یادم نمی آد که کی آزاد شدم ..حتی نمیدونم که روز چندم آزاد شدم..شاید مثل هفت مرحله آفرینش کائنات بود..شاید دوباره متولد شدم ..شاید .....
همیشه فکر میکردم که وقتی آزاد شم حتما یک ظهر گرمه ...من آزاد شدم..توی یک صبح زود بارونی.....
در درون من خسته دل ندانم کیست ؟
که من خموشم و او در فعان و در غوغاست !
کاش همه ازاد می بودن ! زمانش مهم نیست.لااقل اندک لحظه ای! حداقل ذهنی احساس ازادی می کردن!
ّوقتی آزادی مطرود است٬ فقط مطرود آزاد استّّّ
سلام .آزادی چند بخشه ؟
وای تولد دوباره
دلم لرزید
آزادی!!!!!!!!!!!!!!!
سلام :) ازادی اینقدر غیر ملموسه که ممکنه توی یک روز گرم بارونی میون زمین داغ از نور خورشید اتفاق بیفته ... آزادی رو باید با تمام وجود درک کرد.
سلام
به مطالب جالبی اشاره کردی
قشنگ بود
خیلی دوست دارم بدونم برای کی و برای چی میری تو زندون و به خاطر چی آزاد میشی ....
هر موقع وبلاگت رئ میخونم احساس میکنم مشکلی داری که باهاش سرگردونی ... مطمئنا نمیتونی حلش کنی ...
اصلا چرا زندون و چرا بعدش آزادی ..... اگر معنای زندون بودن رو فهمیدی که دیگه نرو توش .... ولی متاسفانه همه ما یادم میره دوران تلخ رو ....
سلام.وبلاگ خوبی داری.موفق باشی به وبلاگ من هم سری بزن.نظر یادت نره