بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !

جفتک

 

آدم وقتی که سی سالش میشه یهو هول برش میداره که ای دااااد ...داره دیر میشه .....بقیه که نگاه میکنن میگن ..ای بابا این هاله ( با عرض معذرت) باسن سر یه کار موندن رو نداره ....یه عده میگن : بهتر بره از شرش راحت شیم..یه نمونه ش همین هدیه خودمون ! ..از صبح تا شب نشسته ورد می خونه !‌:))

یه باره دیگه از اون جفتکای معروف هاله ای انداختم و یه قدم گنده برداشتم و یه ریسک گنده تر ..تا ببینیم چی میشه ...گود بای رنو پارس!

بن ژوق اوری بادی !!!!

 

به شدت در جو قرار داریم ...لطفا نزدیک نشوید ...انقدر ژو پقله تو پقله کرده ایم با این سه جلسه که هیچ بنی بشری در شرکت چشم دیدنمان را ندارد ..گمان میکنم به لهجه خوبمان حسودیشان میشود !!! اشکالی ندارد ..حالا من میتوانم تا چند وقت دیگر بفهمم که این چشم چپهای فرانسوی یواشکی پشت سرمان چه میگویند ..اما اینها همینطور دارند ساقه طلایی میخورند تا بلکه در ۱۵۰ سال آینده دویست گرم لاغر کنند ..... !!‌:))))) اصلا ما را چه به کار آنها .... ما نشسته ایم سر گزارش پرایسینگمان و بدون صنم و دایجستیو و رژیم کرمانی ۴ کیلو لاغر کردهایم از بس که اسهال گرفته ایم این تابستانی ( گلاب به رویتان)

نکته انحرافی :‌ ساندویچهای کثیف سر کوچه مان خوب جواب میدهند جان شما.

نکته غیر انحرافی : پارکبان میدان دربند میگفت :‌واسه جاهل افت داره از زن ! پول بیگیره .

نتیجه :‌جایی پارک خواهیم کرد که جاهل ایستاده باشد.

نتیجه۲:بیزی خیلی وقت است که خوابیده است..تلویزیون سریال ندارد...ما هم حوصله مان سر رفته است .

---------------

از نوشته بالا تقریبا یک ساعت گذشته است و من دگرگون نوشته های خودم بی اختیار تیرماه های گذشته ام ... و نوشته هایی که بسیار دوست داشتم:

 ...
آدمها زود نتیجه می گیرند ... خیلی زود ... همیشه زندگی آن چیزی نیست که ما فکر می کنیم ...
مثل من ... آدمها همیشه زود نتیجه می گیرند ... رفتن ها و ماندن ها به من آموخته اند این تزلزل را ...  این عبور را ...این صدای باد را که می آید و تمام کاغذهای دفتر مرا پخش می کند ... روزها پخش می کند ...روزها مرا به جمع کردن دوباره اش مشغول می کند  ..

من ، وجود این نسیم آرام را دیگر پذیرفته ام ... این نسیم مهربان را که گاه طوفانی بود ... گاه گرد بادی ...گاه تنها نسیم کوچک و مهربانی ... من به بودن این نسیم عادت کرده ام  ...
در مرداب که باد نمی آید باران ! موجهای دریا مدیون وجود بادند .... 
رفتن ها و ماندن ها اما به من چیزهایی نیز بخشیده اند ... این باد ، این طوفان ... به من ماندگاری چیزهای ماندنی را آموختند ... باد ، باران ! بهترین محک ریشه های درختان است . ماندن در باد ریشه می خواهد ، باد با شاخه ها و میوه ها کاری ندارد  ...

برای ماندن ، برای زنده ماندن ... باید چیزهایی داشت ... چیزهای کمی ...چیزهایی  این پایین ، روی همین خاک ... چیزهایی آن بالا ... روی آن آبی درخشان آسمان ... چیزهایی هم همین جا ! دقیقا ، همین جا ...!



 

توی آژانس نشسته بودم با هزار و یک فکر خوب و بد و از پنجره نیمه باز اون به بیرون نگاه میکردم... از بین صدای بوغ و داد و فریاد و هزار تا ماشین رنگ و وارنگ از کنار تابلو های بزرگ و بیلبوردهای زشت و زیبا رد میشدیم و بی اختیار به اونها زل میزدم .

به بخاری که از فنجان جاکوبز بلند میشد و تو زمستون هر وقت از کنارش رد میشدیم هوس قهوه از همون فنجون میکردم ! ...به آقا گاوه میلکا و نهایتا به بیمعنیترین بیلبوردی که تو عمرم دیدم و هیچ وقت ارتباط بین این تبلیغ و اونچه میخوان بفروشن رو درک نکردم : 

خیلی زود دیر میشه !

و با سرعت نه چندان زیادی از کنار بیلبورد رد شدیم .... چشمام به همون جهت خیره مونده بود و انگار اولین بار بود که میفهمیدم .....از ذهنم عبور کرد که  چقدر زود ۳۰ سالم شد ! بدون اینکه بفهمم....سی سال ! و انگار که زمان شتاب بیشتری گرفته و با سرعت به آخر نزدیک میشم ....

یک دفعه تمام وجودم لرزید .همیشه چیزی در آیندههست مثل یک سراب که به خاطر اون دیروزها و امروزهامون رو نادیده میگیریم و یک روز به خودمون میرسیم که دیگه همه امروزها و دیروزها و فرداها گذشته !  با خودم تصمیم میگیرم ...که هرگز از این به بعد هر چیز ارزونی رو گرون نخرم ! باید از بقیه عمرم چه ۱ روز باشه وچه .. نهایت استفاده رو بکنم . هنوز خیلی از آرزوهام باقی موندن :)

باز مدرسه م دیر شد !

 

اگربخوام خیلی  دقیق باشم درست ساعت ۱۰:۲۸ صبحه و من دقیقا ۱۰ دقیقه است که رسیدم شرکت !!!

وقتی چشمام رو باز کردم ساعت ۹:۳۳ صبح بود ...از اون به بعد فیلم تند شد  !!‌:)) الانم کلی کار دارم..بعدا دوباره مینویسم .....

از امشب ...

 

 

ساعت نزدیکه ۱:۰۰ صبحهه و این تعطیلات رو به پایان...تمام موسیقی هایی که سالها با من همدم بودن الان کنارم هستند .... هزار و یک خاطره و فکر از ذهن و دلم گذر میکند .....

به یاد میآورم و می نویسم :

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه ..بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب ...

اگر چه نزد شما تشنه سخن بودم ...کسی که حرف دلش را نگفت من بودم ..

دلم برای خودم تنگ میشود آری...همیشه بیخبر از حال خویشتن بودم...

نشد جواب بگیرم سلامهایم را..... هرآنچه شیفته تر از پی شدن بودم...

 

 

 

خیلی دلم میخواد آپدیت کنم اینجارو اما ن می تو نم ....

اولین نوشته من در سال ۸۶ !-اهم اخبار

۱-بنام خدا

۲- سااااااااااااال نوووو مباااااااارک (‌با تاخیر خیلی زیاد !‌)

۳- این اولین نوشته من در سال ۸۶ ه ! من از اول سال هر روز با خودم گفتم که امروز دیگه حتما  مینویسم ...اما چند روز گذشت ؟! تازگیها فهمیدم که بالا افتادن واقعا جزئی از من شده که من بهش بی توجهی میکنم ! :))

۴- ما تعطیلات به سفرهای خوبی رفتیم که خیلی خوب و مفید بودن....شرح اهم موارد را در جایی دیگر خواهم گفت ! فقط بگم که امسال دفتر ثبت وقایع سفر خودم رو شروع کردم و می نویسم .افراد حاضر در سفر : ‌هاله و بیزی ...شیردل و بتمن ! - آرتین ....شزی و رضاخان و هوخشخره !!! :))) ....عمو سروش و خانواده...محمد جون و خانواده ... آقا شیکیب ...آقا نادر ...آقا مانی ....سینا و خانواده !!‌:))) ....و.....

البته نمیدونم چرا هر وقت که من یا بیزی میریم سفر یا ۱۱ سپتامبر میشه ..یا متروی لندن رو بمب میزارن ...یا سربازای انگلیسی رو میگیرن !!!!!!!

۵- من تازگیها فهمیدم که هاش-دو - اُ  یعنی هاشم(هاله) ساعت دو بیا اونجا ...! :))))

۶- آرتین واقعا خوردنی شده ... دلم براش خیلی زود تنگ شد.

۶- فیلم ۳۰۰ واقعا فیلم مسخره و احمقانه ایه و کلی حرصم داد.

۷- به یک کنسرت ایرانی خیلی شاد رفتیم در ابرهازن .... نکته :‌ حتما سوزن روشن رو میکشم !!!‌:))

۸- سپند رو دیدیم تو ایران ..کلللللی آقا شده(نکته : حتما قبلا آقا نبوده !‌:)))‌ )‌ .

۹- مارال و روزبه به همین زودیا عروسیشونه .

۱۰- مارال لاتاری گرین کات برد !! (‌روزبه داره با ..... میافته تو ظرف عسل !‌)‌  :))))

۱۱- هدیه خانوم دستور داده بودند که در اینجا را گل بگیرم .... فقط جهت اینکه پاسخ محکمی به استکبار جهانی داده باشم ..نوشتم ! مریم گلی هم دلشوره گرفته بود که من چه بلایی سرم اومده بوده ! مریمی من خوبه خوبم !

۱۲- من رفتم !

 این دیگه آخرین نوشته امساله ...با عجله می نویسم تا دیر نشده ..تا تموم نشده.....

امسال برای من سال خوبی بود ...سال امتحانای زیاد زندگی ..سال تغییرات و تصمیمات مهم ...

الان مسافرتم و نمی تونم بیشتر از این بنویسم .... اما ....

امسال خیلی زود گذشت !!!

مرسی به خاطر همه چی ....تا سال بعد ....

 

من امروز صبح اصلا بی دلیل رو دنده فال و خرافاتو طالع بینی  و این ها بیدار شدم !!!‌:)) تا رسیدم شرکت یکی از این سایتهای فال حافظرو سرچ کردم و به نیت سال جدید یک فال گرفتم ببینید چی اومد :

 

 

البته این تفسیرش خیلی بیمزه است اما شعرش کاملا با ربط بود....خوشم اومد....امیدوارم تا قبل از پایان سال وقت کنم که بنویسم ..خیلی حرفادارم .......

راستی دیگه ما شدیم دوستای یه کمی قدیمی تر؟؟؟؟!؟!؟!؟!؟

 

می نویسم ...با حس بیست و یک سالگیم ....حس روزهایی که نمیدانستم از زندگی چه می خواهم ...

می نویسم ...با حس موسیقی  -- In the Mood for Love  - با دنیایی لبریز از عشقهای دور و نزدیک ........................

می نویسم ... با حس بهشت .... کمدی الهی ....دانته .....

حسم را مینویسم ....آیا کسی میتواند بخواندش ؟

نزدیکتر بیا
نترس ، هیچ اتفاقی نیست که بیفتد
نزدیکتر که باشی مستیم را نمی بینی
در عوض
کنار گوشت چیزی می خوانم
که عین توست

(پیمان هوشمند زاده)