بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

خلاصه مطلب ...

 

بدجوری رو دنده غر غر کردنم .... :))))

صرفه جویی در زمان با کاهش ترافیک !

خبر : برای کاهش ترافیک، ساعت کار بانکها از ۹ صبح شروع می شود .

هاله : راه یک ربعه رو در ۴۰ دقیقه رفتم !‌ ۱:۱۰ دقیقه هم در بانک معطل شدم !!!‌خیلی کیف داد !!!‌

یوم الشک !‌

خیلی برام جالبه که با این پیشرفت علم . هنوز علما باید برن بالا پشت بوم و دستشون رو بزارن بالای ابروشون و بگردن دنبال ماه ...

حقوق !

بعد از ۴ ماه بالاخره حقوق گرفتم ...هر کس شام میخواد فورا اعلام کنه تا در صف مشتاقان قرار بگیره ! :))

کتابخوانی !

دارم یک کتابی میخونم به اسم خلخال که خاطرات ۵ زن مصریه که واقعا دردناکه !

 

فعلا گودبای ...

 

هویت اینترنتی قاچاقی !

 

این چند شبه گذشته چندین بار هی اومدم بنویسم که این خواب عزیز امان نداد ...

وقتی که قاچاقی وصل شی به اینترنت ، اصلا هرچی میخواستی بنویسی یادت میره !! اما انقئر ب.ده که این چند روزه گذشته خیلی دعوا کردم و احتیاج به یک سفر کیش دارم برای استراحت !!!!!!!!!

فعلا حرفی نیست ..تا بعد ..

احساسات

 

 

یاد گذشته ووبلاگ دانیال افتادم ...بی دلیل ...

از تمام آن نوشته ها عبور می کنم و این بار بی هیچ قصدی و بی هیچ تردیدی می نویسم . بی انتظار هیچ نتیجه ای . بی امید به حصول هیچ حاصلی . و مگر جز این آموخته ایم ، جز این  که در آنچه می کنیم در پی چیزی نگردیم که به چشم بیاید ... به چشم ... مگر یاد نگرفته ام آن حکایت قدیمی را با آن ترجمه قدیمی را که در آن میهمانی کوچک در آن شهر کوچک در تنهایی خویش آواز می خواند ... آنچه اصل است از دیده  پنهان است و مگر یک عمر سر در هر چاه این جمله را تکرار نکرده ام ... این جمله را مگر نشنیده ام و مگر هنوز حفظ نشده ام ... که  :  تمام اعجاز کویر در آن است که جایی در دلش چشمه ای پنهان دارد .... و تو چه می دانی کویر چیست ... اگر تشنگی را نزیسته باشی و زندگی نکرده باشی اش  و نه ، نپرس که من هم نمی دانم ... من هم نمی دانستم تا این همه داستان نشنیده بودم و این همه روایت را ندیده بودم  . نپرس که  هر قصه ای  در هر روایتی به پایانی می رسد و من هزار قصه دیدم بی پایان . که انتهایی نداشت ... که ابتدایی نداشت ...

صبر .

 

 

۱- از زمانی که یادمه دلم میخواست تو ایران زندگی کنم ...با وجود اقوام و فامیل خیلی نزدیک که همه این ور و اون ور دارن تو اروپا و آمریکا زندگی میکنن ، هیچ وقت وسوسه نشدم که از ایران برم ...هر وقت با بیزی حرف میزدیم یا با خودم فکر میکردم به این نتیجه میرسیدیم که اینجا میشه پول درآورد ، زندگی خوب کرد و سفر رفت و از این حرفها ...اما حالا چند وقتی که واقعا گیرررر دادم .....نمیدونم چه چیزی باعث شده که انقدر به محیط شهرمون حساس بشم ...منم یکی از اونها م ..اما گاهی با تمام وجود حرص میخورم..از اینکه تنها چیزی که اینجا ارزش نداره وقت و جون آدمهاست ...از اینهمه بی برنامگی....از بی حرمتی آدمها نسبت به هم...بی منطقی و ...و ...و .... اما وقتی به مهاجرت فکر میکنم .پشتم میلرزه ..باید همه چیز رو گذاشت و گذشت ...مادر ..پدر ...دوستها ....کار ... زندگی ....خونه .....و خیلی چیزای دیگه که شاید نمیشه بیانشون کرد .... دوست دارم بدونم کسایی که تو موقعیت ما هستن درباره مهاجرت چی فکر میکنن و آیا اگر موقعیتی باشه حاضرن مهاجرت کنن ؟

۲- داشتم فکر میکردم که مقوله آموزش چقدر در بین مردم ما اهمیت داره....دیدم خییییییییلیییییییییی !

نمونه اش رو میشه از انتقاداتی که درباره صدا و سیما میشه فهمید ..... همه مردم در سریالهای تلویزیونی گیر مطالب آموزشی هستند .... جمله غالبی که مشه شنید اینه : این سریال خییلییی بد آموزی داره !!  .......... باز گیر دادم ؟:))

۳- این آقای آناناس با غذای دیروزش من رو یه چند ساعتی دست به گردن کرد با گلاب به روتون ...مستراح !! لعنتی نمیدونم غذاش چی بود ...هر چی بود واقعا معنی مسمومیت رو فهمیدم !

اصلاح پیام بازرگانی

 

 

 

زندگی شما به مویی بند است ، پس............................

۱- مراقب موهای خود باشید !

۲- مراقب زندگی خود باشید !

۳- هیچکدام !

۶:۳۰ صبح

 

 

۱-روزا خیلی با سرعت دارن میگذرن !... از وقتی دوباره رفتم سر کار .....دوباره زمان داره با عجله میگذره .....

روزای اول آدم از شدت بیکاری افسردگی میگیره ..اما فعلا همه چیز خوبه و خیلی از این تغییرات راضیم ...

۲- چند شبه که دکتر بیزی ! نرگس نگاه کردن رو قدغن کرده و ما راس ساعت ۱۰:۳۰ شب داریم خرخر میکنیم !!! :)) اما مشکل اینجاست که در شرکت ما تماشای نرگس جزء مصادیق عدم پرستیژ !!!!! به حساب میاد و مثلا هیچ کسی نگاه نمیکنه برای همین حتی اگر کسی هم دیده باشه میگه ندیدم و آخرسر نمیفهمی چی شده !!!‌:)))))))

۳-از شدت بیوقتی ،مجبورم ساعت ۶:۳۰ صبح آپدیت کنم !

۴-غذاهای رستوران کوکو در وزرا رو حتتتما امتحان کنید من دیروز نزدیک بود کف بشقابم رو هم لیس بزنم !!

۵- پریروز سینمای ماورا داشت فیلم  Dark Water رو نشون میداد، آقای بیزی هنوز نیومده بود و منم طبق مرض همیشگی نگاه کردم ! از شدت استرس داشتم میمردم..نمیدونم چرا انقدر الکی میترسم و حساس و لطیف و مکش مرگ من شدم !! دیشب که برق رفت دیگه ...........

 

 

روی در مستراح ! در شرکت جدید  به نکنه فابل توجهی اشاره شده :

This is a public toilet !!! Please do it QUICKLY              

کسالت

 

 

   امروز هم مثل هر روز تو خونه بودیم ....... واقعا خیلی همه چیز خسته کننده شده ....تعطیلیها ... روزای پر کار و شلوغ و .....با این تفاوت که شکیب دیشب از آلمان اومد و دو شب پیش ماست .......بازیشم خیلی ضعیفه !!!!‌:))))

خیلی خوشحالم که از فردا میرم سر کار ...این مدت برام مثل یک کابوس بود ..البته نه به این شدتی که میگم !!‌:)) اما چون آقای بیزی علاقه زیادی به تو خونه نشستن داره ..من واقعا دیگه کفففففففففففففففففف  کردم !!!!!! و احساس کسالت میکنم ....نمیدونم شاید به خاطر همینه که الکی یهو سرم و دستم و پام و دلم و .... درد میگیره !!‌:)))

راستی ..... علم ثابت کرده که زن شوهر به صورت ذهنی هم میتونن بچه دار شن ! باور نمیکنید از نسرین و بهروز بپرسید !! (‌نمیدونم چرا انقدر دغدغه ذهنی من شدن این دو تا جوون )‌!!!!!

تو خواب سفید میگفت :

-تو چرا زن نمیگیری ؟

-بابا اشکال از این شغل ماست !!! تا حالا کدوم دختر خانومی رو دیدی که اول بیاد وسایل عقد و لباس عروسی بگیره بعد دنبال داماد بگرده ؟!؟!!!!!‌:)))

:)))))))))) آقای بیزی الان با موبایلش رفت گلاب به روتون .....دیدم داد و بیداد میاد !!!!!!!!! ایشون داره تو دبلیو سی با موبایلش نوحه گوش میکنه !!!!!!!!!!!!:)))))))))))))))))))) کسی میدونه چش شده این بچه؟؟؟!!!!!!!!!

فراتر از تاسف ....!

پاسارگاد ...........

 

 

این کارگردان سزیال نرگس واقعااااا ( با عرض معذرت خیلی خیلی زیاد ) ....یده !  من نمیدونم یعنی چی که بهروز و نسرین دو تا اتاق دارن با دو تا تخت یک نفره !!!! لابد پس فردا هم میگن بچمون نمیشه !!!!!

اصلا من نمیدونم چرا هردفعه نگاه میکنم و فحش میدم ...باز فرداشبش هم نگاه میکنم !!!!!!!!!!!!!

انقدر سوژه های فحش و بدوبیراه زیاده تو این سریال که آدم شک میکنه کارگردان اکابر رو گذرونده باشه !!!