بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

گذر ...


                                                                                       

نشستم پشت میزم تو شرکت...
کم کم همه خداحافظی کردن ..تلفنها دارن زنگ میزنن...منشی هم داره میره ...
اسپیکرم رو روشن کردم ..Gloria Gaynor و آهنگ I will survive ....
رفتم تو فکر.... به اون روزی که با لیلا و مریم شایگان رفته بودیم کلاردشت...انگار دوش حموم رو باز کرده بودن .....یادش بخیر..... این آهنگ من رو یاد اون رو میندازه....چقدر اون روز احساس شادی میکردم.. یادش بخیر میلرزیدیم و چایی می خوردیم ...یادش بخیر شب از صدای شغالا ترسیده بودیم..یادش بخیر .... .حالا مریم یه جای خیلی دوره تو سانفرانسیسکو (‌منحرف نشید..منظورم سانفرانسیسکوی واقعیه..همونی که اسم یک استانه تو کشور شیطان بزرگ !!!‌)‌ عجب سفری بود..دیگه هیچ وقت به اندازه اون ۴ روزتوشمال بهم خوش نگذشت ... هوای امروز  تهران هم مثل همون روزاست..بارونی...انگار توی هوا بوی هیزم پیچیده...چقدر خاطرات خوب دارم که به یاد بیارم..روزای دبیرستان..روزای دانشگاه..موزه هنرهای معاصر ...فیلمخانه ملی ...عروسی نیوشا ..خلخال..خوابیدن تو جنگل..شب سرد فریز هند ..داتک ....دوبی ...نمایشگاه و خیلی چیزای خوب دیگه.
دیشب  با آقا بیزی! و دوستان رفته بودیم جام جم ....یک دوست قدیمی رو دیدم...چقدر بی تفاوت بودیم ...برام جالب بود ...
این روزا هم من خوشحالم..مثل همون روزا..اما اون روزا خیلی بی خیال بودم..اما الان ... دلم شور میزنه...اضطراب دارم ....قدر چیزایی رو که دارم می دونم ...اما همش دلم شور میزنه که آیا سال دیگه این موقع ...بازم خواهم داشتشون یا نه ؟؟
باید قدر لحظه لحظه این روزها رو دونست....شاید سال دیگه این موقع دنیای من جور دیگه ای باشه ..کسی چه میدونه !
احتمالا تا دو ماه دیگه آقا بیزی باز شال و کلاه می کنه .....من از الان دارم فکر اون زمان رو میکنم ..آخه زمان خیلی زود میگذره..خیلی..خیلی ......خیلی .......
نظرات 19 + ارسال نظر
آرتا شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 07:38 ب.ظ http://darkness.blogsky.com

سلام
خوشحالم که این روزا خوشحال و سرحالی
همونطور که خودتم گفتی باید قدر لحظه لحظه این روزا رو دونست و ازشون استفاده کرد
خوش باشی

عمو رضا شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:06 ب.ظ

خیلی با خودم درگیرم.بگذار همینطور مشغول باشم.

راشنو شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:19 ب.ظ http://rasno.persianblog.com

آری زمان که خیلی زود میگذره یادته همین چن روز پیش ذوق داشتی واسه ۲۰۰۰۰ بازدید کننده که این عدده خودت بودی!
آقا بیزی تو رو من نمی ش ناسم ولی انگار همش در حالت شال و کلاه کردنه؟
اینطوره آیا؟
آری هوای امروز هم بارونی بود خوب ...
اینکه بی تفافت بودین جالب بود؟ مممممممممم! چرا؟
خوب به من چه!
ولی جدی چرا! من معمولا بی تفاوت نیستم همچین ذوق زده میشود خوب واسه بعضی هام نچ!

احمد شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:22 ب.ظ

سلام
خدا رو شکر که خوشحالین! اما لطفا نگران آینده هم نباشین!:)

سخت دوست بدار
سریع زندگی کن
و جوان بمیر
تا همیشه در خاطره ها بمانی...

ترسا یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:21 ق.ظ http://www.tarsaa.blogspot.com/

چه حس خوبی.. پرداختن به خاطره های خوب و روزهای قشنگ......یادت باشه زیاد واپس گرا نشی....فردا رو هم فراموش کن...بدی های خودشو داره...امروز باش.....شادی...همین مهمه.....

DayDaD یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 12:32 ق.ظ

:)

سعیـــد پارســـا یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:01 ق.ظ http://AhoramazdA.com

درود بر شما دوست عزیز ... عادت ندارم نسبت به عقاید و احساسات دیگران بی احترامی کنم و در نتیجه مطالبتون رو که میتونه نمادی از اعتقادات و احساساتتون باشه حتما مورد مطالعه قرار میدم و نظرم رو خواهم گفت .... و دوست ندارم صرفا برای بازدید و کامنت و ... به وبلاگ کسی برم . پس حتما میخونم و نظرم رو میگم . اما .... یه سری به ما بزنید و بهتره تا اول راه هستیم (البته در این آدرس جدید ! ) در جریان کارها و نوشته ها و ... باشین . خوشحالم میکنین اگه یاری بفرمایین . با ما باش .... براتون آرزوی سربلندی و سلامتی میکنم ... شادزی ... یزدان پاک نگهدارتون باشه .

سام یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 02:25 ق.ظ http://www.andisheh-ehsas.blogsky.com

هاله گرامی، سلام

با خواندن نوشته ات، ناگهان حس کردم که دوست دارم در ارتباط با خوشبختی بنویسم.
می دانم که این جا، تنها مکانی است برای ارائه نظر در ارتباط با نوشته صاحب خانه، اما فرض می کنم که مهمانم، در خانه دوستی :)

نوشته ات به شدت مرا به فکر فرو برد در ارتباط به اعتقادی که راجع به این کلمه دارم: خوشبختی
و بار دیگر حس کردم که درکم از این کلمه چندان نادرست نیست.

شاید قضاوتی درست نداشته باشم اما از دیدگاه من، خوشبختی عجیب ترین کلمه ای است که با آن برخورد کرده ام. می دانی، تنها واژه ای است که جز دیوانگان، تمامی انسانها در پی آن هستند، و هیچ کس را نمی توانی بیابی که تلاشش برای رسیدن به خوشبختی را انکار نماید.

در نظر بگیر، بسیار هستند کسانی که مدعی اند که به دنبال ثروت، مقام، قدرت، شهرت و .... نمی روند، نمی خواهم قضاوت کنم که آیا به واقع چنین هستند یا نه!!!

اما خوشبختی را ببین، خوشبختی چنین نیست، همه به دنبال آن هستند، و همه معترفند که در جستجوی آنند.

می دانی به اعتقاد من، در طول عمرمان (حتی اگر بسیار طولانی باشد) هیچگاه قادر نخواهیم بود به مرحله ای از زندگی برسیم، که در آن مرحله درهای خوشبختی را برای ما باز نمایند. هیچگاه اتفاقی در زندگی ما روی نخواهد داد، که پس از رخ دادن آن، تعارفمان کنند که بفرمایید، من بعد خوشبختی از آن شما است.

می دانی، به جد اعتقاد دارم که خوشبختی مجموعه ای است از ذره ذره خوشحالیهای کوچکی که در زندگی تجربه می کنیم. ذره ذره شادیهای کوچک ما، فریادهای شیرین ما، گریستن هایی که از روی شوق نموده ایم و ....

خوشبختی همان لرزشی است که در زیر باران سیل آسای آن روز به تن تو افتاده است. همان. همان چایی است که آن را بالذت، در آن روز نوشیده ای و هنوز طعم آن پس از گذشت این همه سال بر زیر زبان تو است. همان بوی هیزم، و ....

آری خوشبخت به اعتقاد من کسی است که همان خوشحالیها و شادیهای کوچکش که هر روز و هر شب تجربه می نماید را، همواره غنیمت شمارد و از آنها لذت ببرد و به انتظار رسیدن آن گشایش بزرگ، زندگی خود را تباه ننماید.

*********
و تو هاله عزیز چرا نگرانی؟ واقع بینی تو، اعتماد به نفست، دوستان خوبی که داری و .... همواره به تو کمک خواهند کرد که از پس مشکلات هر روزه برآیی و همواره ....، همانگونه که تاکنون چنین بوده است.

*********

راستی اسم آن کتاب «در چستجوی زمان از دست رفته» است، و بسیار زیبا است، قصد دارم که هرجا که در متن این کتاب طولانی به قطعه منحصر به فردی برخورد کردم، آن قطعه را در وبلاگم بنویسم!!!

و در آخر باز هم از آنکه طبق معمول طولانی نوشته ام از تو پوزش می خواهم.

شاد باشی و خندان

سام

یاشا یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 03:52 ق.ظ http://yashaonline.blogspot.com

من باید یه صحبت ارشادی با این اقا بیزی گل بکنم ... :))

سوگل یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:14 ق.ظ http://sogol.blogsky.com

هاله عزیز مگه میشه یادم رفته باشه.
قدر لحظه ها رو بدون که به لحظه ای ماند.

ناشناس یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 10:06 ق.ظ

من همیشه سعی میکنم از تمام لحظات زندگیم لذت ببرم.... وقتی این حس رو تو خودت تقویت کنی زندگی یک طور دیگه میشه و رنگش عوض میشه ....

شاد باشی....

راستی من میخوام با خودم کلوچه ببرم :)

پیمان یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 01:37 ب.ظ http://adagio.blogsky.com

گاهی باید خانه ها را عوض کرد . شاید این طوری بشود جور دیگری دید . نمی دانم... ولی شاید روزی بشود روزهای بارانی را هم جور دیگری دید.

مهستا یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 04:33 ب.ظ http://mahasta.blogsky.com

نگرانی راهش نیس... در ضمن من به خاطرش می مونم اون نه!!!

مهرداد یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 06:28 ب.ظ http://diablo.persianblog.com

هر چی کمتر دل ببندی ، کمتر غمگین میشی ، کمترم دلت میشکنه ....

حباب یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 07:20 ب.ظ http://tabarestan75.persianblog.com

ببخشیدا....ولی فکر کنم سن فرانسیسکو اسم یه شهر باشه و نه یه استان....اشتباه میکنم؟

ذوقال یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 08:53 ب.ظ http://zooghal.blogsky.com

یاحق
سلام
چند وقته اینجا نیومدم!؟اما هر وقت میام یه جورایی یاد میثم میفتم.همون حرفا همون نگاهها همون...
یاعلی

تینا یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 10:58 ب.ظ http://teana.persianblog.com

هاله جون !
دقیقآ احساستو درک میکنم ... منم گاهی یاد خاطراتی میافتم که میدونم دیگه تکرار نمیشن ... ولی هر لحظه میتونه قشنگیای خودشو داشته باشه . پس از خوشیاش نهایت لذت رو ببر !!

مجید کیبورد دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 04:08 ب.ظ

میتونم بفهمم چه احساسی داری مرور گذشته ها به آدم حس عجیبی میده البته نباید زیاد برگشت به گذشته چون ما ول راهیم و باید خاطره بسازیم ( اونم از نوع خوبش )

روشن سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1383 ساعت 06:36 ب.ظ http://night-cafe.persianblog.com

میگم هاله... کلی هم خاطرات بد هستا.... اووووم... انقدر به فکر از دست دادنش بود که از بودن باهاش استفاده نکرد..... من که نباید اینو به تو بگم...........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد