یه جور حالت خلسه دارم...حالت بی وزنی..بی تفاوتی....اما ته دلم..خوشحال.. !
نمیدونم ..هم راضیم..هم ناراضی....کم کم دارم درک میکنم که برای خودم باشم و برای خودم فکر کنم ..وقبل از هر چیز به خودم فکر کنم....تمام آدمای اطرافم همینجورن...همشون ! حتی یکدونه استثنا هم وجود نداره ...هیچ حس بدی هم نسبت به این خودخواهی آدمها در من نیست...
...حاضرم شرط ببندم که هیچ کدوم از آدمای اطرافم این روزا حتی به یک گوشه کوچیک از افکار این چند روزم پی نبردن...دیروز یکی از همکارام به یکی دیگه میگفت :خوش به حال هاله..همیشه میخنده..انگار هیچ غمی تو دلش نیست ....من وقتی اسم خودم رو شنیدم حواسم جمع شد..وقتی که ۱۰ دقیقه بود بالا سر پرینتر وایساده بودم که پرینتم رو بردارم ..اما حواسم به فکری بود که داشتم براش یک جواب پیدا میکردم و فراموش کردم که پرینتهام که روش ۱۰ صفحه دیگه اومده بود بردارم !
.دیگه از گفتن حرفها و افکارم خسته شدم..تا وقتی درون من هستن..فکر میکنم که یک گنجن...وقتی با کسی تقسیمشون میکنم..مثل یک زباله به گوشه پرت میشن....تمام تلاش آدما اینکه کسی حرف دلش رو باهاشون تقسیم کنه برای اینه که به طرف بفهمونن که گنجهای اونها بی ارزشتر از اونه که بعد از گفته شدن بشه بهشون فکر کرد ...یک غم گزنده خاصی تو وجودمه..نه از فرد خاصی...از بعضی از رفتارها و از بعضی آداب خاص که به خودشون اجازه میدن که روح آدمها رو به بازی بگیرن..آدابی که به راحتی غرور آدما رو بالا و پایین میبرن ..و آدمایی که با این آداب به راحتی بازیچه ای از غرور دیگران میسازن و آخرش میگن ..خوب ما اینجوری هستیم......نمی دونم ....خیلی چیزها رو نمی دونم ..دلم می خواد برم سفر...به هیچ کسی هم فکر نکنم ...... عین آدمای دیگه.... نسبت به کلمهء مشکلات حساس شدم...سرعتم رو کم کردم..و دقتم رو زیاد....دقتم به تابلوی توی خیابون ..به هیکل خانومها و آقایون رهگذر...به دخترا و پسرای زشت ...به بچه های معروف..به آشناهای کوچه بازار...به هیچ کدوم از اینها زیاد نشده ! دقتم به ارزشها و ضد ارزشهام زیاد شده..برای توجیه خودم..از قانون نسبی بودن ارزشها استفاده نمیکنم !..هنوز کمی از اون همه فلسفه ای که خوندم یادم هست که ارزشهای اخلاقی چارچوبی جهانی دارند که برای جوامع مختلف به قالبهای گوناگون ظهور میکنند..اما ماهیت آنها یکیست !
هنوز باور دارم که انسان بودن مهمتر از ظاهر و زیبایی و لباس و محل زندگی آدمهاست...
GIORDANO ,LA COST ,BENETON , GAP ,MNG ,Ray ban ,POLICE ,CLARCKS ,HAROTS صورت زیبا..هیکل قشنگ..کلمات انگلیسی...فرنگ دیده بودن ..و ... معرف خیلی چیزهاهستند..اما هنوز باور دارم که هیچکدوم از اینها و به زبون اوردنشون،نشونه انسانیت هیچ کس نیست ...
به شعار همیشگی خودم برگشتم..و دوباره سعی میکنم که معیارهای از دست دادم رو بدست بیارم و حفظشون کنم..چون هنوز باور دارم که انسان بودن مهمترین اصل زندگی منه ...
باید انسان بود..باید انسان موند ...برای من این مهمه ...
اولا که اول ... دوما که منم سفر می خوام ... سوما که منم خیلی خودخواهم ؟:((
من همیشه می گفتم پوست انداختن مار خیلی کار سختیه ادم وقتی می خواد تغییر کنه نو بشه واقعا سختی می کشه . دوستت دارم هاله جان و از نوشته هات احساس نفس تازه می شنوم ...
I am not sure about all
اگر بذارند انسان بود و انسان موند.
آدم شدن چه آسان انسان شدن محال است
خوب بله:؛
باید انسان بود...
باید انسان موند ...
برای من هم این مهمه ...
تو یه چیزیت شده ها من مطمئنم!
اما نمیدونم چه چیزیت که هم حالت خلسه داری هم بی وزنی هم خوشحالی هم راضی هم ناراضی...
میدونی... نکنه مثل من بشی.... بعدشم اینکه افکارم تا وقتی مال منن... تا وقتی پیش من هستن خیلی خیلی ارزش دارن... وقتی برن پیش بقیه ارزششون میشه خیلی... شایدم کمتر.... مغرور بودن بد نیست.... خود خواهی بده... تازه اگه خودخواهی با گرفتن حق قاطی نشه.... پس این کلوچه فروشه کووووو؟.. خوش بگذرون......
Great!!
«باید انسان بود..باید انسان موند» دقیقا موافقم
موافقم !!!
فروغ فرخزاد میگه :
آه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم
نه بفکرم که رشته پاره کنم نه برآنم که از تو بگذریزم.
باید زندگی کرد و از اون لذت برد ...
این روزا همش خوشحالی ماجرا چیه؟
اگه بزارن...
پر کشیدن گل آقا غول طنز ایران تسلیت باد!
بله باید انسان بود موند همه همینو میگن ولی ...۰...و هزاران ولیهای دیگه . که راه طولانی هست برای انسان بودن
سلام هاله. نمی تونم زیاد بمونم. نوشته تو آف می خونم. اون آهنگ رو از موسیقی فیلم «رویای آریزونا» (امیر کاستاریکا) برداشتم. لینک فلشش اینه: http://www.sharemation.com/aavinr/start2.swf
سلام هاله / میدونی بعضی وقتا بعضی نوشته هات با حرفای من جور در میاد / یکی از اون بعضی ها همین نوشته این دفعه اس با یه کم تفاوت / میدونی وقتی به انسانیت و اینجور چیزا فکر می کنم احساس افتادن تو گرداب بهم دست میده / احساس اینکه هممون یه جورایی داریم به یک جای نا معلوم کشیده میشیم / بگذریم/ امشب دلم گرفته بود دوست داشتم بقیه حرفام رو هم میزدی
انسان بودن کاری نداره ، موندنشه که مهمه
مرد باش زن !!!!!
باید انسان بود و موند ولی بعضی از آدمای اطرافت هستن که نمیذارن ومتاسفانه مجبور میشی که مثل خودشون باشی و انسانیت رو یادت بره
میشه بگی استانداردای آدم بودن کدومه...
شاید یک باور غلط یا یک نگاه اشتباه به روح بشری آدم رو از تفکر عالی اش دور کنه...
میدونی که همیشه روت حساب میکردم و میکنم. الآنم برام مهم نیست که چه حادثه ای از خودت دورت کرده! ولی مطمئنم برای انسانی مثل تو تلاش برای تغییر روحیه یا حتی احساس عدم تمرکز نتیجه ای به جز پوسیدگی فکر نداره...
خودت باش...
بهت قول میدم هاله ای که من میشناسم تو هیچ مقطعی اشتباه نمیکنه چون صاحب سبکه و استانداردها رو صاحبان سبک میسازن...
پایدار باشی
یادت باشه یه پپسی برام باز کنی
به نظر من حتی سعی کردن برای انسان شدن قابل تحسینه و باید به آن اجر نهاد...... چون حداقل فهمیده که باید به چه سویی قدم برداره......
خدا توفیق بده ما هم در رکاب باشیم....
در این راه از کلوچه غافل نشین .... (!)
دربارهء این جمله که نوشتی که «تا وقتی درون من هستن..فکر میکنم که یک گنجن...وقتی با کسی تقسیمشون میکنم..مثل یک زباله به گوشه پرت میشن» میخوام بگم که کاملنه کاملاً درک میکنم....ولی...میدونی...باید اون گنج به زباله تبدیل بشه تا آدم چیز جدیدی رو درک کنه.....اینجوری شاید یاد بگیریم که هیچ چیزی اونقدرام که فکر میکنیم ارزشمند نیست!شاد باشی،حباب!
chi begam
neidonam harf nazanam behtare
سلام
قربون اون فکرت !!!قربون اون عقیدت در مورد آدم ها!!
دمت گرم !!موفق باشی!
مشتری دائمی وبلاگ تو:امیر
آدم خوبه گاهی اوقات نسبت به چیزای دور و برش بی تفاوت بشه. آنقدر خوبههههه...
ولی خودم هیچوقت نتونستم بی تفاوت شم!
بده . نه؟