بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

 

 

اهم اخبار :‌

تیتر ۱. از جمعه گذشته شناسنامه ما بلاک شد !!! یعنی اینکه دیگر اجازه رشد به ما نمی دهند تا در دهه سوم زندگیمان باقی بمانیم !!! :))) میگویند ۲۹ سالگی برای بانوان سن خاصی است ..ما هم فهمیدیم چرا ؟!؟!؟!؟ چون صبح اول صبح که روزنامه را باز کردیم روی یک نصفه صفحه همشهری خبر مرگش نوشته بود :‌ چه زود دیر میشود !!!! .... بنده هم که در روزهای تولد هیجانات کاذب و جو میگیردمان ...فیسمان خوابید :))) رااااااااااستی بچه های شرکت کلی عزت چپانمان کردند و یک جاسوییچی Mont Blanc برایم جایزه خریدند ...و کلی کیف کردم ...امسال کلی دوستان خوب برام از اقصی نقاط جهان پیغام دادند که من کلی کیف کردم و احساس کردم که هنوز خیلی ها من رو یادشون نرفته !... جمعه تولدم بود

تیتر ۲.دیروز در خیابانهای تهران صحنه ای دیدیم بسیار ملودرام و رومانتیک ... خانومی پایشان لغزید و آقایی با لبهای آماده و کلی سیبیل !! از دور آماده برای سقوط خانم جینگول بلا چنان ماچی ازلبهای خانوم کردند که کلی بینندگان دچار حسی شبیه ازدواج شدند !!!!     خلاصه به قول صمد آقا ماچ بازی شدیدی بود !!‌:)))

تیتر ۳.نمی دانیم چه شده همه هندیهای طبقه کارگری که در پشت صحنه فیلمهای درجه ۷-۸ هندی کار میکنند به اکانت اورکات من حمله کرده و مرا به جمع صمیمی دوستانشان دعوت میکنند.. !!!

تیتر ۴ . میگویند امروز نمیدانم بلنتاینه ؟ ولنتایمه ؟ چی چیه نمیدونم !!!!! اما میدونم که به ما ربطی نداره !!!!!!! :)))) صبح وقتی از بانک بیرون آمدم فهمیدم که بلنتایم شروع شده !!!! چون یک آقای توی صف تاکسی در میدان آرژانتین توسط دستانش در بعضی نواحی یک خانم محترم مراتب تبریک و احترام این روز عزیز را اعلام کرد ...فقط نمی دانم چرا دعوا راه افتاد !!!!!‌

تیتراژ پایانی :

مرسی از دوستانم :مریم سقطچی و ساسان - رامبد نکومنش - مروارید جواهری - روزبینو و مارال - امیر امینی  - لیلا شادافزا -انسیه رهبر - سحر نور محمدان - امیر علی کاووسی -حسین سلامت - پگاه اشرفی - مریم آفتابی زاده - هدیه گودرزیان - سحر رستم زاده -پانته آ-نازلی -  رومینا - نازنین خاوریان -کتایون - علیرضا توکلی - کتی سلحشور - امیر علی موعزی  و بی بی گل - ژابیز - محمد علی سعادت -  لیلا ثابتی -  پروانه - سپند مینوی - حماد - مریم موسوی - هرمین - مژده - مهتاب - لیندا - مهداد - شقایق دادجو - المیرا - ساناز پاکزاد - ساناز انفرادی - رضا گازر - محسن - مریم مهرین فر - پریسا شعری - بهار خاکی - علیرضا بیات - امیر حسینیان - علی فرهمند - فرهاد هجرت - ویشتا -لیلا ذوالفغاری - لیلت فتوحی - مریم تاجیک - مونا عبدالصمدی - یاسی نقوی - یاسی امیران - لیلی دکتران - نگار گلاب - احسان - لادن درویشی - گلاره  - یاسر - کیوان  و همه اون کسانی که کلی به من لطف کردن و واقعا بهم انرژی دادند .......   

درهم بر هم

 

نمیدونم مال هواست یا پیریه ؟؟!؟!؟! چشمام باز نمیشه و توی یک خلسه غریبی هستم .......چشمام رو که میبندم ...یک عالمه تصویر از گذشته و آینده تو ذهنم شکل میگیره ....چشمام پر خوابه ....و پر از تصاویر و اندیشه ها و ترانه هایی که به هم ربطی ندارن !

 - یار دبستانی من ...همدم و هم یار منی ...

-بلا ای بلا ای بلا دختر مردم !!!!

-They still say, "I love you"
On that you can rely
No matter what the future brings
As time goes by

- ..و من به آغاز فصل سرد می اندیشم ...

- در گلستانه ..چه بوی علفی می آید ....

-دختر ایرونی مثل گله چه رنگ و بویی داره !!!!

- برای آخرین باااااااار ..خدا کنه بباره..در این شب کویری ....

و .......

یک سری هم عکسهایی هم مرتب از تو ذهنم میگذره :‌

- کلاس بزرگ طبقه پایین دانشکده که همه توش نشستیم ..

- کافی شاپ من در داتک و بیزی و پویا که روبروم نشستن و دارن دماغم رو مسخره میکنن !

-دورنمای دریا از روی تراس ویلای قدیمی که یکی از محلی ها داره لب آب حرکات نمایشی اجرا میکنه !!‌:))

-یه روز برفی تو پارک جمشیدیه و ساناز که روی کول رضا (‌که در حال حاضر با هم عروسی کردن )‌سوار شده بود !

-هفت حوض  درکه

و ..........

یک حس بی حوصلگی و کرخی تمام وجودم رو گرفته ....داشتم فکر میکردم اگر تحصیلات و شغل فعلیم رو نداشتم ،دوست داشتم چیکاره باشم ؟‌؟!؟!؟!

 

چند وقت پیشها استامینوفن چیز جالبی نوشته بود :‌ زندگی خیلی دکمه ها را کم دارد !

 

نو آپدیت ...

 

میخواهیم آپدیت کنیم اما حوصله یمان نمی شود!!!!

اول :

در دیوار سمت راست من در شرکت چند روز پیش دو تا ساعت نصب شده.روی یکیش نوشته پاریس که دقیقا به وقت ماداگاسکار و روی یکیش نوشته شده تهران که اونم به وقت مالدیو !!!‌ تنظیم شده ... و من هنوز فلسفه نصب این دو ساعت رو درک نکردم.

 

دوم : 

دیشب که میخواستیم بخوابیم از توی خیابون صدای جیغ و دادوفریادبلند شد ....کیف یک آقایی رو دزدیدن و فرار کردن . بیچاره از شدت ناراحت چنان فریاد میکشید که نگو ... واقعا صحنه ناراحت کننده ای بود .داشتم با خودم فکر میکردم که چطور یک نفر میتونه به خودش اجازه بده که به این راحتی دسترنج کس دیگه و چیزهایی که متعلق به خودش نیست رو بدزده و خرج کنه .... دلم برای اوت آقاهه خیلی سوخت !

سوم:

از اونجایی که من خیلی عاشق فیلم کازابلانکا بودم وهستم این روزا همش تو این فکرم که چطور میشه یک سفر جور کرد به کازابلانکا !!؟!؟! دارم میمیرم واسه یک سفر هیجان انگیز توی یک کشور گرم !! چون حوصله سرما ندارم اصصصلا !

نکته روز: در دنیای وبلاگستان یک بالا افتادن جدید کشف کردم !!!‌ که به شدت عاشق عمو شلبیه ....

 

این روزا ...

 

این روزا یه مشکل حاد پیدا کردم ...صبحا عین پلنگ صورتی که از روی تخت می خزید روی زمین ..درست همونجوری از خواب بیدار میشم ! بعضی ها میگن که چربی خونم بالاست..بعضی ها میگن خسته ای ..بعضی ها میگن خوشخواب شدی..بعضیها هم میگن داری میمیری !!!!!

مشکل دوم لباس هامه !!!‌ نمیدونم چرا هر چی میگذره سایز لباسام کوچیک میشه !! نه اینکه من سایزم زیاد شده باشه ها...نه ! اونها کوچیک شدن ....! دیروز یکی از سخت ترین روزهای زندگی و کارم بود،چون شلوار جینم رو شسته بودم و چقدر متنفرم از شلوار جین وقتی شسته و خشک میشه !!! حتی نفس نمیتونستم بکشم !

و اممماااا !! همه میدانید که من خاله ام ..اما حیف شد که به ما گفته اند نگوییم به کسی که دایی شده ایم!؟! من هم دارم تمام سعی ام را میکنم که به کسی نگویم !

گلاب به روتون امروز صبح که می آمدیم یک آقای بسیااااااااار با شخصیتی داشت به دیوار کنار شرکتمان جیش میکرد ! حالا نمیدانیم از حرص بود یا از از شدت حاجت !!! به هر دلیلی که بود به نظرمان یکم رفت و آمد برای این عمل زیاد بود و نمیدانم چطور تمرکزشان بهم نخورد !!! (‌یادمان باشد از آن حوالی رد نشویم )‌

نمی دانم چرا این روزها هر کسی را که به زور یا قالب میکنیم به کسی یا به هر بهانه ای می فرستیم فرنگ و غرب..بعد از یک مدتی پس میفرستنشان ! (ژابیز  ژانگولر آمده )

کتاب گندم را به ما داده اند تا بخوانیم... مدتهاست که کتاب داستانی نخوانده ایم...بهتر بگویم،مدتهاست که کتاب نخوانده ایم !!  از عادت رفته ایم .....

بعضی ها به شدت تغییر دکوراسیون داده اند از دیروز .... از خنده مرده بودیم وقتی در آسانسور آقایی اعلام کرد که این تغییر دکوراسیون با مارک ایگورارویال با شماره ان شیش است !!!‌:))))

سن که بالاتر میرود :‌

 

سنم که بالا تر میرود حوصله ام از فضاهای پر حزن و اندوه و فلسفه، سر میرود .از فیلمهای غم انگیز .. کتابهای فلسفی ...داستانهای مصیبت زده ..عشقهای شکست خورده ..فروغ ...نامه ها ....این چپق نیست ...در گلستانه .... اندیشه های یخزده ...جلسات بحث فلسفه  ..و...و...و....

اما هنوز عاشق جاناتانم ...مرغی که می خواست بلند پرواز کند و شازده کوچولو که از سیاره ای دور آمده بود ...دلم تنگ می شود برای شبهای نقد فیلم در سینما تک و روزهای  هنرهای معاصر و پنجشنبه های درکه و فرار از کلاس درس و توت فرنگی !!!

خوشحالم از همه روزهایی که خیلی خوب گذشتند تا الان ...روزهایی که در بیغوله های افغانی ها با ماشین کرگدنی میرفتیم ... وکافی شاپ من در داتک .. تا ساعت ۵ صبح در غرفه کریتیو کار کردن و بالا افتادن خواندن !

تا به امروز هیچ وقت دلم نخواسته به روزهایی که گذشته برگردم و خوشحالم که به بهترین حالتی که می توانستم گذراندمشان .....

بگذریم...

نکته یک :‌بنده خودم با چشمهای خودم کارمند نمونه ای را دیدم  که گلاب به روتون با نوت بوکش در شرکت به مستراح رفت ! ...

نکته دو :‌مهتاب فرزندی دارد که اسمش جعفر است و میگوید که گوسفند است !!! عجب چیز عجیبی است این زندگی !! (‌به گردن خودش )

تعطیلات

 

۱- تورنمنت گذاشته ایم برای دیدن فیلمهای صدتایک غاز !!!

شنبه رفتیم فیلم ستاره ها :‌ نه فهمیدیم این فیلم یک ساعته سرش چه بود ؟ تهش چه بود ؟ وسطش چه بود ؟!؟!؟!

یکشنبه فیلم تله : فیلم تکراری با سوژه ی در پیت تکراری مزخرف !‌ در این یک سال گذشته به جز فیلم :‌ وقتی همه خواب بودند ... هیچ فیلم خوب دیگه ای ندیدم .واقعا وضع سینما خرابه !

۲-روز شنبه ای یکی از همکارای قدیمی تماس گرفت و برای بزرگ کردن جعفرقلی (‌فرزند خیالی مان)‌ اعلام علاقمندی کردند !!

تبصره۱. خدا لعنت کند باعث و بانی این شایعه را .

تبصره ۲. اگر دستم بهت نرسه سپند !!‌یه روزی بالاخره میای تعطیلات مگه نه ؟

۳-رامبد و پگاه دیشب آمدند خانه مان ...خیلی خوشحال شدم و کلی از دیدن دوستای قدیمی..شنیدن از حالشون و یادآوری خاطرات اون موقع خوشحال شدم ....

۴-  امروز صبح وارد آسانسور شرکت شدم که یکی از این رئیس روسای خارجی پرید تو پشت سرشم آبدارچی طبقه ۶ ...من داشتم دست و پا شکسته هلو هاوار یو میکردم که آبدارچی نامبرده خیلی جدی و با لهجه خوب برگشت گفت :‌بن ژوق موسیو !‌سَ وَ ؟و عین کفتر چاهی شروع کرد به فرانسه حرف زدن !!!!‌در این موقع یاس فلسفی من دوباره عود کرد و تصمیم گرفتم که دوباره زبان بخونم .... کم آوردم !

پووووووووول !!!

 

تازگیها یه مدلی شده ام که اصلا دلم نمی خواهد بروم سر کار..... همش میگویم چی میشد می نشستیم خانه مان ..هر وقت دلمان میخواست می رفتیم شرکت کمی دستور میدادیم بعدش هم میرفتیم پی عشق و حال !!!‌ آخر ماه هم نوکرمان حقوقمان را با گونی ! می آورد  و با تعظیم و احترام تقدیممان میکرد !  (‌انگار خوابمان برده یا تبمان رفته است بالا !!‌)

 

 

 

۱- ما بسیار خرسندیم که مندمان بالاست و رئیس هایمان همه فرنگی هستند !! از آن جهت خرسندیم که در این موقع سال همه شان میروند گم میشوند و دیگر نمیبینیشان تا حرص بخوری و تا دو هفته با فراغ بال ول میچرخی ولی همه بر این باورند که ما چه انسان علاقمندی هستیم که مرخصی نگرفته و تعطیلات زمستانی را بر سر کارمان مانده ایم !!!! اما ما کلک مرغابی زده ایم تا کمی بیشتر آنها را نبینیم .....زیرا وقتی آنها می آیند از تعطیلات ، ما چند وقت بعدش میرویم !

۲- تازگیها شنیده ایم که داریم بچه دار میشویم !!!!!!!!!!!!!  این موضوع را در اسکرپ های آقای بیزی در اورکات فهمیده ایم !!‌:)) البته ذکر نشده بود که چند ماهمان است و خودمان برایمان سوال شده است ....از کسانی که از جواب سوال ما با خبرند با تماس با ما خانواده ای را از نگرانی در آورند..چون نمی دانیم کی برویم سیسمونی بخریم..... !!!فقط سیل تبریکات است که بر سرمان جاری شده است !!!‌:)))) البته من  می دانم عاملان این فساد و جنایت (‌عامل ) کیست و اگر پایش به این ور آب برسد و یا خدا قسمت کند ما پایمان برسد به آن طرف آب ،  حتما گفتمان خواهیم کرد !!‌(‌البته گفتمان به سبک این جانب ) و عوامل به سزای کار خود خواهند رسید ...... شیطان میگوید برای کم شدن روی ایشان ...یک پسر کاکل زری بیاوریم که خودشان هم شاخ درآورند !!!!!‌:))))))))))))))   (‌تصور کن!!!‌)

۳- ما امروز که در رازمیک نشسته بودیم اولین واکسی تلفنی را دیدیم که با کراوات و دوچرخه و آدرس ایمیل و اینها آمده بود تا واکس بزند .....خیلی  خوشمان آمد ....

۴- امشب مهمان دعوت کردیم اما هیچ کاری نکرده ایم .... الان هم تا ساعت ۵:۳۰ باید سر کار باشیم..اما به دلیل ذکر شده در شماره یک میخواهیم جیم شویم ......چون برف گرفته است ...مهمان داریم..پنجشنبه است ...خوابمان می آید ...حس کار نداریم ....رییس نداریم و ...

 ۵-  چون هیچ کس داوطلبانه برایم گل و کادو نخریده،نمی خرد و نخواهد خرید ... می خواهم بروم برای خودم گلی بخرم و صفایی بکنم که فردا نگویند فلانی عقده ای بود ...

۶- این بلدا بازی چه بازی خوبی است...آدم چیزهایی میخواند که هیچ فکرش را نمی کند ..اسمش را بزارند فضول بازی بهتر است ..

 

 

خوب اینم از یلدا بازی ما ......اما خیلی خوب بود ..مخصوصا اینکه در این یلدا بازی بعضی ها به صورت کااااملا ناشناس ! به صورت شفاهی و بعضی ها هم مثل هدیه خانومی به صورت کتبی از خودشون گفتن و من واقعا کیف کردم .....

اما از این دو روز بگم .....دیروز یک کار خیلی خیلی بد کردم ....در کمال ناباوری سعی کردم توی خیابون یک بچه گل فروش رو بزنم که خیلی هم موفق نشدم !!!!

داستان از این قرار بود که صندلی جلوی تاکسی نشسته بودم تا برم سمت شرکت بیزی تا با هم برگردیم خونه ..جلوی تهران کلینیک و در ترافیک وایساده بودیم که یکی از این بچه های گل فروش اومد و انگار سوزن گیر کرده بود :

- خانوم بخر بخر بخر بخر بخر  بخر بخر .... !

-نمی خوام!

-دو تا بخر بخخر بخخخخر بخخخخخخرررررررررر .....

-نه !

که یک دفعه شروع کرد به فحش دادن و حرفهای خیلی خیلی خیلی زشت زدن و مردایی که تو ماشین بودن شروع کردن به هر هر خندیدن ..... بچه هم فکر کرد خیلی حرفای خوبی زده و با صدای بلند حرفاش رو تکرار میکرد و من رو به همه نشون میداد ..... منم پول تاکسی رو انداختم و عین برق گرفته ها یک دفعه پریدم بیرون ..از شدت عصبانیت افتادم به گریه .... بچه هم فقط گوشه پرش گرفت به من و فرار کرد !!!! حالا بعدش همش ناراحت بودم که خدا کنه تو تون ترافیک کسی من روندیده باشه !

-ای خدا لعنت کنه این رست روم !!!! شرکت رو که از صبح تا حالا این دفعه ۱۲ امه که رفتم و باز اشغاله ....

با عرض معذرت به دلیل بالا رفتن اسید اوریک خونم (‌به دلیل اشاره شده در خط بالا) فعلا نمیتوانم ادامه دهم .....!!!