یاد گذشته ووبلاگ دانیال افتادم ...بی دلیل ...
از تمام آن نوشته ها عبور می کنم و این بار بی هیچ قصدی و بی هیچ تردیدی می نویسم . بی انتظار هیچ نتیجه ای . بی امید به حصول هیچ حاصلی . و مگر جز این آموخته ایم ، جز این که در آنچه می کنیم در پی چیزی نگردیم که به چشم بیاید ... به چشم ... مگر یاد نگرفته ام آن حکایت قدیمی را با آن ترجمه قدیمی را که در آن میهمانی کوچک در آن شهر کوچک در تنهایی خویش آواز می خواند ... آنچه اصل است از دیده پنهان است و مگر یک عمر سر در هر چاه این جمله را تکرار نکرده ام ... این جمله را مگر نشنیده ام و مگر هنوز حفظ نشده ام ... که : تمام اعجاز کویر در آن است که جایی در دلش چشمه ای پنهان دارد .... و تو چه می دانی کویر چیست ... اگر تشنگی را نزیسته باشی و زندگی نکرده باشی اش و نه ، نپرس که من هم نمی دانم ... من هم نمی دانستم تا این همه داستان نشنیده بودم و این همه روایت را ندیده بودم . نپرس که هر قصه ای در هر روایتی به پایانی می رسد و من هزار قصه دیدم بی پایان . که انتهایی نداشت ... که ابتدایی نداشت ...
صبر .
سلام حال دل عاشقان سوخته دل... عاشق دل سوخته داند بس...
خدا را شکر که مسمومیت به خیر گذشت.صبر.منم به صبر اعتقاد دارم ولی هاله بقول خودت بعضی وقتها(من تصحیح می کنم بیشتر وقتها)باید بپری توی آب.
احساسات در قلم نگنجد و ذهن و زبان در فهم و بیان آن غاصرند... و من فردا روح زخم خورده خود را بر قایق تنم نشانده به دریا میزنم تا مرادم علی مراد را بیابم و از او بپرسم که ای نارفیق چنین سفر چرا رفته ای؟ به کجا موچ کرده ای کجا رفته ای؟...
فکر می کنم تا به حال با این حس و حال در این جا ننوشته بودی ... ؟!!!
سلام، به ما سر نمی زنی؟!
این جملهی شازده کوچولو را باید قاب گرفت و زد به دیوار ...هر چند توی دلامون حک شده به قاب احتیاجی نیست ...
و تو چه میدانی کویر چیست ؟!
آره هزار تا قصه که نپایان نداشت و نه آغاز ...
علیک سلام
کم پیدایی بامرام ؟؟؟؟
سلام
وبلاگ جالبی داری ٬ دوست دارم به کلبه حقیرانه ما هم سر بزنی ٬خوشحال می شم .