دلم میخواد که بنویسم.... اما از چی و از کی ؟؟ نمیدونم ............... انگار که مسیر نوشتنم داره تغییر میکنه ! اما دارم به خودم یاد میدم که در لحظه زندگی کنم !!! و این بد نیست ....
چند سال پیش در نمایشگاه آثار تجسمی موزه هنرهای معاصر یک اثری بود که این روزا خیلی یادم میاد .... یادمه بعد از اون قفس و پرنده فلزی یه زنجیر کشیده بودن ...جلوی دیوار هم یک شناسامه اثر گذاشته بودن ....... ! من فکر کردم که اثر جابجا شده و از اونجا برش داشتن ..چون هر چی نگاه میکردم چیزی رو دیوار نمیدیدم تا اینکه چشمم خورد به یک تیکه کاغذ پاره که رو یه پایه گذاشته بودن کنار دیوار !!
روش نوشته بود :
A bird's song ..from behind the cab wall came
I painted the wall
Then it rained
The rain washed ,cleaned the wall
but the bird's song still heard
(آواز پرنده از پشت دیوار سنگی به گوش میرسید،
من دیوار را نقاشی کردم...
آنگاه باران بارید ....
باران دیوار را شست..
اما آواز پرنده هنوز به گوش میرسد !! )
اون موقع نفهمیدم چرا ؟!؟!؟! ....اما امروز وقتی به این شعر با دست خط بد و گرامر بدش فکر میکنم.... حرف دیگه ای ندارم !
راز شادمانگی
دستی است که برای دوستی به سوی کسی دراز میشود
همچون درختی که شاخه هایش را می گستراند
اگر درختی شاخه نداشته باشد چیست؟
تنها تکه ای جوب!
×××××××××××××××××××
راز عشق و آرامش
یاد گرفتن از دیگری است
پیش از آنکه بخواهیم
چیزی به او یاد دهیم
×××××××××××××××××××
راز آرامش
خندیدن با مردم است
در ظاهر یک دوست
نه در لباس یک قاضی
×××××××××××××××××××
تنها دو راه
برای مراجعه با ناملایمات وجود دارد
یا آنها را عوض کنیم
و یا
شیوه نگریستن به آنها را تغییر دهیم
و
دومین راه
به مراتب آسانتر است
×××××××××××××××××××××××
شادمان شدن آسان است
اما شادماندن دشوار
××××××××××××
اضطراب تو
از آن چیزیست که قرار است در آینده اتفاق بیفتد
چیزی که شاید
هرگز اتفاق نیفتد
به فکر امروز باش
چون آینده
خود از خویشتن ؛ مراقبت خواهد کرد
××××××××××××××××××××××××××××××××××
ادامه دارد.................
تو فهمیدی ولی من نفهمیدم . میشه توضیح بدی ؟
زیبا بود . . . . خیلی زیبا تنها چیزی که میتوانم بگم این بود . . خیلی زیبا . . . .
میخوام پوست بندازم ...
:)
سلام هاله جان
دلم تنگ شده بود آمدم سلام بگویم بروم که به مطلب زیبایت برخوردم.
شادباشی.
سلام
یک دوست امروز گفت به وبلاگت سر بزنم.
جالب بود و خوشم اومد.
همیشه جاری و سبز باشی.
و یک جمله از گاندی و خیابان گاندی!:
بسیاری از مردم آنقدر دیندارند که از یکدیگر متنفر می شوند ولی آنقدر دیندار نیستند که یکدیگر را دوست بدارند.
و از آندره رومورا:
دوستی حقیقی تخمین احتیاج دیگران است نه اظهار نیاز خویشتن.
صوفی ابن الوقت باید ای رفیق.........
ای گفتی ....... شاید مثه «پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است !!!»یا کمی ساده تر «شیشه پنجره را باران شست ٬ از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شد»...خیلی جالب بود هاله خانومی ......مرسی
ازادی.....رویای شیرینی است نه؟؟....ولی سهم ما از ازادی پرداخت شد؟؟؟ یه سری بیاید اونورا...
همیشه از مطالبی که بشه هر جور دوست داری نگاهشون کنی و ازشون برداشت کنی ، خوشم اومده !
من هر بار راجع به یه چیزی هر چند تکراری فکر میکنم چیزای تازه ای پیدا میکنم !!!
موفق باشی ...
بده در مورد تنبور بدونی؟؟؟؟؟؟؟
اگه نظر یا پیشنهادی داری بگو.خوشحال میشم
مقاله بی سر هستم !آ پدیت کردم ننه
سلام نوشته قشنگی بود .
منم بهت لینک دادم :)
هاله جان سلام ... خوشبحالت که میخوای در لحظه زندگی کنی ... برای من و خیلی ها که ادعاش رو میکنن کار سختیه ... تو یه موردش پیشرفت کردم و اون اینکه دارم گذشته ام رو منهای تجربیاتش فراموش می کنم ...
شاد و پیروز باشی ...