی میکرده است ... هنگامی که امپراتور کلادیوس در مقایسه می فهمد که سربازان مجرد در مقایسه با سربازان متاهل بهتر می جنگند..ازدواج مردان جوان را غیر قانونی اعلام میکند ..سنت ولنتاین با این تصمیم کلادیوس مخالفت میکند و در خفا زنان و مردان جوان را به عقد یکدیگر در می آورد و کلادیوس پس از آگاهی از سرپیچی ولنتاین وی را به اعدام محکوم میکند .
بر اساس افسانه ای دیگر ولنتاین اولین کسی بوده که هدیه ای را در هنگامی که در بند بوده است برای معشوق خود می فرستد تا به وی ثابت کند که در همه حال به وی می اندیشد .. و پیش از مرگ آنرا با نامه ای به دلداده خود هدیه می کند و در زیر آن می نویسد << ولنتاین تو >>> و از اینجاست که در روز ولنتاین به یکدیگر کارت های ولنتاین هدیه می دهند .

والنتاین در لغت یعنی معشوق و محبوب ..این روز بهانه خوبیست تا نگذاریم عشقمان کم رنگ شود ... و فرصتیست برای زنده کردن عشقهای قدیمی که شاید در گذر زمان گرد و غبار فراموشی بر آنها نشسته است .....بیایید در این روز با هدیه دادن به کسانی که واقعا دوستشان داریم زندگی را سراسر عشق و مهر سازیم ......

..و اما از شب ولنتاین من ....دیشب من پای تلفن بودم که زنگ در رو زدن .... کیومرث رفت پایین و با یک بسته گل که توش ۷ تا گل سرخ و ۳ تا گل شیپوری بود اود بالا ... دیشب با هم حرفمون شده بود...اومد جلو منو بوس کرد و گفت : هاله ببخشید دیشب باهات بد حرف زدم !!‌  :))... ناقلا ...من رو گذاشته بود سر کار...بعد گفت یه آژانس دم در بود این گل و کارت رو داد دست من و رفت گفت یکی فرستاده و اسمش رو نگفته !!! ...کارت رو دادن به من...مامان بابا هم وایساده بودن .... همه مونده بودیم که کی این رو برام فرستاده..روش نوشته بود..برای هاله جون !!! بازش کردم....می دونین توی کارته چی نوشته بود؟ یا یک خط خرچنگ قورباغه نوشته بود : اگه گفتی کی ؟؟؟؟





شب ولنتاین ؟!؟!؟ به من چه ربطی داره !!!
گل ؟  شکلات ؟ ... کارت ولنتاین ؟ ...شام و شمع ؟؟ مال بقیه است ! ما آدمهای جدی و بزرگی هستیم !! باید بزرگ شیم !! همه اینایی که به این بهانه هر جور شده با هم شام میخورن و به هم گل و هدیه میدن و یه جور نمادین به هم ابراز علاقه می کنن ...بچه اند ...... !! ما آدمای بزرگی هستیم ...کارای مهم و جدی داریم ( یاد سیاره مرد جدی تو شازده کوچولو میفتم !‌ )  
کی می خوای بزرگ بشی ..... ؟!؟! هدیه مال بچه هاست .....علاقه مهمه که تو قلبه آدماست ...... !!!..
باورم نمیشه..۹۰٪  تو شرکت ما بچه هستند ....۱۰۰ ٪ دوستان و اطرافیان هم بچه هستند ...خدا رو شکر بین اینهمه بچه ! من یکی دارم بزرگ میشم ....!! بلکه بتونم روزی این همه بچه رو ارشاد کنم !


من عاشق هدیه دادن و گرفتنم ...به نظرم  خیلی قشنگه که هر کسی به هر بهانه ای به کسانی که دوست داره ...با یک گل ...هدیه کوچیک یا بزرگ یاد آوری کنه که بهش علاقه داره ..بی توجهی به این بهانه ها رو دوست ندارم ....... بعضیها رو دیدم که که هر موضوعی براشون بیشتر از عشقشون اهمیت پیدا میکنه ..ادعا میکنن که اینجور نیست .... و من تو دلم اینه و اونه و عشق به گل و هدیه و کلا این چیزایی که تو دوست داری نیست...... 
 

آدم باید از هر فرصتی برای خوشحال کردن کسانی که دوست داره استفاده کنه .... هر کسی با چیزایی که دوست داره خوشحال میشه نه با تصورات ما ......


بزرگترین ترس زندگی ما !؟


چند سالی که به عقب بر میگردم ..میفهمم که چقدرتغییر کردم ....
اون موقعها ..به خیلی چیزا فکر میکردم و به خیلی چیزا فکر نمی کردم ....کلاس فلسفه میرفتم ...فیلمخانه ملی ایران..سینماتک موزه هنرهای معاصر ....جلسات بحثهای آزاد ..قدم زدنهای طولانی ...فلسفه چینی های عجیت..شعر..شاملو...مثنوی ....
فکر میکردم (‌و میکنم)‌که هر آدمی برای رسالتی خاص به دنیا اومده و  باید با توجه به نشونه ها اون رسالت رو درک کنه و به پایان ببره ....بهترین لحظه های عمرم وقتی بود که آخر شب مینشستم وافکار مغشوشم رو روی جیمبو (‌کامپیوتر خونه ام ) با صدای خودم ضبط میکردم ....دوستان عجیب ... بحثهای عجیب...جمله های معنی دار و به نظر خودمون منطقی ...روزهای عجیبی بودند ...
حالا چندین سال از اون روزها میگذره ....همه اونها در بایگانی ذهنمه ...گاهی با هاله اون داستانها غریبی میکنم ....یعنی من همونم ؟ یا اون من بود ؟!
نمیدونم ...آخرین باری که به آرشیو صدام سرکی کشیدم ....تمام آرشیو دو سال نوشته و گفته رو از ذهن جیمبو و خودم پاک کردم ! خدا رو شکر که جیمبو مثل من نیست ! وقتی چیزی رو از ذهنش پاک میکنم..هرگز با گوشه و کنایه بهم یاداوریش نمی کنه...انگار که هیچ وقت اتفاقی نیفتاده بوده !
خیلی کسانی بودند که ازشون میپرسیدم...بزرگترین ترس زندگی شما چیه ؟
-تنهایی
-تاریکی
-مار !
- بلندی
- تنهایی
-ناشناخته ها ....
- مادر زنم !!!
-تنهایی ..
-فقر....
و.....
آخرین باری که کسی ازم پرسید خودت چی ؟ گفتم : تنهایی ...اما احساس کردم که واقعیت نداره ......
بزرگترین ترس زندگی من اینه که دنیای من کوچیک بمونه .....
                         بزرگترین ترس زندگی تو چیه ؟!

همیشه ۲۰ !!!! شب تولد من ...



من همیشه آرزوم بوده که افراد خاصی تو زندگیم روز تولدم یک کار خارق العاده بکنن یا اینکه سورپریزم کنن یا یه جوری که من رو حسابی خوشحال میکنه کلی تحویلم بگیرن !!! !! اما ......
حالا نمی دونم مشکل تیز بودن بیش از حد منه ؟؟ یا بی خالی اطرافیان !!!‌:)))

این برف امشب هم نوبت امسال رو باطل کرد..من که همیشه مثل یک فرد زحمتکش این اجتماع!!دیر برمی گردم خونه....صاف امشب باید ۷ خونه باشم ؟!؟؟!؟؟! اونم تقصیر برف شد...آخه دیدم بد جور داره میاد..وزود اومدم خونه..مامان بابا با چشمایی کاملا گرد (‌درست مثل اینکه گودزیلا رو دیده باشن !! )‌ زل زدن به من .....مامان که همیشه از اینکه تا دیر وقت سر کارم غر میزنن برگشتن گفتن :‌ واسه چی زود اومدی !؟؟!؟! و دوزاری اینجانب مانند یک سنج ! به زمین پرتاب شد که ای دل غافل !!‌امسال هم نشد هاله !!!!!!!!‌ :))))))
سریع گفتم :‌خوب چیزی نشده که میرم دم در مشینم..تورو خدا سورپریزم کنین !...و مامان بابا دیگه کلی بهم خندیدن :))
اما وقتی وارد اتاقم شدم ..جدی حس ته تاقاری بودن به شدت در من اوج گرفت :)) صبح که از خونه رفته بودم انگار که یک بمب نیتروژنی توی اتاقم منفجر شده بود..اما حالا ....فقط پری سیندرلا میتونست اتاقم رو و حول و حوش کمد آقای ووپی رو انقدر تمیز کرده باشه :))) از اون بهتر ...یک گلدون خیلی بزرگ پر از گل نرگس و زنبق بود ......  خیلی حس خوبی بود .....یعنی من بالاخره سورپریز شدم ؟!؟!؟!؟!؟!؟؟!‌ :)

الان که از پنجره بیرون رو نگاه کردم دیدم که برف زیادی نشسته و همینطور هم داره میاد :) برف تو شب خیلی قشنگه....
از ظهر تا حالا که این آقارو دیدم یک سوال تو ذهنم بالا پایین میپره !!!‌  چطور ممکنه یک اصفهانی وقی سرما می خوره لهجه اش ترکی بشه !!!!؟!؟!؟!؟؟!؟!؟!‌ واقعا که جل الخالق !‌:)))

حس کنسرت مزخرف !



میتونم به جرات بگم کنسرتی که دیشب رفتیم یکی از مزخرف ترین و بی مزه ترین و مسخره ترین و حرص دربیارترین !!! کنسرتهایی بود که تو عمرم رفته بودم ... البته اگر بشه اسمش رو کنسرت گذاشت !! حالا بماند که بنده از قبل تبلیغ کرده بودم که من از صدای فرمان فتحعلیان خوشم میاد . اله و بله !!!  و بدین ترتیب بود که دو موجود نسبتا مظلوم !‌خام شدن و با من اومدن :)))) ...
وقتی رسیدیم نزدیک محل کنسرت در ضلع شمالی کاخ نیاوران  دیدیم که راه رو بستن و نمیذارن ماشین بره تو کوچه و از اونجایی که ما جز حامیان موسیقی به حساب میایم !‌رفتیم و در دورترین نقطه ممکن رخش سبز رو پارک کردیم..بماند که حالا به خاطر کنسرت کفش پاشنه داری پا کردیم و افه ای گذاشتیم و از این صحبتها و توی راه از ماشین تا محل کنسرت سر پایینی تو یخ اومدیم....و البته باید برای هنر ارزش قائل بود !!!!!
و البته بماند که درست تا ۴۵ دقیقه بعد از ساعت ۹ که شروع کنسرت بود همچنان در کنار باقالیها در هوای سرد منجمد شدیم !!!!  خلاصه بعد از تحمل مصائبی عدیده ..در ساعت ۱۰:۰۵ شب این کنسرت کذایی شروع شد !
سالن آجری ورزشی از اونایی بود که صدا توش میپیچید ...از یه طرف حلقه بسکتبال ..از یه طرف خرک . از یه طرف دار حلقه و خلاصه داستانی بود خود سالنه به تنهایی..باندای صدا ۴ تا رو هم !!‌و درست چسبیده به سن...سن هم که قربونش برم بدرد تئاترهای مبارک و حاجی  میخورد !!‌صندلیها هم که کرایه ای مجالس ختم و شادی بود با کاغد شماره زده بودن..واقعا امکانات در حد رئال مادرید !!!!!
دور تا دور سن هم چند تا بنر چرووووک دربداغون مال تیسوت بود...خلاصه افتضاح !
تا اینکه بعد از کلی انتظار !! گروه ایلیا و آقا فرمان ! تشریفشون رو اوردن .....نمی تونم بگم چه تعداد جیب در مجموع روی شلواراشون بود ... حتی تنوع رنگی لباس پوشیدنشون هم بی نظیر بود !! ملقمه مزخرفی بود ..انگار که یه گروه خیابونی رو یهو ساز دادن دستشوت گفتن بزنید..من نمیدونم واقعا چی تو کله اینا می گذره ! واقعا که  حالم بهم خورد ....خلاصه اینا شروع کردن به وینگ وینگ کردن ..اما باز چراغای سالن روشن بودن ..تا اینکه فهمیدیم به دلایل امنیتی چراغها تا آخر روشن میمونن !!!!!‌واقعا که آفرین به این فضای روحانی !!!مامورها هم که همچین ۱۰۰ چشمی میپاییدن که انگار چه خبر شده ...مرتب هم آدمها رو دعوا میکردن و گاهی هم بیرون !!!!‌من که واقعا لجم درومده بود ..احساس میکردم در سطل آشغال رو باز کردم و ۷۰۰۰ تومان پول خودم و ۱۴۰۰۰ تومن پول دو نفر دیگه رو ریختم توش و در سطل آشغال رو بستم !!‌:)))
خلاصه اینکه کیفیت صدا افتضاح ..اصلا حسی از کنسرت رفتن به آدم دست نمیداد ...حالا برام جالبه حس روحانی بعضی از آدما !!!!‌....واقعا مرده بودیم از خنده :))))))))))))))))))  چند تا پسر جلومون بودن که رو کله هاشون عینک آفتابی گذاشته بودن ....اینا چنان می رفتن تو حس که آدم میمرد از خنده..سری تکون میدادن و دستی و پایی و..خلاصه حرکات موزون و هماهنگ انجام میدادند !!:)))
حالا همه به کنار ...... اسپانسر برنامه TISSOT بود و آقای فتحعلیان با افتخار و امتنان از شرکت SWATCH  تشکر کردن !!:))))
خلاصه شبی بود .........
اما هیچی به اندازه دل و جگری که امشب در سلطان خوردیم کیف نداد ......همچین دو لپی خوردیم که نگو .....
کاش مدرسه میرفیم فردا برف میومد ،تعطیل میشدیم..
شب بخیر ....

تست خودشناسی...






تو این لینکه یک عالمه تست خودشناسی هست..من رفتم کلی خودم رو شناختم !!!

http://www.rahezendegi.com/test.asp



اینم چند نمونه از جوابایی که به من داد .....

نگرش شما به زندگی مثبت است یا منفی؟

دوست گرامی، شما از این تست خودشناسی 39 امتیاز کسب کرده اید.
    مثل‌ اکثر افراد، شما فردی‌واقع‌ بین‌ هستید. می‌دانید که‌ زندگی‌ بسان‌ یک‌ ترن‌هوایی‌ شهر بازی‌ است‌، ولی‌ همواره‌ امیدوارید که‌خوبی‌ها بر بدی‌ها غالب‌ شوند و این‌ همان‌ نکته‌ای‌است‌ که‌ در انتها اهمیت‌ پیدا می‌کند و به‌ حساب‌می‌آید. اگرچه‌ خودتان‌ را فردی‌ کاملا خوش‌ بین‌ تلقی‌می‌کنید، ولی‌ شاید بتوانید با کمی‌ مصالحه‌ از افراد ذاتاخوش‌ بین‌ درسهایی‌ فرا بگیرید و کم‌ کم‌ نگرانی‌هایتان‌ را به‌ دست‌ فراموشی‌ بسپارید. به‌ یاد داشته‌باشید که‌ اکثر اتفاقات‌ و مسایلی‌ که‌ در زندگی‌نگرانشان‌ هستیم‌، هرگز رخ‌ نمی‌دهند. پس‌ تا زمانی‌ که‌عملا رخ‌ نداده‌اند، چه‌ نیازی‌ به‌ فکر و خیال‌ و نگرانی‌هست‌؟



 

          همسر ایده‌آل‌ شما متولد چه‌ ماهی‌ است‌؟

در روابط عاطفی‌، شما در جستجوی‌ مردی‌ هستید که‌ رئوف‌، دلسوز، باعاطفه‌، باملاحظه‌، خونگرم‌،اجتماعی‌ و قاطع‌ باشد، مردی‌ که‌ از ابراز احساسات‌ واقعی‌اش‌ ترس‌ و دلهره‌ای‌ نداشته‌ باشد و بتواندروح‌ و روان‌تان‌ را تمام‌ و کمال‌ به‌ خودش‌ اختصاص‌ دهد. شما از احساسات‌ پرشور و پرسوز و گدازی‌برخوردارید و در جستجوی‌ یافتن‌ همین‌ خصوصیات‌ در مرد رویایی‌ تان‌ هستید، از این‌ رو، ممکن‌ است‌او کمی‌ خجالتی‌ و کمرو باشد، ولی‌ بی‌نهایت‌ مهربان‌، دست‌ و دلباز، بلندنظر، سخاوتمند و با گذشت‌خواهد بود. پس‌، بهتر است‌ برای‌ پیدا کردن‌ خوشبختی‌ در کنار مرد رویایی‌تان‌ به‌ دنبال‌ افرادی‌ باشید که‌متولد ماههای‌ تیر، آبان‌ یا اسفند هستند.

Other Things I drew !



امروز یه عکس بدجوری من رو احساساتی کرد ....به جرات میتونم بگم این قشنگترین و با احساسترین عکسی بود که در تمام عمرم دیدم ... بین اینهمه نمایشگاه عکس و مجله و روزنامه و کتاب عکس.. هیچ عکسی انقدر قشنگ و گویا نبود :)

امروز از اون روزا بود :))))                        



‌ حیف که چون بعضی از همکارا اینجا رو میخونن نمی تونم بنویسم ،اما الان دارم از خنده میمیرم !!‌:))))



انقدر خوردم که دارم منفجر میشم ....دلم درد گرفته...اما چه سالادی...به به ...الان یک پاتیل ازش جلوم بود میخوردم ..... اما انگار یک مقدار کمی مشکلات گوارشی نمی خواد بذاره امشب بخوابم !!!!

شاعرانه ...


 من برایت داستانی خواهم گفت
داستانی طولانی...
از غمی دیرینه در پایان ویرانی ..
از دلی بی غم در شبی بیدار و بارانی !
داستانی از شکایتهای پنهانی ...
بی سلام ..بی کلام ..داستان خروشانی...

داستانی که طوطی حرف ناسنجیده میگوید ...
داستانی که پیر از موج دریا...نور می جوید ..
آتش گرمی که دریک باغ مهتاب ..می سوزد ..
شیره روحی که در یک جام فریاد.. می جوشد ..

داستانی گویم که تا شب نیز باقیست ...
راه دوریست آری ! تا بیکران راهیست  ....

چه بودی گر سراپا گوش بودی ...
چو گل با صد زبان خاموش بودی.....

هاله اله وردی  -  پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۳

بیت نارنجی از : رهی معیری