بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

جادوی خنده !




خانوم بخند...
آقا بخند ......
همه بخندند ...
خنده برای سلامتی خوبه..
روحیه اتون رو شاد میکنه !
ببینین من میخندم  !!
به زور بخندین .....
اه..لعنتیا بخندید ...
بابا میگیرم به قصد کشت میزنمتون ...
من اعصاب ندارما...
اصلا برید بیرون اگه نمیخندید...!!!!
بیروووون !!

...
نظرات 12 + ارسال نظر
طلی و موحی چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 03:49 ب.ظ

سلام.اخ جونمی جون اول شدم
هاله جون یواش تر خودتو کنترل کن بابا ترسیدم!!!

شهرام چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 05:31 ب.ظ http://shimbal.blogspot.com

هاله جون توهم که مث من اهصاب مهصاب نداریاااااا!
به چی بخندیم آخه؟
اااااااااااااااااااا؟چرا فحش میدی؟زن و بچه تو ماشینه بابا!

مح۳ن چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 05:52 ب.ظ

سلام علیکم و رحمت الله!

عمو سیبیلوو چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 06:12 ب.ظ http://amosibilo.blogsky.com/

سلام دوست خوبم .

مسافر هتل کالیفرنیا چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 06:33 ب.ظ http://sokote-marg.blogsky.com/

چه جوری می شه خندید؟
واقعا با این همه مشکلات باید خندید؟
باید به چه چیزایی بخندیم به کی ؟‌ چرا ؟

روشن چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 06:43 ب.ظ http://night-cafe.persianblog.com

سخته....

سیاهِ روشن چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:25 ب.ظ http://pooy.blogsky.com

میگن بخند تا دنیا بهت بخنده...
منم میخندم دنیام به من میخنده منتهی اینجوری
« هه هه قیافشو!!!»

پایدار باشید

ققنوس چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:26 ب.ظ

هرهر ...
کرکر ...
.
.
.
.
.
کافیه ؟

امیرحسین چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 08:44 ب.ظ http://amirrony.blogsky.com

نزن، میخندم....

آرتا پنج‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 12:41 ب.ظ http://darkness.blogsky.com

))))))))))))))))):

رونیشون جمعه 19 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 02:29 ق.ظ http://ronishune.persianblog.com/

اگه جای گریه ،‌ آدم میخندید چی میشد؟
آیا دیگه به کسی خوش میگذشت؟

رونیشون جمعه 19 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 10:10 ب.ظ http://ronishune.persianblog.com/

امتحانمو بد داده بودم ... اون موقع ها هنوز بهم می گفتن بچه مدرسه ای. حالم خوب نبود . درس رو نمی فهمیدم! اون موقع ها برامون مهم بود که نمره مون ۱۸ بشه یا ۱۷ . ۱۶ مال بچه تنبلا بود . گفته بودن خنده بر هر دردی دواست . منم سرم از شدت ناراحتی داشت منفجر می شد. شروع کردم به خندیدن. همه با تعجب نگام میکردن. همینطور که میخندیدم ، یه دفعه احساس کردم سر دردم بیشتر شد. یه دفعه مخم سوت کشید . چشمامو که باز کردم دیدم آقا معلم بالای سرم وایساده و کف دستش قرمز شده . انگار با دستش محکم به یه چیز سفت ضربه زده باشه. چی سفت تر از جمجمهء سر یک گوسفند سیاه سوختهء‌ نفهم مثل من؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد