بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

سفر ..



 مامانی رفت ..... حالا تا چند وقت کلی تنها میشم !     





بالا افتادن....
شاید لازم بود اول از همه مینوشتم که بالا افتادن از کجا اومده .......


بند کفشم گیر کرد و کله پا شدم .
بعدش به بالا افتادم ...
.......
I triped on my shoelace
And I fell up !
Up to the roof tops
up over the town
up past the tree tops
up over the mountains
up where the colors
blend into the sounds
but it got me so dizzy
when I  looke d around
I got sick to my stomach
And I  threw down

Shel Silverstein



من احتیاج به حرف زدن.... دو کلمه حرف که ...احساس و معنا رو با هم داشته باشه....
روابطم و نوع و شکلشون با قبل خیلی فرق کرده ....... خیلی .......... برای خودم هم عجیبه...دکتر مهدوی حرف خوبی بهم زد....گفت مقاومت نکن ...... اما من ...همیشه مقاومت کردم ................. هیچ وقت فکر نکردم که ناراضیم ..اما بودم ..مگه نه؟ یه بار به دکتر مهدوی گفته بودم  من آدم خیلی تنهاییم !  با شک نگاهم کرد..... گفت نمی فهممت !!  گفتم : خیلی واضحه ..من تنهام ............حرفم تو دلم میمونه ..گفت: این یعنی تنهایی؟ گفتم آره !
گفت :  چرا؟ گفتم : شما که میدونی ..... من دوست دارم حس کنم و حس بشم ......اما وقتی حس کنم و حس نشم ....................................................................................

گفت ... وقتشه بری خونه...من بلند شدم ...... ته کوچه یه مرد سیاه با صورت و موهای نتراشیده با عکس روی دیوار داشت دعوا میکرد ! دستش رو با تهدید گرفت رو به عکس و گفت :‌ بالاخره یه روز از اون بالا میای پایین...هر وقت اومدی من میکشمت ! بچه من رو میدزدی؟!
اون آقا پیره که داشت رد میشد من رو که هاج و واج وایساده بودم هل داد کنار و گفت ...دخترم برو....این یه دیوونست ...بهش نزدیک نشو !!!! ........
اما من میدونم ...یکی مثل عکس روی اون دیوار دنیای اون مرد دیوونه رو دزدیده بود .
شک ندارم ... مطمئن باش .........................


هنوز شروع به کار نکردم...از وقتی جریمه شدم دیگه زود میام شرکت.....  مرض بود دیگه .. حتما باید با حالم رو میگرفتن تا سر وقت بیام !!! بگذریم........

در کارگه کوزه گری بودم دوش ............دیدم  دو هزار کوزه گویای خموش
هر یک به زبان حال خویش با من میگفتم ..... کو کوزه گر و
                                                                        کوزه خر و
                                                                                      کوزه فروش ؟؟!







سلام .........

دیشب دوباره یه فکر قدیمی اومد تو ذهنم ..................................

اگه قرار بود همه اونایی که میمیرن تبدیل به یک بادکنک بشن................ الان دورو بر من پر از بادکنک بود !!!!!!!   باز حرف مردن زدم؟! اما ........... هنوزم همه چی رنگیه رنگیه !!!‌ 


  خبر جدید اینکه اسم من رو زدن به دیوار...... از حقوقم کم شده به خاطر تاخیر !!!

حالا اسمم رو دیوار چیکار میکنه ؟؟؟؟‌:)))) عین این بچه تنبلا اسمم رو زدن به دیوار !!‌:))

:(




سلام...
امروز روز اول هفته اس...من پر از انرژی اومدم سر کار .... اما ................

همون اول بسم الله حالم گرفته شد !!  ‌  آخه یکی میخواد بره از شرکت ....
این لینک رو هم الان فرستاد !!‌   واقعا چه حیف که آدما قدر همدیگر رو نمی دونن !!

مگه نه ؟