احساس میکنم پشت این دیواری که به اون تکیه داده ام،روزه .... گرمای این آفتاب رو از روی حرارتی نامحسوس ..روی سطح این سنگهای تیره احساس می کنم ..چقدر دلم برای کمی هوای تازه تنگ شده ..
توی انفرادی ،روز و شب معنی نداره...همیشه شبه ...مخصوصا اگر توی ذهن تو هم شب باشه ! ...مجبورم که این روزها، روز و شب رو تصور کنم و از روی تصوراتم بفهمم که چند روز گذشته ؟! .... اگر حساب من درست باشه..امروز باید ۲۳ فروردین باشه ....
تمام امروز رو در خارج از این انفرادی گذرونم ...در بیرون از این دیوارها و میله ها .... تمام کسانی که در تمام این سالها شناختم رو دیدم و به یاد آوردم !! .... یاد روزی افتاده بودم که توی دبیرستان شیشه کلاس شکست و گردن من افتاد....میخندم !!
یاد اون روز می افتم که توی دبستان روی صحنه تئاتر بودم و لحظه ای که همه به گرگ قصه شنگول و منگول حمله کردن...از اون بالا قل خوردم و افتادم پایین ! ..می خندم !
یاد دانشگاه افتادم ..یاد شب یلدا ..یاد داداش کوچیکه ...یاد انجمن اسلامی... یاد کلاس اخلاق !!..می خندم!
راستی امروز ۲۳ فروردینه ! یاد ۲۳ فروردینی می افتم که با مدیر فروش بد اخلاق برای ثبت نام اس ام اس رفتیم ....چه آشنایی غریبی ...می خندم :) ...... یاد تو می افتم ...می خندم ..می خندم ..قهقهه می زنم .... داد می زنم ....هی لعنتی ......انگار اینجا حتی زندان بانی هم نداره .....
انفرادی جای عجیبیه..امروز رو تماما بیرون از اون بودم .....همه جا رفتم ......
سرم رو به دیوار تکیه دادم ..... حاضرم قسم بخورم پشت این دیواری که به اون تکیه داده ام..روزه ...اون رو از حرارت نامحسوس این سنگهای تیره میشه فهمید ...
جالبه! از کی زندانی شدی؟ خبر میدادی بیام وساطت کنم آزادت کنن!
کلاس اخلاق رو هنوز یادته؟
البته منم اگه وبلاگ به این گندگی داشتم حتما خاطراتم اینجوری یادم میموند.
من انفرادی نیستم اما انفرادی ها رو دوس دارم
کی آزاد میشی؟!!!
هاله جون چی شده بابا :))
salam
man az weblogeton didan kardam
jaleb va zibast
be man sar bezan
mamnoon misham
ice man