بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

اینجا ونکوور .... من دلتنگم !




مجبور شدم که بنویسم همین الان

محل : ونکوور - کانادا

کافی شاپ ویوز - گوشه همیشگی خودم

حاضرین: خودم - لپ تاپم - موبایلم و لیوان قهوه


نشستم توی کافی شاپ نزدیک خونمون و مشغول ترجمه بودم ... برای نشنیدن صدای اطراف طبق معمول هدفونم رو گذاشتم و رادیو جوان که یک دفعه :


زیر پرچم سه رنگ

مادرم دعا می کرد

پدرم می جنگید

دلمون اون روزا

اینقدر ترک نداشت ....

حالمون اون روزا

اگه روبراه نبود

عوضش امیدمون

کسی جز خدا نبود ........

روزای ....


و همینجا بود که اشکم درومد !!!! فرسنگها دور از ایرانم الان و یک دفعه با شنیدن این صدای غم انگیز که فکر می کنم محسن چاوشیه و این ترانه که با تمام وجود حسش کردم اسمش پرچم سفیده ...یک دفعه رفتم به سالهای خیلی قبل و تمام روزهایی که خوب و بد گذشت و خیلی دورن الان. روزهای جنگ و دبستان و مدرسه و ......

شاید خیلی از اون دوران و خاطراتش برام فقط سیاه و خاکستری هستند اما خیلی دلم تنگه برای اون شهر لعنتی !

مجبورم به خاطر شوهرم و دخترم نشونی از این دلتنگی نداشته باشم و روحیه زندگی رو بالا ببرم...اما چه کنم که دل تن گم !!


پسری که میز بغل نشسته بدجوری نگام میکنه ..اشکام رو پاک کردم ...جالب اینه که آهنگی که الان می زنه اینه :

بدو بدو دیره دل من آروم می گیره !!!! :))))))) عاشق این انتخاب آهنگم ....


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد