-
برای کودکانی که به دنیا می آیند ...
یکشنبه 1 آذرماه سال 1383 23:32
بچه گربه ای که توی راهروی ساختمون ماست یک چشمش کوره ...اون روزای اول سالم بود ..اما گربه های بزرگتر بهش چنگ انداختن ..نمیدونم شاید این گربه هم بزرگ شه.. با چشم کور به بچه گربه های دیگه چنگ بندازه ... وقی میام خونه..بچه گربه های دیگه فرار میکنن ..اما این گربه سفید و کور.. نمیترسه ..حتی گاهی چند قدم میاد طرفم ...امروز...
-
روز دیگری در بهشت
جمعه 29 آبانماه سال 1383 23:27
آرامش خاصی دارم...به تو که فکر میکنم..همه چیز در درونم آرومه ... دیشب خواب دیدم..خواب دیدم که محمدعلی کوچولو برام یک تاج آورده ...یک تاج خیلی باشکوه ...بهم گفت نگرش دار پیش خودت .... دنبال سی دی رباعیات خیام با صدای شاملو میگردم..نمی دونم کجا گذاشتمش .. از صبح این ابیات توی ذهنمه : من به آغاز زمین نزدیکم نبض گلها را...
-
عاشقانه یک روز بارانی
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1383 09:08
امروز از اون هواهای بارونی که اصلا دلم نمی خواد هیچ جا برم و هیچ کاری بکنم .... اگه به خودم بود ..پرده اتاقم رو می زدم کنار ..پاهام رو رو تخت دراز میکردم.... پری خوانی گوش می کردم . بعد هی خواب م میبرد ...از تغییر فرکانس صدای شعر بیدار میشدم..یکم این ور اونور رو نگاه میکردم...بعد ..دوباره خوابم میبرد !!! وای چقدر کیف...
-
اله کامپ
سهشنبه 26 آبانماه سال 1383 14:38
نمردیم و ما هم سوار لیموزین شدیم ! ...خوب واقعا این لیموزینهای ایرانی شاهکاره !! واقعا نمیدونم میشه اسمش رو لیموزین گذاشت یا نه ...جالب تر از اینکه صاحب خوش فکر این لیموزین اسپرتش کرده باشه !!!!!:))))) واقعا من برام جالبه که بدونم چطوری به ذهنش رسیده !!؟! حالا همه اینها به کنار..تصور کنید که یک شیر پاک خورده ای هم...
-
بی خوابی ۲
یکشنبه 24 آبانماه سال 1383 03:10
دختر !! ساعت ۲:۴۲ صبحه و بالاخره طرحم تموم شد !! خیلی ازش راضی هستم ..... فردا تعطیله ...کلی میخوابم .... امشب اتفاق جالبی افتاد...عکس العمل آدما و رفتاراشون همیشه برام جذاب..عجیب و غیر قابل پیش بینیه ! بگذریم .... خوشحالم که هوا پاییزی شده..عاشق سرمام.. به یاد حوالی کافه شوکا و سیاه روشن : انتظار بارانی را میکشم .....
-
بی خواب !
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1383 01:17
ساعت نزدیک به یک صبحه ...روز..شب..روز ..شب...... ایمیلهام رو چک کردم..بیشتر از ۱۰ تا نامه تبلیغاتی...این دو شب نمیدونم چرا انقدر دوست داشتم از کسی نامه داشته باشم و بخونم ...کسی که خطابش با من باشه نه یک لیست ۲۰۰-۳۰۰ نفره !رفتم که junk mail ام رو خالی کنم که چشمم خورد به یک نامه با عنوان : lotfan bekhoonin ..احتمالا...
-
بی نشانی
یکشنبه 17 آبانماه سال 1383 22:19
امروز از اون روزایی بود که می خواستم تمام انرژی مثبتی که سراغ داشتم تو خودم رو نثار یکی بکنم و براش آرزوی موفقیت کنم ..... امروز از اون روزایی بود که دلم می خواست یکی پا به پام میومد که راه بریم ... وقتی روز تموم شد..فقط دوست داشتم که در فضایی قرار بگیرم که انگار وانگار همون لحظه است و بس و هیج چیزی چز اون لحظه واقعیت...
-
صنعت !!!
سهشنبه 12 آبانماه سال 1383 09:18
سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۳ ، رادیو تهران..ساعت ۸:۳۰ : آلمان سالیانه ۲ میلیارد یورو از صنعت سکس !!!! درآمد دارد و این صنعت !!! در زمره صنایع پرسود به حساب می آید !!!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آبانماه سال 1383 00:06
از امروز ......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 آبانماه سال 1383 21:24
دیشب برای خودم یک شاخه گل خریدم ..تا به خودم بگم که دوستت دارم...و یک شاخه برای تو خریدم...تا بهت بگم که دوستت دارم...اما گذاشتمش همینجا..کنار شاخه خودم ...چون هیچ وقت از هیچ گلی....برای ابراز محبت خوشت نمیاد ... تمام دیشب بیدار موندم ....فکر کردم...خیلی فکر کردم ......خیلی ... چند تا نتیجه گرفتم ... ۱- همیشه شهامت...
-
جای پا
پنجشنبه 7 آبانماه سال 1383 02:02
دو هفته گذشته زمان زیادی رو با بچه ها گذروندم ...مثل همیشه بودن با اونها بهترین التیام روح من بود...به این فکر میکدم که اینهم بخشی از خودخواهی های منه ...حتی بعضی از اونها من رو نشناختن .....روز اول دلم بد جوری گرفت و بغض کرده بودم ...فهمیدم که هر وقت خودخواه میشم ..بخشی از وجودم رو نادیده میگیرم..خود خواهی های من حتی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آبانماه سال 1383 01:31
کتاب خاطرات یک مغ را می خوانم ..... به جمله ای برمیخورم ....... جایی که باید عاقل بود..لازم نیست شجاع باشی !. . ...جلوتر میروم ... کسی که گوش شنوا ندارد هرگز توصیه هایی را که زندگی هر لحظه به ما میدهد،نمی شنود .... خوابم نمی آد ...............
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آبانماه سال 1383 00:45
اخترک چهارم اخترک مرد عجیبی بود. این بابا چنان مشغول و گرفتار بود که با ورود شهریار کوچولو حتا سرش را هم بلند نکرد. شهریار کوچولو گفت: -سلام. آتشسیگارتان خاموش شده. -سه و دو میکند پنج. پنج و هفت دوازده و سه پانزده. سلام. پانزده و هفت بیست و دو. بیست و دو و شش بیست و هشت. وقت ندارم روشنش کنم. بیست و شش و پنج سی و یک....
-
تو را به آینه داران چه التفات بود .چنین که شیفته حسن خویشتن باشی
جمعه 1 آبانماه سال 1383 22:44
امروز بارون میومد ... با وجود علاقه ای که به بارون دارم امروز یکی از دلگیرترین روزهای من بود ... سه تا کتاب خریدم دیروز ...امروز فرصت کردم که مرورشون کنم : زندگی ام ساکت است. جز کار کردن و قدم زدن کار دیگری ندارم . هوس دیدن مردم را ندارم . و احساس میکنم که در انتظار چیز تازه و غریبی هستم که بخش ناسوخته روحم را بسوزاند...
-
رویا-۱
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1383 06:16
تنها راه نجات رویا ها ، مهربان ی با خویش است !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 مهرماه سال 1383 18:40
کاری کنید که بتوانم با شما صحبت کنم.» - « بله، اما می دانید باید چکار کنم ؟» - « متقاعدم کنید که صدایم را می شنوید.» - « خب، شروع کن، با من حرف بزن.» - «چطور می توانم شروع به حرف زدن کنم، اگر شما صدایم را نشنوید؟» - « نمی دانم. به نظرم می آید که صدایت را می شنوم.» - « برای چه من را تو خطاب می کنید ؟ شما به هیچ کس تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 مهرماه سال 1383 17:20
سرم داره گیج میره ... خسته ام کردین ! اون جوری که دوست دارین میشنوید ..اون جوری که دوست دارید میبینید ....ساده ترین نیازهای من به نظرتون بی منطق و توجیه ناپذیره !! اما همه اون چیزایی که خودتون میخواید منطقیه ..همشون درسته ...همه منطق دنیا واسه شماهاست ! دوست داشتم یه شاخه گل بهم هدیه میکردی به خاطر اینکه من دوست داشتم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مهرماه سال 1383 01:11
سلام ... بالاخره بعد از کلی وقت که ننوشته بودم ...دارم مینویسم.... هفته گذشته با تمام روزای مزخرفی که داشت...بالاخره تموم شد..نمایشگاه جیتکس برام مثل یه کابوس بود..از روز قبل از سفر شروع شد ... جمعه و تمام اون ساعتهای عجیب ..وقتی شنبه صبح داشتم خونه میرفتم بیرون انقدر حالم بد بود که قبل از رسیدن به فرودگاه یک گریه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 شهریورماه سال 1383 20:20
این روزا به شدت مشغول بررسی خودم .. برنامه ر یزیم برای آینده ام .. محیط م... آدما ی اطرافم.. دوست ام...طرز فکر اونها نسبت به خودم .. بررسی کارم و ...... خلاصه مشغول تجزیه و تحلیل هزار و یک فکرو ایده و تصور و آرزو هستم ! چند وقتی ایه که به این فکر میکنم که خیلی دارم شبیه آدمهایی که خودشون رو به دست جریان میسپرن حرکت...
-
مگه میشه ؟
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1383 14:48
کاست جدید آریان رو گرفتم ...داره میخونه الان...نمیدونم..یه حالت خاصی هستم ... با وجود تمام مشکلاتی که وجود دارن .... یک آرامش عمیقی در درونمه ...تردیدهام همه دارن کنار میرن .....خیلی آرومم..خیلی... ! می خوام از باقیمونده عمرم بیشترین استفاده و لذت رو ببرم..... روبروم این تقویم پویانه ...داشتم ورق میزدم..ماه مهر ورق...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1383 23:38
من اصلا حوصله آپدیت کردن ندارم ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 شهریورماه سال 1383 09:23
تعطیلات تموم شد ....از امروز بازم سر کارم .... پست قبلی باعث شبهه خیلیها شده !! اون آقاهه عکس تزئینی بود !!:))
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1383 02:52
انقدر فکر تو سرمه ..خوابم نمیاد !..احساس خستگی میکنم..اما نمیتونم بخوابم.... نشستم کلی از آرشیوم رو خوندم ...پارسال این موقع چه نوشته های جالبی داشتم.درست ۱۲ شهریور...نوشته جالبی داشتم !! ..یاد یک داستان قدیمی افتادم : حباب در ابتدا خیلی کوچک ...با بزرگ شدن هوای درون حباب..حباب هم بزرگ و بزرگتر شد... آنقدر بزرگ شد که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1383 00:54
همیشه یکی از اخلاقای قدیمی من که به تاثیر گزاریش ایمان داشتم، گذشت بود ! همیشه فکر میکردم که وقتی از چیزی ناراحت میشم..یا از اول باید ببخشم یا وقتی در مرحله حل مساله قرار گرفتم..باید گذشت کنم ..خیلی اوقات نتایج خوبی هم گرفتم. اما...گذشت در برابر چه کسی...؟ ..گذشت برای بدست آوردن چه چیزی ؟ و ... گذشت در ازای از دست...
-
رالی !
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1383 00:09
نزدیک صبح بود..خواب شوهر عمه ام رو دیدم..من عمو صداش میکردم ...۹۴ سالشون بود....تو خواب دست من رو گرفته بود و تویه مدرسه می چرخوند..همه جای مدرسه رو بهم نشون داد..بعد با هم از مدرسه اومدیم بیرون..باهام خداحافظی کرد و سوار یک ماشین شد که شیشه هاش دودی بود .... تو خواب احساس کردم که عمو فوت شدن...... هاله عمو دیروز فوت...
-
تفال ...
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1383 10:48
صبحه..۵ دقیقه است بیدار شدم.... حافظ رو باز میکنم : زاهد خلوت نشین، دوش به میخانه شد از سر پیمان برفت ، با سر پیمانه شد صوفی مجلس که دی جام و قدح میشکست باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب باز به پیرانه سر ،عاشق و دیوانه شد. مغبچه ای میگذشت راهزن دین و دل در پی آن آشنا از همه بیگانه شد....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1383 01:03
شب بخیر..امشب یکی از بهترین شبهای عمرم بود...چقدر آروم بودم ....
-
بدون شرح !
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1383 15:40
-
قاط !
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1383 23:51
امروز از اون روزا بود..صبح که رفتم بیرون یک دفعه دلم میخواست موتور داشتم و سوار موتور میشدم..موقع موتور سواری سیگار هم می کشیدم !!!! اصلا نمی دونم چرا ؟؟ ولی خوب دلم خواست .... دلم خواست الان یکشنبه شب هفته آینده بود....سمینار تموم شده بود و تعطیلات شروع !! ... امروزهمش به جزئیات توجه میکردم. سوار سه تا تاکسی...
-
تقویم دیواری
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1383 23:41
این تقویم روبروی منه .... روی تقویم من این پسر به این دختر یک سیب سرخ هدیه میکنه .... دور امروز یک خط میکشم .....دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۲.. انگار گوشه این برگ از تقویمم چیزی نوشته : عهد میبندم با تو..چنان زنده ات کنم که صدای نشستن گرد وغبار بر اشیا گوشهایت را کر کند ! و شانه هایت از تمنای رویش بال،تاول زند.. وخاطراتت از...