بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

...... وقتی عاشقم شد با عشقش برام بند درست کرد..... بند ... بند ... بند ....  تا اینکه یکروز بین همون بندهایی که درست کرده بود خفه شد ......... یکروز به خودش اجازه نداد که نفس بکشه و رفت .................
وقتی رفت هنوز بندهایی بودن که من رو نگه میداشتن.... اما این رشته ها ..اون ریسمانایی نبودن که اون برام درست کرده بود .... اینها رشته های پنهانی بودن که بدون اینکه بدونه و بشناستشون من رو بهش نزدیک نگه میداشت .... وقتی رفت ..وقتی خیلی از رفتنش گذشت..با خودم عهدی کردم ! عهد کردم که هیچ وقت از علاقهُ خودم برای کسی زندان درست نکنم .... مدتها از تصمیم من گذشت .... تا من  عاشق شدم ......عهدی کرده بودم... هیچ وقت از علاقه و عشق خودم نباید برای کسی زندان درست کنم ... و رهاش کردم ..رها ....  تا خودش تصمیم بگیره ..تصمیم بگیره که کجا بمونه و از پیش کی بره ..... فقط دوست دارم که شفاف باشه .. شفاف .. شفاف ... از چیزی که ندونم چیه میترسم ..از چیزی که نشناسمش میترسم..چون نمیدونم توش چیه ! و این برام دردناکه ........ 
  تعلق و تعهد ..... دو واژه ای هستن که باورشون دارم و بهشون احترام میزارم ... و به خاطرشون بهای زیادی پرداختم و میپردازم .....................................
 رهاش میکنم .............. رها .... حتی اگر این موضوع رو نفهمه ...واژه ای برای استدلال بکار نمیبرم ...چون گاهی معانیه خیلی بزرگ در واژه هایی فقیر و کوچیک  زاده میشن و این نقصان واژه ..احساس رو به بازی میگیره ........................... تو رهایی ..... رها ..مثل خودم ...اما من زیاد دور نمیرم ......گاهی آدما انقدر دور و نزدیک میرن تا جای موندنشون رو انتخاب کنن ....گاهی هم بعضی ها  مجبورن اونقدر صبر کنن تا محیط نامتعادل اطرافشون به تعادل برسه ...


خدانگهدار
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد