..تصمیم گرفتم فردا صبح پاشم برم کوه...رفتم که زودبخوابم..خوابم نمیبره..باز پاشدم...خیلی دلگرفته و دلسردم.....هیچ وقت به اندازه این روزا این حس رو نداشتم...نمی دونم اصلا چرا باید به همه بگم : حسابی خوش بگذرونید...فکر هیچی رو نکنید..من تشویقتون میکنم که بی خیال من شید و برید کیف کنید..برید پیشرفت کنید.... فکر هیچی رو نکنید ..فقط فکرخودتون باشید ....چرا باید بگم من همه جوره هستم..برید خیالتون راااااااحت ! یه احمقی مثل من هست...احتیاج به هیچی نداره...از هیچ کسی هم انتظاری نداره..اگرم داشت به درک ....توقعاتش مال خودش...من سعی میکنم حرفتون رو بفهمم..شما ولی اصلا بی خیال من شید...برای درک نکردن ساده ترین نیازهای من..هزار تا توجیه بیارید...قیافه حق به جانب بگیرید... و بگید که این توقع تو جلوی پیشرفت ما رو میگیره....اصلا هر چی دوست دارید بگید...
هرچی دوست داریدبگید.....
دارم نسبت به همه بی تفاوت میشم....شایدم داره از نوع رابطه ها بدم میاد...
انقدر ریختم تو خودم که دارم منفجر میشم ..حرف بزنی..میگن با غرغرات زجر میدی...حرف نزنی..میگن الکی تو خودت میریزی.....
یه بار آقا بیزی حرف جالبی زد...گفت:به اندازه ای واسه دیگران انرژی بزار که ظرفیتش رو دارن....
واقعا که راست گفتی آقا بیزی !!!!!!!!!!
قصه نخور بزرگ میشی یادت میره ....
خوب سلام...
مگه میشه ادم فکر هیچی رو نکنه مثلا من دارم فکر میکنم که فکر نکنم یعنی اینکه اصلا نمیشه من که قاط زدم و ...
من که زیاد فکر نمیکنم الانم این جملاتی که شما به کار بردید منو به فکر وا میداره منظورتون چیه؟
از هیچ کسی هم انتظاری ندارم..اگرم داشتم به درک...
چه جمله جالبی
میل خودتونه ...
دارم نسبت به همه بی تفاوت میشم...
به نظر من کاره اشتباهی میکنید همه رو به یه چشم نبینید.
چشمتون رو به دیدن چیزهای قشنگ آدت بدید.
یه بار آقا بیزی حرف جالبی زد...گفت:به اندازه ای واسه دیگران انرژی بزار که ظرفیتش رو دارن
درست گفتن...
من که منکر نیستم
هاله خانوم بی خیال
گرچه هرچی هرکس بگه بی فایده است. تنها زمان میتونه اینجور حس ها رو درمون کنه. قدم اول اینه که درک کنی که احتمالا خیلی از کارهایی که الان میکنی و چیزهایی رو که مینویسی در شرایط عادی نمیکردی. قدم دوم اینه که سعی کنی هرکاری رو که میخوای انجام بدی به تاخیر بندازی تا فرصت بیشتری برای تصمیم گیری داشته باشی. اینطوری این دوره کوتاه تر میشه.
اما از من میشنوی این دوره ها از پر حس ترین دوران زندگی آدمه و داشتنش بهتر از نداشتنشه.
تو هم خوش باشی همینطور که برای ما آرزو کردی.
دیشب میخواستم ساعت یازده بخوابم که ساعت هفت بیدار بشم... ساعت سه خوابیدم و ده بیدار شدم!
سلام هاله جان ... شما وقتی بلاگتو آپدیت می کنی ping نمی کنی و من از اپدیت کردنت با خبر نمی شم
حالا بگذریم من دیروز نیومدم خیلی اینجا خبرا بوده..... امروزم که اینجوری هستی چی شده آخه چرا ؟؟؟
چرا آخه هاله جونم
تو زندگی نباید از کسی توقعی داشت.
: به اندازه ای واسه دیگران انرژی بزار که ظرفیتش رو دارن.... : به نظر من آقای بیزی درست گفته. همین نصیحت رو عمل کن شاید حالت بهتر شد!
Firstly first, going out with friends and hang out with them is a very good solution to change your mood and I do agree! Secondly ... I am worry about you ... these familiar feelings ...
بزرگترین درد انسانها در ارتباط با یکدیگر هنگامی آغاز می گردد که فلسفه راستین دوستیها را فراموش می کنند.
فراموش می کنند که برای چه با یکدیگر طرح دوستی می ریزیم؟ چرا به یکدیگر نزدیک می شویم؟ چرا پرده های موجود در میان خود را یکی یکی پس می زنیم و به خلوتخانه ذهن یکدیگر قدم می گذاریم؟
آیا در این میان تنها، تنها نبودن اهمیت دارد که هرگاه به آن نیاز نداریم بار سفر می بندیم و به ناکجایی دیگر سفر می کنیم؟ و یا به همان اندازه که تنها نبودن مهم است، تنها نگذاشتن نیز اهمیتی فراخور خود دارد؟
آیا شالوده دوستی را ریخته ایم که تنها نیازهای روحی خود را ارضا نماییم یا ارضاء نیازهای روحی دوست و شریک زندگی مان نیز جزئی از دوستی و رفاقت است.
آیا در پیوند ما تنها حرکت رو به تعالی برای من تعریف شده است؟ یا او نیز می باید سهمی داشته باشد؟
پس شراکت در غم و اندوه و شادی و خوشحالی که روزگاری به مقدس ترین مقدسات برای یکدیگر قسمش خورده ایم باید چه سرنوشتی پیدا نماید؟ این نیز باید به فراموشی سپرده شود؟
آری هاله عزیز، آنجا قداست دوستی ها و شراکت ها و زندگی های مشترک از میان می رود که فلسفه آن که همانا «ما» بودن است جای خود را به «من و تو» می دهد. آنجا است که تو خون می گریی و می گویی که انتظاری ندارم از تو، که حرکت به سوی تعای ما را فدای پیشرفت یکی از ما کردی و آنگاه یا جوابی نمی شنوی و یا می شنوی عذری بدتر از گناهی!
اما در این میان غصه خوردن و بی تفاوت شدن شاید آسان ترین کار باشد اما نه بهترین، به تو اطمینان می دهم هستند و خواهی یافت انسانهایی را که ارزش «ما» بودن را بیش از هر چیز دیگری می دانند و درک کرده اند که با دو دست می توان بسیار بیشتر از یک دست، دیوار پیش روی خود را در زندگی تراشید و پیشرفت نمود.
و باز هم می گویم که سختی شرایط تو را درک می کنم و می دانم که هجوم خاطرات پیشین و تحمل تنهایی جانگداز است و طاقت فرسا، اما چه باید کرد که تحمل آن نیز برای انسانها اجباری است در کنار اجبارهای دیگر، که باید وفق داد خود را با آن و به پیش رفت تا جای امکان
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان اندهگین و شادمان شدن
توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سویدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوهناک فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهایی، تنهایی، تنهایی عریان
انسان دشواری وظیفه است.
آرزو دارم شاد باشی و به دور از غم ، سبز باشی و خوشحال :)
بزرگترین درد انسانها در ارتباط با یکدیگر هنگامی آغاز می گردد که فلسفه راستین دوستیها را فراموش می کنند.
فراموش می کنند که برای چه با یکدیگر طرح دوستی می ریزیم؟ چرا به یکدیگر نزدیک می شویم؟ چرا پرده های موجود در میان خود را یکی یکی پس می زنیم و به خلوتخانه ذهن یکدیگر قدم می گذاریم؟
آیا در این میان تنها، تنها نبودن اهمیت دارد که هرگاه به آن نیاز نداریم بار سفر می بندیم و به ناکجایی دیگر سفر می کنیم؟ و یا به همان اندازه که تنها نبودن مهم است، تنها نگذاشتن نیز اهمیتی فراخور خود دارد؟
آیا شالوده دوستی را ریخته ایم که تنها نیازهای روحی خود را ارضا نماییم یا ارضاء نیازهای روحی دوست و شریک زندگی مان نیز جزئی از دوستی و رفاقت است.
آیا در پیوند ما تنها حرکت رو به تعالی برای من تعریف شده است؟ یا او نیز می باید سهمی داشته باشد؟
پس شراکت در غم و اندوه و شادی و خوشحالی که روزگاری به مقدس ترین مقدسات برای یکدیگر قسمش خورده ایم باید چه سرنوشتی پیدا نماید؟ این نیز باید به فراموشی سپرده شود؟
آری هاله عزیز، آنجا قداست دوستی ها و شراکت ها و زندگی های مشترک از میان می رود که فلسفه آن که همانا «ما» بودن است جای خود را به «من و تو» می دهد. آنجا است که تو خون می گریی و می گویی که انتظاری ندارم از تو، که حرکت به سوی تعای ما را فدای پیشرفت یکی از ما کردی و آنگاه یا جوابی نمی شنوی و یا می شنوی عذری بدتر از گناهی!
اما در این میان غصه خوردن و بی تفاوت شدن شاید آسان ترین کار باشد اما نه بهترین، به تو اطمینان می دهم هستند و خواهی یافت انسانهایی را که ارزش «ما» بودن را بیش از هر چیز دیگری می دانند و درک کرده اند که با دو دست می توان بسیار بیشتر از یک دست، دیوار پیش روی خود را در زندگی تراشید و پیشرفت نمود.
و باز هم می گویم که سختی شرایط تو را درک می کنم و می دانم که هجوم خاطرات پیشین و تحمل تنهایی جانگداز است و طاقت فرسا، اما چه باید کرد که تحمل آن نیز برای انسانها اجباری است در کنار اجبارهای دیگر، که باید وفق داد خود را با آن و به پیش رفت تا جای امکان
انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان اندهگین و شادمان شدن
توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سویدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوهناک فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهایی، تنهایی، تنهایی عریان
انسان دشواری وظیفه است.
آرزو دارم شاد باشی و به دور از غم ، سبز باشی و خوشحال :)
۱۳ بدر رفتین یا نه؟!!!
خوش گذشت؟!
منم آدمی هستم که از خیلی از مهمونی ها رو بدم میاد ولی اونا رو مقصر نتمیدونم! تو داری با حرفات طوری بیان میکنی که اونا هم حق ندارن برن کوه!
حرف آقا بیزی درسته.. ولی اینم درسته که شاید تو ظرفیت زیادی داشته باشی ولی شاید طرفت اونقدر انرژی برای تو نداشته باشه.. ها؟ مشکل منم زمانی این بود که توقم زیاده ولی الان هیچ توقعی از کسی ندارم
نمیدونم چی بگم...هر طور که دوست داری باش... فقط خودت باش
اول یه سلام گنده!! بعدشم به نظر منم اقای بیزی واقعا راست گفتن..اخرم اینکه منم هر از گاهی دچار اینجور حالتها میشم اما همیشه دوباره بعد از یه مدتی همه چیز برمیگرده سرجاش
هی ! شبیه کسایی شدی که دلشون می خواد توی سوئ تفاهم مای دردناک و غم انگیز خودشون باقی بمونن تا دلشون به حال خودشون بسوزه .
من که دینامیت انفجارم رو نمی دونم کجا جا گذاشتم یا کی ازم دزدیده که خیلی وقته منفجر هم نمی شم!!!!! هی تو خودم بریزم و وقت تنهایی صدای موزیک رو به آخر برسونم که چی؟!!!! .....
خب من که از اول گفتم پارادکسم... حالا هم اگه کسی با دیدن این دو وبلاگ و نوشته های گیج در گیجش منگولی می شه... من و پارادکس و دوستم و دیوونگی هامونو به همه ی تودرتو های سرگیجه آور هزارتوی چیزی به نام بودن ببخشه:):)
i'de better not write in persian, it's not but some dizzy crazy lines...anyway, i dont care that much... and about these two weblogs, i better say nothing, whether it's a paradox or not, whether i'm a paraox or not, whether i have changed or not, whether i am morphing into an alian or ... will make no change in my damn life....sorry for this depressing comment
میگم هاله... آقا بیزی که همه حرفاش درست ولی... از دنیا توقع زیادی نداشته باش... (فکر کنم نداری...) زیاد هم سخت نگیر... اینجوری کلی از ناراحتیا کم میشه... ای کاش چشمامو میبستم... ولی تواناییشو ندارم... یه همچین چیزی جلوشو میگیره... راستی... یکی میگفت نمیخواد برای یه مدت غر بزنه... اینجوری بود بلاخره... اما میدونی... من زیاد به آدمای اطرافم اهمیت نمیدَوَم... دوست دارم... به اندازه قبل.... یا کمی بیشتر... ازت هم انتظاری ندارم... (الان منو تصور کن که دارم بهت چشمک میزنم...)
خوب نمی دونم چی باید بگم. اصلا نمی دونم چه دلیلی داره چیزی بگم. می دونی٬ حال و هوایم را عوض کردی . باید برم یک سیگار بکشم.
هاله جان امیدوارم بعد از کمی استراحت دوباره انرژی لازم رو برای همزیستی در کنار ادمهای دیگه پیدا کنی . موفق باشی
سلام.
میگن .قتی خدا برزخ رو آفرید یه نمونهء کوچولوش رو هم گذاشت تو زمین که آدما تجربه داشته باشن.
الانم تو برزخی درست مثل خیلی ها (از جمله من)
نمی دونم چرا این دلتنگی ها داره همه گیر میشه.
نظر آقا بیزی هم محترم ولی من سعی میکنم هرچی تو توانم هست واسه دیگران رو کنم
میخواد جنبه داشته باشه یا نه
لا اقل من کار خودمو کردم
بعدا از دست خودم دلخور نیستم
شاد باشی و پایدار
تا همیشه
تا ابد
به طور وحشتناکی با این گفته آقا بیزی موافق میباشم!
اما یه چیزی بگم؟
میگم! خیلی خیلی ببخشیدا انگاری من با همه زودی پسر خاله میشم یعنی همون دختر خاله اَ حالا همون!
ولی انگار این معضل قاطی کردن خیلی شایع شده ها!
توام انگارکی مثه من یه جورایی قاطی کردی (گفتم که چایی نخورده پسر خاله میشم)
آقا بیزی همیشه درست می گه..... !
هاله جون مطمئن باش که آقا بیزی با تو تا ابد همراه خواهد بود...
کلوچه میخام........ !!!!!
بعله راست می گه به مولا
موافقم..بعضی ها توقعشون خیلی زود بالا میره و لطف رو با حق اشتباه میگیرن...
و مهم و جالبش اینه که تو نمی تونی ولشون کنی
رهاشون کنی و بی خیالشون بشی
این تو وجودته که تو براشون یک کمکی
هر چقدر ازت دور باشند و
باز تو براشون فدا کاری می کنی و اونا ...
میدونی یه جورایی بین عوض شدنهای مختلفی که ناخودآگاه در شخصیت آدما بوجود میاد که دلایل زیادی هم داره٬ همه این جوری قاطی میکنن.
خوش به حال اونا که میفهمن قاط زدن! اگه دقت کنی بعضیا اصلاْ نمیفهمن و کلی هم ادعاشون میشه.
شاید این حس ها برای این باشه که هنوز تو عمق وجودت این حس رو که از کسی توقعی نداری باور نکردی!
اگه توقعت واقعا از بین بره این فکرا هیچ وقت برنمیگرده!
ولی اقای بیزی کاملا درست گفته!
سلام هاله جان خیلی وقته وبلاگتو میخونم
خیلی قشنگه .......میدونی چیه فکر میکنم تو احساس های آدمای اطرافتو با احساسات خودت مقایسه می کنی و فکر میکنی هرکاری که تو میکنی اونا هم باید بکنن ولی متاسفانه همه اینطوری نیستند چون احساسا ت ادما با هم فرق میکنه
منم تا چند وقت پیش عین تو بودم با همین افکار پریشون تااینکه با خودم کنار اومدم و فهمیدم که اگه میخوام داشته باشمش باید بابعضی اخلاقاش کنار بیام وگرنه ................
ام ... چیزه ! اهم ... راستش .... خب ... اممممم .... چیز دیگه .... اهم اهم ...... اوففففففف ..... اه ..... چیز .... عیدت مبارک!!!
اقا بیزی کجائی که ابجیمون دلش گرفته ... درست نمیگم ابجی ... ؟ :))
بی تفاوت شدن بعضی وقتا خیلیم خوبه ...
چه ترسناک
سلام قشنگه
پیش ما هم بیا
راستی نظرت راجب تبادل لینک و لوگو چیه ؟
خدانگهدار
فرصت بده به زمان. من دیدم که همه چیز رو به حالت عادی بر بر می گردونه. تو هم می بینی.
...
آره راست میگه این آقا بیزی.....
راستش من انتظار چنین وبلاگی ومتنهای از تو نداشتم بهم فرصت بده راجبش فکر کنم ولی در رابطه با حرف بیزک موافق ۱۰۰٪ هستم