بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

گمشده - ۲



                         



- پدر!گرانبهاترین آن دورها نبود..من گشتم خیلی زیاد !  اماکسی نمی دانست که آن کجاست؟! کسی درآنجابه من دوردستی رانشان داد و گفت :« شاید گرانبهاترین آنجا باشد» !
  من راهی شدم و ...به اینجا رسیدم !

پدر پسرک را در آغوش کشید .. او میگریست ....

- من امشب همینجا میخوابم....روی خاک ...زیر آسمان ..کنار ساحل ...

....
نیمه های شب پسرک همراه با حس غریبی از خواب بیدار شد .آن سوتر ..کنار پرچین ،سگی زمین را میکند ..با چنگ و با دندان !

پسرک  جلو رفت ..... سگ پارس کرد و دندان نشان داد ...
پسرک جلوتر رفت .... سگ قدمی به سویش حمله کرد ..
پسرک باز هم جلوتر رفت ...سگ ترسید و فرار کرد ....!

پسرک گودال را کند و کاوید ...تا اینکه دستش چیزی را لمس کرد ...
خدای من ! باور کردنی نبود ...گرانبهاترین..نه در دوردستها بود..نه در دشتها ..نه در کوهها و نه در هیچ کجای دیگر! ..همینجا بود ..کمی آنسوتر ...زیر پرچین باغ پدری !

پسرک گرانبهاترین را برداشت و به سوی خانه رفت .
- پدر ! من گرانبهاترین را یافته ام !! ....حال با آن چه کنم ؟!؟!
- زود آن را جایی پنهان کن تا کسی آنرا نبیند !!!!
- آخر اگر میخواستم آنرا جایی پنهان کنم که از زیر خاک بیرونش نمی آوردم !
- پس آن را به گردنت بیاویز تا همه بدانند که آنرا یافته ای !

پسرک خشمگین بود ...نمی دانست با گرانبهاترین چه کند !!؟!
پدر گفت : « گمان میکنی که گرانبهاترین به چه درد میخورد....باید آنرا پنهان کنی یا به همه نشانش دهی ... !!

(ادامه دارد !‌ )

نظرات 12 + ارسال نظر
الهه یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:41 ب.ظ http://elahe23.blogsky.com



سلام دوست عزیز
وبلاگ بی نظیری دارید تمامی مطالب وبلاگتونا خوندم خیلی جالبه امیدوارم همیشه موفق و پیروز باشید ‏‏.....خدانگهدار......الهه

مهدی دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:10 ق.ظ http://otanazi2001.blogsky.com

سلام
وبلاگ جالب و قشنگی داری .
به من هم سر بزن . خوش حال میشم .
پاینده باشی

الهام دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:37 ق.ظ http://elham85.com

:) کاش من پیداش می کردم اونوقت انقدر غصه نمی خوردم

DayDaD دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:16 ق.ظ http://daydad.blogspot.com

یک قلم استخون دیگه آویزون کردن و زیر خاکی کردن نداره ... بده یک آبگوشت مشتی بسازیم باهاش...

محمدرضا دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:37 ق.ظ http://unforgiven-alone.blogspot.com

سلام
وبلاگ قشنگ و جالبی داری . به منم سر بزن خوشحال میشم.
ضمنا این گرانبها ترین رو چه کار باید کرد؟
شاد باشی و پایدار
تا همیشه
تا ابد

انسان مه الود دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:37 ق.ظ http://ensan.blogsky.com

واقعا باید چه کارش کرد؟ بعد از جستجو و سختی زیاد وقتی پیداش می کنیم نمی دونیم باهاش چکار کنیم.

باران دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 02:42 ب.ظ http://sokootebaran.blogspot.com

سلام ... سوال سختی است نمی دانم باید با آن چکار کنم هر وقت آنرا پیدا کردم بعد در موردش تصمیم می گیرم

صونا دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 02:45 ب.ظ

داستان جالبیه . تو ادامه بده و من میخونمش.

حباب دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 03:40 ب.ظ http://tabarestan75.persianblog.com

هاله جان سلام.....وبلاگت یه جوری واسه آدم آشناست که آدم فکر میکنه یه جایی قبلاً دیدتش....یه جوری راحت و صمیمیه....راستی دیدم که راجع به من(حباب!)هم نوشته بودی....خیلی جالب بود....از این به بعد مرتب بهت سر میزنم و خوشحال میشم که نظراتت رو راجع به چرت و پرتایی که مینویسم بدونم!!!!شاد باشی،حباب!

نیلوفر دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 05:51 ب.ظ http://jensiyat-e-gomshodeh.blogsky.com

ممنون که به خانه کوچک من آمدی و مرا هنوز به خاطر داری!

بابک دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:32 ب.ظ http://tanhaei.blogsky.com

سلام.من یادمه قبلا اومدم اینجا ولی چقدر تغییر کرده؟!؟!؟!
راجع به کنسرت هم:کنسرت گیتار داشتیم که شب دوم از وزارت اطلاعات اومدن و برنامه رو خراب کردن....

عمو رضا دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:41 ب.ظ http://amooreza.blogsky.com

منتظر می‌مونم ببینم چی میشه.
اما گرانبهاترین برایم تعریف نشده است. نمی فهممش. اصلا برتری چیزها را بر هم نمی‌فهمم.
چطور می‌شود چیزی از چیزی یا از چیزها برتر باشد؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد