بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

بعداز ظهر سرد بهاری !

                                       
                                                                    
امروز از سیاه روشن پرسیدم : چرا آپدیت نمیکنید؟..گفت : دنبال سوژه میگردم...حالا میبینم که منم همین مشکل رو دارم..دلم میخواد بنویم..اما نمیدونم از چی !؟
الان اتاق من عین زمستون میمونه...فن اتاق روشنه...من هم پام رو گذاشتم روش....یه فنجون چایی داغ..به به...پریشبا یه شعر گفته بودم..رفتم دوباره خوندمش..عین هذیونهای آدم دم مرگ بود..باهاش یک موشک درست کردم و از پنجره فرستادم پایین...
خلاصه اینکه ..امروز زود اومدم خونه..هیچ کس نبود ببینه که منم یه روز زود اومدم..حوصله ام سر رفت..رفتم رو مبل جلوی تلویزیون دراز کشیدم ..خیلی کیف میداد..از ۱تا ۶ رو زدم..هیچی نداشت !..زدم کانال کفار..از ۱تا ۳۷۶..بازم هیچی نداشت !البته چند تا کانال بود که رمزش ۴تا صفره..اما هر چی فکر کردم دیدم هیچی مثل شهر قصه تو این بعد از ظهر سرد نمیچسبه...خلاصه گذاشتم تو ویدیو و..

-من امروز میخواهم که در این جشن بزرگ!!!
-کدوم جشن ؟؟
-معذرت میخوام..ترک عادت....
-بنده میخوتم که دراین روز بزرگ و عزیز..یکی از قصاید خود را در سث هزار و بیست و سه بییییت..
-ای آقا به گوش ما رحم بکن...
-پس در هزار وبیست و سه بیییییییت...
-آقا تخفیف بده..
در یکصد و بیست و سه بییییییت ...
-...
-عرض کردم سه بیت؟فقط سه بیت !
..


ساعت ۱:۲۴ ه..بحث مفصلی درباره قوانین اجتماعی کردیم..خوب بود..کلا آدمهای کمی هستن که میشه باهاشون بحث های آزاد کرد ....شاید موضوع صحبت امشب رو یک روز به نظر سنجی بزارم..دوست دارم یه آمار کوچیک بگیرم از جامعه وبلاگیها...دوست داشتم روش بحثمون رو ...


این شعر رو بخونم و برم بخوابم...سرم بدجوری درد میکنه !



کاری کن که ساحل
رویای رسیدن به تو نباشد ..
در دریا
چاره جز..
عاشق بودن نیست....


(به یاد حوالی کافه شوکا!)



دقت کردین که یکی از شایع ترین اخلاقهای ما ایرانیها اینه که دوست داریم احساسات درونی خودمون رو پنهان کنیم..!!
مثلا وقتی کسی رو خیلی دوست داریم سعی میکنیم از اون پنهان کنیم که دوستش داریم..که خیلی دوستش داریم..اگر نسبت به چیزی یا مساله ای خیلی احساس داریم،خودمون رو بی تفاوت نشون میدیم ..اگر از کسی بدمون میاد بهش لبخند میزنم..لبخندایی که از صد تا فحش هم بدتره !!‌ و پشت یک سری حرفای بی معنی اون حس بد رو قایم میکنیم !!
- واااای چقدر این روسری بهت میااااد !!!!
(پشت سر : با این سنش خجالت نمیکشه این رو سرش کرده )‌!!
- به !!!!‌سلام مهندس ....آقاااا کجایی ی ی ی ! ببینیمت یه قرار بزار بریم فرحزاد !!!!!!
(پشت سر: دیدی آقای ایکس !!!مرتیکه مفنگی !!!فکر کنم معتاد شده !!!!!!!!!!! پای چشمش رو دیدی..حالا بعدا یادم باشه یه چیزی برات تعریف کنم ...!!!‌)

کسانی هستند که واقعا مهربونن...اما ظاهرشون انقدر خشن و مغروره که همه فکر میکنن اونها جز خودشون هیچ فرد دیگه ای رو تو دنیا نمیبینن !!نمیدونم چرا اینطوره ..اما باید بهشون نزدیک شد تا از راز درونشون باخبر شد !
راستی ..چرا دوست داشتنها رو پنهان میکنیم ؟
چرا توجهاتمون رو پنهان می کنیم؟
و چرا مهربونیها رو زیر ظاهری بی تفاوت هدر میدیم ؟
چرا درونمون رو اونقدر پیچیده میکنیم..تا احساساتمون از هزار راه این پیچیدگی ها جون سالم بدر نبرند ؟
حالا میفهمم که اون جمله معروف دوران بچگی..یعنی چی!

در پشت این ستاره حلبی،قلبی از طلاست !

پ.ن.۱. امروز ،روز خیلی خوبی بود.و همینطور امشب..مرسی بیزی..مرسی طناز..مرسی علی !

پ.ن.۲.اگه یه پسر بچه ۵ ساله بودید ،بین یک ارگ با مزه بچه گونه که صدای خوبی داره..یه جعبه بزرگ لگو و یک ماشین کنترل دارهیجان انگیز..کدوم رو انتخاب میکردید ؟
 

لطفا در هر حال لبخند بزنید !!!



 


مثل یک بادکنک..بین زمین و آسمون .....میگن برو بالاتر...اما انگار حواسشون نیست....
یه ریسمون باریک و بی رنگ ..یه گره ریز ولی کور....هیچ کس حواسش نیست ..... یکی بازش کنه..می خوام برم بالاتر....
معلق و بی وزن...بین زمین و آسمون ...هیچ کس حواسش نیست...این گره رو باز کنه ...
.....
پس حداقل این رو بگید: کسی یه سوزن همراهش نیست ؟
.....وای ! واقعا از این همه محبت و همراهی ممنونم ..مرسی مرسی یه سوزن کافیه !‌


پ.ن.۱. همیشه لبخند بزن..حتی وقتی فکرت مشغوله ...!
پ.ن.۲. دوباره سکوت ..! 



سکانس پنجم !

پرده اول:                        

-خیلی خوبه آدم از رشته تحصیلیش تو زندگیش استفاده کنه..
* تو زندگی؟؟چطوری؟
- بابا خیلی راحته..سر فصلای درسیت رو تو زندگیت پیاده کن...
* تو اینهمه ریاضی و آمار خوندی چطوری مثلا چی شدی؟
- این که واضحه..ببین من این روزا شدم یه منحنیه سینوسی....
 تازه از نظریه احتمال هم خوب استفاده میکنم...هر لحظه احتمال هر چیزی هست...باورت شد ؟

پرده دوم :

هر هزار سال یکبار اتفاق می افته ....۱۶ فروردین۸۳ .مصادفه با    ۰۴/۰۴/۰۴

پرده سوم :

پای رفتنم را پیش تو گذاشته ام..
یادت هست
که نروم ؟                                              
حال
تو رفته ای
با پای من ؟
یا پای من رفته است
با تو ؟                                        


پرده چهارم :


امضا  ۱-

هاله...
تو بالا افتاده ای که اینچنین کوچک انگاری دنیایت را !
سیاه روشن - خرداد ۸۲


امضا ۲-
به یاد حوالی کافه شوکا
یاکیده


پرده پنجم :

مرا ببخش
که پنداشتم
شادی پرواز پرستوها
از شوق حضور توست
آنها بهار را با تو اشتباه گرفتند..
آخر کوچکند...
کوچکم ...


پرده پنج + ۱ :
آپدیت کردم ..صفحه ها رو بستم...shut down..صدای رعد و برق...بارون...تگرگ..تگرگ شدیدتر..تگرگ خیلی شدیدیتر ...بارون...بارون که نه..سیل !زمین سفید شده از تگرگ...پرده رو انداختم....power.....
windows XP
haleh
blogsky
login
پرده پنج + ۱ !!
چرا ترسیدم ؟؟؟!



visitor no. 20,000



هووورااااااااا ...نفر ۲۰۰۰۰ ام خودم بودم !!!!!

بیداری...




..تصمیم گرفتم فردا صبح پاشم برم کوه...رفتم که زودبخوابم..خوابم نمیبره..باز پاشدم...خیلی دلگرفته و دلسردم.....هیچ وقت به اندازه این روزا این حس رو نداشتم...نمی دونم اصلا چرا باید به همه بگم : حسابی خوش بگذرونید...فکر هیچی رو نکنید..من تشویقتون میکنم که بی خیال من شید و برید کیف کنید..برید پیشرفت کنید.... فکر هیچی رو نکنید ..فقط فکرخودتون باشید ....چرا باید بگم من همه جوره هستم..برید خیالتون راااااااحت ! یه احمقی مثل من هست...احتیاج به هیچی نداره...از هیچ کسی هم انتظاری نداره..اگرم داشت به درک ....توقعاتش مال خودش...من سعی میکنم حرفتون رو بفهمم..شما ولی اصلا بی خیال من شید...برای درک نکردن ساده ترین نیازهای من..هزار تا توجیه بیارید...قیافه حق به جانب بگیرید... و بگید که این توقع تو جلوی پیشرفت ما رو میگیره....اصلا هر چی دوست دارید بگید...
 هرچی دوست داریدبگید.....
دارم نسبت به همه بی تفاوت میشم....شایدم داره از نوع رابطه ها بدم میاد...
انقدر ریختم تو خودم که دارم منفجر میشم ..حرف بزنی..میگن با غرغرات زجر میدی...حرف نزنی..میگن الکی تو خودت میریزی.....
یه بار آقا بیزی حرف جالبی زد...گفت:به اندازه ای واسه دیگران انرژی بزار که ظرفیتش رو دارن....
واقعا که راست گفتی آقا بیزی !!!!!!!!!!



۱- الان یهو دلم میخواست که ای کااااش خط میخی بلد بودم ! اون وقت یک نامه مینوشتم بهت که هیچ وقت نتونی بخونیش..توش هر چی ذلم میخواست رو مینوشتم !

۲-یکی میگفت..اگه تو یک وبلاگ سکسی داشتی کلی بازدید کننده داشتی الان...!! گفتم..بازدید کننده میخوام چیکار...اینایی که الان وبلاگم رو میخونن خیلی دوست دارم....
گفت :تو اصلا منظورت از وبلاگ نویسی چیه؟؟مگه غیر از اینکه مخاطب داشته باشی !!!..برو دو تا داستان سکسی بنویس هم مردم لذت ببرن این چرت و پرتای تورو نخونن..هم کلی هیت سایتت میره بالا.......!!!!!!!!...اصلا هاله جان ناراحت نشی ها..تو تبدیل به یک آدم error  شدی !!!  

احساس میکنم که هنگام اسباب کشی اون آجره بود دم در ورودیشون..به هیچ کجا بند نبود...صاف دم آخری افتاده رو سر این...!!! فقط مونده بود من رو بخاطر اینکه وبلاگ سکسی ندارم کتک بزنه !

من از وبلاگم خیلی راضیم این روزا..چند تا دوست خوب و ثابت پیدا کردم....
مهناز پاهای کثیف که یکم تارگیها دیر به دیر آپدیت میکنه
کیوان از پشت یک سوم که رفته شمال....موحی و طلی که من نفهمیدم که چی شد یهو محسن شد....!
ناشناس که هیچکس نمیدونه کیه !من فقط فکر کنم که کارخونه کلوچه سازی داره !خدا براش بسازه !!!
همایون...که تازگیها شاخاش رو برداشته ! ...سام عزیز که واقعا اسم وبلاگش و خودش با هم میخونن ...روشن که تو عکس وبلاگش یه آقای قاتل اون بالا وایساده !!!
رونیشون که آدم عجیبیه ... حامد عزیز که بنا به دلایلی دیگه نمینویسه ...دیوانه....هاله(هم اسمم ) که چون براش نظر نداده بودم شاکی شده بود :))..مرتضی که اقامه کرد لبیک ما رو !!:))محمدرضا...یاشا..دیداد ...ققنوس...سیاه روشن...امیر..همشهری کاوه و رضا...فرناز..مهناز ......عمورضا و البته حمید رضا دیجیتال لای که دیگه آپدیت نمیکنه..اما اون بلاگ اسکای رو بهم معرفی کرد و وبلاگ رو اجرا کرد..


قضیه اونقدرها هم پیچیده نیست !

من ...دلم میخواد یکی بهم توجه کنه ..یکی بهم خیلی توجه کنه !! یکی باهام تاتی تاتی راه بیاد !!!! یکی مرتب تحویلم بگیره..بهم یه جوری بفهمونه که : من اینجام..خیالت راحته راحت باشه ....یکی لوسم کنه .......
بابا خوب مگه من چمه ؟؟؟ احمقانه است ؟؟ اشکالی نداره بزار احمقانه باشه.....

قضیه ساده تر از ایناست...ببینم اگه کسی دچار احساس کمبود محبت با شه...قرصی ،شربتی.، دوایی....درمونی نداره ؟؟


                                    

سلام...
امشب داشتم به یک موضوع جالب فکر میکردم...داشتم به این فکر میکردم که وقتی ما از کسی نظر خواهی میکنیم..از اون نظر خواهی چه نتیجه ای میشه گرفت..در واقع اینجوری بگم که وقتی یک نفر از من نظر خواهی میکنه..عکس العمل اون فرد در برابر اظهار نظر آدم میتونه معرف خیلی ابعاد روحی اون فرد باشه...

افرادی هستن که میخوان در جواب نظر خواهی فقط جواب مثبت و تاییدی بر کارهاشون بگیرن..و اگر جواب مخالف نظر خودشون بشنون به شدت عکس العمل نشون میدن ..ویا انقدر توجیه میارن که به آدم ثابت کنن که تصمیم یا رفتار اونها درست بوده و نظر شما اشتباه !!! ..هر چقدرم که بگی..بابا جان این نظرم بوده و هست..اگر تو خلاف اون فکر میکنی..پس همون کار رو بکن...اما اونها با سرسختی اصرار میکنند که شما رو متوجه نظر اشتباهتون بکنن !!..این جور افراد که تعدادشون کم هم نیست..معمولا در هر کاری رو فقط بنا به دلایل شخصی و مورد قبول خودشون پیش میرن و اگر اشتباهی در تصمیم اونها باشه هیچ وقت درکش نمیکنن تا سرشون به سنگ بخوره !..جالب تر اینکه در این جور مواقع نمیگن سر من خورد به سنگ..میگن سنگ اومد و خورد به سرم..من که راهم درست بود !!!!..تجربه خیلی کوچیک و ناچیز من به من فهمونده که اشتباهات این افراد معمولا خیلی بیشتر از افراد دیگره..چون به دلیل اینکه میخوان به همون موضوع احاطه پیدا کنن..نگاهشون رو از اطراف و تجربه دیگران برمیدارن تا شواهد کافی و مدلل برای اون موضوع پیدا کنن ..این جور مواقع مسائل حاشیه که گاه به گاه مهمتر از اصل موضوع هست رو نادیده میگیرن...مثل بادکنکی که بادش میکنن تا بزرگ و بزرگتر شه..اما اگر سوزن کنار اون رو نبینن در لحظه بالا رفتن ممکنه با یک اشاره سوزن ، نابود بشه و ....
 
مدتیه که دارم تمرینی میکنم..اون هم اینه که وقتی کسی از من نظری بخواد..خودم رو به جای اون بزارم و سعی کن که به این فکر کنم که من با طرز فکر خودم..اگر دقیقا در شرایط اون فرد بودم چیکار میکردم ؟..این طوری بر خلاف اون چیزی که طرف مقابل فکر میکنه ،سعی کردم که شرایط رو درک کنم و از خودخواهی یکم فاصله بگیرم ...تمرین سخت و جالبیه..بد نیست امتحانش کنین ...



امروز، خیلی آروم تر از روزهای گذشتم...خیلی !  یک  حس آرامش و اطمینان دوباره وارد روحم شده...تمام این سرگیجه ها رو گذاشتم کنار.....ذهنم آروم شد...

این روزا کلی وقت گذاشتم و فکر کردم...روزهای عجیبی بود....وبلاگ دانیال هم حس و حال خاصی به این روزها داد :


...کودکان می انگارند که فرصتی پایان ناپذیر برای زیستن دارند اما  چنین نیست و بر همین شیوه ، دهها هزار سال است که از عمر عالم گذشته است .  یعنی بقا  و  جاودانگی  را در اینجا  نمی توان جست و هر کس جز یک بار فرصت گوش سپردن به این سخن را نمی یابد . کودکان می پندارند که فرصتی  پایان ناپذیر  برای زیستن دارند اما فرصت زیستن ، چه در صلح و چه در جنگ کوتاه است ، به کوتاهی آنچه از گذشته های خویش به یاد می آوریم ...


از وبلاگ نامه های عاشقانه یک پیامبر