یخ زدم از شدت خستگی ودلسردی و بی حوصلگی و بی انگیزگی !
دیشب داشتم یک مقاله میخوندم درباره حشرات که پلک ندارن و موقع خواب با چشمان باز میخوابن ...
چقدر خوبه که ما آدما پلک داریم و میتونیم چشمهامون رو ببندیم....
چقدر خوبه که میتونیم هر از گاهی چشمهامون رو به خیلی از اتفاقات اطرافمون ببندیم !
از همه تعبیرهای فلسفی که میخوان با چشم باز بخوابن و همیشه با چشم باز دنیا رو ببینن حالم به هم میخوره ....
خوشحالم که میتونم چشمهام رو ببندم و خودم رو بزنم به خواب ...تا همه فکر کنن که من خوابم ...آروم در رو ببندن و چراغ رو روشن نکنن...چون نور چشمامو میزنه ...چشم آدما به تاریکی هم عادت میکنه ..حتی تو تاریکی هم همه چیز رو میبینه .....اگر یک مدت در تاریکی قدم بزنی..خوب میفهمی که چی میگم !
واقعا زیبا مینویسی. کلامت واقعا به دلم میشینه. به من هم سر بزن ; )
من ضمن اینکه بعضی اوقات چشمامو میبندم خودمو به خری هم میزنم!
خوابیدن خیلی خوبه .... ولی آخرش چی ؟!!!! بعد از بیدار شدن بازم باید بشینی و مساله رو حل کنی.....
من کمک میکنم.....
کلوچه دارم ..... کلوچه ....
استغفرالله .....
چشمانم را نمیبندم...
زیباست دنیا...
تحفه اش بیداری...
جزایش هم بیداری...
چشمانم را میبندم...
بازهم زیباست دنیا...
تحفه اش خواب...
جزایش هم خواب...
پایدار باشی
دلم واسه اینجا کلی تنگ شده بود.........
سلام!من هوارتا نوشته هات رو دوست دارم.
این حس -حس خوبیه
قدم زدن در تاریکی
نمی دونم چرا نوشته ی قبلی من اینجوری شد
باور کن که دیگه چشمای بسته هم کمکی نمیکنن ....
گاهی اوقات تاریکی هم عالمی داره هااااا
نه؟!
سلام .اگه دلت گرفته یه سری به ظهیرالدوله بزن فکر کنم بد نباشه.در مورد تاریکی هم بابا بیخیال...خورشید از آن دور از آن قله پر نور آغوش گشادست همه روشنی و نورررررررررررر
من هم تو تاریکی خیره شدن و بعد کم کم دیده شدن را دوست دارم. راستی... اسم وبلاگتم دوست دارم.
۱- قشنگ نوشته بودی
۲- قاب عکس رو چسبوندم بالای مانیتورم، تا دیگر هیچ وقت از یادم نرود، هر چند که فکر کنم هیچ موقع از یادم نمی رود
منم دوس دارم ... چی رو ؟ ... چشم بستن رو خیلی از چیزهارو ...
من یکی پنجره ام رو می بندم؟
ولی یه وقتایی با چشمای بسته ممکنه آدم بالا بیوفته...
سلام.
تازگیا دلم میگیره واسه اونایی که چشم ندارن و چیزی نمیبینن.
ولی حالا که میبینم دلم میخواد کمتر ببینم.
نه که چیزی واسه دیدن نیست . چشمای من خوب نمیبینه....
شاد باشی و پایدار
تا همیشه
تا ابد
هاله جون سلام بابا اپدیت !!! این مسنجرت همیشه روشنه
به به!
آی گفتی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اینم از مزیت های انسان ...
سلاااااااااااااام دوست خوبم . حالت چطوره ؟؟؟؟ امیدوارم همیشه شاد باشی . نوشته هات مثل همیشه قشنگه . در پایان X گرچه یاران غافلند از حال ما .... از من ایشان را هزارن یاد باد . X
هر جونوری که میتونه پلکاشو ببنده
اگه نگاه کردیم و اما چشمامونو بستی.. ولش کن.. تریپ نامب نه؟ ای ول
سلام
خیلی خوشحالم که می نویسی ،اونهم با قدرت :)
خیلی دوست دارم دوباره مثل روزهای گذشته که همه با هم بودیم دوباره دور هم جمع بشیم :(
پاینده باشی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هاله گرامی سلام
لذت فرو رفتن در رویاهای دور و دراز را نفی نمی کنم. و هیچ هنگام نمی توانم نفی کنم اجباری که گاهی ما انسانها را وا می دارد تا چشمهایمان را ببندیم و خود را در خواب نشان دهیم.
قبول دارم که در تاریکی نیز می توان دید آنچه که در روشنایی دیده می شود، هرچند نه به آن وضوح، لااقل برای من!.
اما به هر حال برای دیدن قبول داری که باید چشمهایمان را بگشاییم؟
بعضی وقتها، آنچه دلخواه و مطلوب انسان است، بنابر شرایطی که در زندگی دارد تغییر می کند.
شاید گاهی از اوقات چشم بستن به دنیا و حقایق تلخ آن برای من هم دلپذیر بوده است. گاهی از اوقات بوده است که در زندگی از حق بستن چشمهایم که خداوند به من داده است، استفاده کرده ام تا در رویاهای شیرین فرو بروم.
اما این را یقین دارم که کنار آمدن با حقیقت و واقعیتهای زندگی در دراز مدت سختی و تلخی کمتری را به انسان تحمیل می نماید. یقین دارم.
سام
وقتی از بازخوردهام اینجا امدمو نمی دونستم مدتها قبل هم امده بودم. زمانی که خودم شروع به نوشتن نکرده بودم.از کجا امدم نمی دانم ولی این بار از وب خودم . خوشحال شدم هنوز می نویسی وموفقی.
و همان جاست که تاریکی و سیاهی محرم راز و همدم خیالهای انسانی می شود و شاید برای همین این قدر دور دست است و به همان اندازه نزدیک و در این میان باز جای خوشحالی است که همین تاریکی هست تا آدمی برای ساعتی هم که شده نبیند این همه پلشتی و تباهی را نمی دانم همه این طورند یا منم که آگران می کنم پلیدی را ...باز جای خوشحالی است که ساعتی را چشم می توان غنودن از کشتنها و غارتها و ظلمها(خیلی شعاری شد انگار)
جالبه ،حشره رو میگم...
زیبا بود/ مثل همیشه/
سلام
بلاگ ساده قشنگی دارید . آرشیو شما رو که دیدم متوجه شدم که به یک اندازه تو اینجا بودیم .
در ضمن لطف کردید سر زدید
بازم به من سر بزنید
متشکرم
اوهوم.
سلام ... دلم برای دلتنگی ت گرفت ... انگار به یه آینه نگاه کنی که ... ! تا بعد ...
سلام...زیبا بود وقشنگ ...زرشک! وبلاگی با دو نویسنده
بهلول هم همین کار رو کرد ... به کجا رسید؟ من نمیدونم! ولی اگه چشماتو ببندی، اونوقت میخ میره تو پات! شایدم بیفتی تو یکی از همین دست اندازای چمران ، اونوقت ژینگولانست با آمبولانست قاطی میشه! اونوقت ... آخ جون حلوا !!!
باحات موافقم آدم بعضی وقتها باید چشماشو ببنده و از خیلی مسائل بگذره مثلا من چشمامو میبندم و از رفتن تنهای شما به جام جم میگذرم و.......