-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1383 14:54
دیشب که میخواستم بخوابم از خدا خواستم تمام کینه هایی که چه درست و چه غلط توی دلم مونده پاک کنه ........ صبح که بیدار شدم خیلی سبک بودم ....... ... ای کاش الان صبح بود ...
-
گفتمان
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1383 22:49
شدم عین دکتر همیوپات.....مجبورم هزار بار همه حرفا و افکارم رو رقیق کنم تا به تو بگم...شدی عین مریضای اون دکتر همیوپات .... که بدنشون حتی از شنیدن خاطره رقیق شده یک اندیشه ، هزار و یک عکس العمل عجیب نشون میده !
-
بارون میاد ...
شنبه 15 اسفندماه سال 1383 10:59
یک روز بارونی خیلی شاد ....صبح بلند شدم ..رفتم که بچه ها رو قبل از اینکه برن مدرسه ببینم .... رسالتهای گم شده داره کم کم یادم میاد .... خیلی صبح یا انرژی شروع شد .... بارون میاد .... بارون میاد .... تا صبح بیدار بودم .... و فکر میکردم که ازهم چی میخوایم ؟..... چیز زیادی نیست !! هست ؟ بارون میاد ... چند روزبیشتر تا عید...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1383 00:07
اپیزود آغازین : دانشجو که بودم،وقتی خیلی دلتنگ میشدم ...از دانشگاه تا خونه پیاده میومدم..تو سرما تو گرما .... گاهی تنها ..گاهی هم با ساناز یا بقیه .... خوب یادم هست که گاهی از شدت خستگی از سر کوچه تا دم خونه برام یه راه طولانی بود ! ..وقتی میرسدم تا خود صبح مهمون سفرنامه شهریار قنبری بودم و حافظ کلمه به کلمه شازده...
-
نگاه من ..
شنبه 8 اسفندماه سال 1383 18:24
انگار همه احساسات آدمها تو نگاهشون موج میزنه ....همیشه به این امواجی که به نظر زبان خاموش ناگفته هاست خیلی دقت میکنم ...... با هیچ نمایشی نمیشه پنهونش کرد ... انگار چشمای من هم چپ شده !! آخه این روزا هر کی من رو میبینه میگه : هاله چرا نگاهت اینجوری شده ؟ میگم چطور شده ؟!!؟!؟! میگن :یه جوریه !!! نمی دونم .... یه...
-
بیداری ....ارواح سرکش ...
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1383 09:26
تا صبح بیدار بودم ...بعد از اون عصبانیت اول دیشب .... چند تا کلمه آخر شب من رو برد تو فکر ...عصبانیت بابت کی و چی ؟!؟.... پیامبر و دیوانه رو برداشتم ....ارواح سرکش ... پراکنده خوندم و خوندم و خوندم ... از مهر سخن بگو همیشه چنین بوده است که مهر به ژرفای خود پی نمی برد تا آنگاه که ساعت فراق فرا می رسد. به یکدیگر مهر...
-
..............عصبانی ...................
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1383 22:49
-
چهره من ...
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1383 20:01
آخرین ساعات ۴ روز تعطیلاته ....خلسه خاصی دارم .... جلوی جیمبو نشستم و به این فکر میکنم که زمان چه زود میگذره .....باورم نمیشه که سال ۸۳ با سرعت باد گذشته ..مثل یک خواب ..مثل یک رویا .....خوندن یک نوشته کلی من رو به فکر برد ... با گذشت این یک سال، این منم که یک قدم از تولد دورتر و یک قدم به مرگ نزدیک تر شدم ! دلم برای...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 بهمنماه سال 1383 00:01
کلی سوژه دارم بنویسم... از آخر به اول که برم... سه شاخه گل سرخ خوشگل ..رستوران موفتار ..یک شب خیلی خوب و آروم ...راننده تاکسی دیوونه ...سی دی های نوحه ..یک مهمونی سنگین ! شام ...بحثای مذهبی تو شرکت ... جریمه 100 تومنی در ازای هر بدگویی... و ...... اما بحث اینجاست که حوصله نوشتن ندارم .. .یکی از دوستان و به نوعی...
-
تمام بچه های حسن آقا !!!!!!
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1383 09:57
هر روز صبح که دارم میام شرکت این تابلوی همیشه کیفیت ، همیشه تاژ توجه من رو جلب میکنه ....... امروز داشتم حساب میکردم تعداد فرزندان این حسن آقا تنها دو تا از نقطه های این تبلیغ کمتره !!!! مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ....!!!!!!!!!!!! راستی ولنتاین مبارک .... :))) ( لوگوی گوگل یادم انداخت که منم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1383 18:37
شب ولنتاین ؟!؟!؟ به من چه ربطی داره !!! گل ؟ شکلات ؟ ... کارت ولنتاین ؟ ...شام و شمع ؟؟ مال بقیه است ! ما آدمهای جدی و بزرگی هستیم !! باید بزرگ شیم !! همه اینایی که به این بهانه هر جور شده با هم شام میخورن و به هم گل و هدیه میدن و یه جور نمادین به هم ابراز علاقه می کنن ...بچه اند ...... !! ما آدمای بزرگی هستیم...
-
بزرگترین ترس زندگی ما !؟
جمعه 23 بهمنماه سال 1383 02:49
چند سالی که به عقب بر میگردم ..میفهمم که چقدرتغییر کردم .... اون موقعها ..به خیلی چیزا فکر میکردم و به خیلی چیزا فکر نمی کردم ....کلاس فلسفه میرفتم ...فیلمخانه ملی ایران..سینماتک موزه هنرهای معاصر ....جلسات بحثهای آزاد ..قدم زدنهای طولانی ...فلسفه چینی های عجیت..شعر..شاملو...مثنوی .... فکر میکردم (و میکنم)که هر آدمی...
-
همیشه ۲۰ !!!! شب تولد من ...
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1383 23:34
من همیشه آرزوم بوده که افراد خاصی تو زندگیم روز تولدم یک کار خارق العاده بکنن یا اینکه سورپریزم کنن یا یه جوری که من رو حسابی خوشحال میکنه کلی تحویلم بگیرن !!! !! اما ...... حالا نمی دونم مشکل تیز بودن بیش از حد منه ؟؟ یا بی خالی اطرافیان !!!:))) این برف امشب هم نوبت امسال رو باطل کرد..من که همیشه مثل یک فرد زحمتکش...
-
حس کنسرت مزخرف !
شنبه 17 بهمنماه سال 1383 00:27
میتونم به جرات بگم کنسرتی که دیشب رفتیم یکی از مزخرف ترین و بی مزه ترین و مسخره ترین و حرص دربیارترین !!! کنسرتهایی بود که تو عمرم رفته بودم ... البته اگر بشه اسمش رو کنسرت گذاشت !! حالا بماند که بنده از قبل تبلیغ کرده بودم که من از صدای فرمان فتحعلیان خوشم میاد . اله و بله !!! و بدین ترتیب بود که دو موجود نسبتا مظلوم...
-
تست خودشناسی...
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1383 23:48
تو این لینکه یک عالمه تست خودشناسی هست..من رفتم کلی خودم رو شناختم !!! http://www.rahezendegi.com /test.asp اینم چند نمونه از جوابایی که به من داد ..... نگرش شما به زندگی مثبت است یا منفی؟ دوست گرامی، شما از این تست خودشناسی 39 امتیاز کسب کرده اید . در ادامه نتایج مختلفی بر حسب دامنه امتیازات کسب شده ارایه شده که شما...
-
Other Things I drew !
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1383 18:11
امروز یه عکس بدجوری من رو احساساتی کرد ....به جرات میتونم بگم این قشنگترین و با احساسترین عکسی بود که در تمام عمرم دیدم ... بین اینهمه نمایشگاه عکس و مجله و روزنامه و کتاب عکس.. هیچ عکسی انقدر قشنگ و گویا نبود :) امروز از اون روزا بود :)))) حیف که چون بعضی از همکارا اینجا رو میخونن نمی تونم بنویسم ،اما الان دارم از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 بهمنماه سال 1383 00:30
انقدر خوردم که دارم منفجر میشم ....دلم درد گرفته...اما چه سالادی...به به ...الان یک پاتیل ازش جلوم بود میخوردم ..... اما انگار یک مقدار کمی مشکلات گوارشی نمی خواد بذاره امشب بخوابم !!!!
-
شاعرانه ...
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1383 00:08
من برایت داستانی خواهم گفت داستانی طولانی... از غمی دیرینه در پایان ویرانی .. از دلی بی غم در شبی بیدار و بارانی ! داستانی از شکایتهای پنهانی ... بی سلام ..بی کلام ..داستان خروشانی... داستانی که طوطی حرف ناسنجیده میگوید ... داستانی که پیر از موج دریا...نور می جوید .. آتش گرمی که دریک باغ مهتاب ..می سوزد .. شیره روحی...
-
پراکنده های نیمه شب ....
شنبه 3 بهمنماه سال 1383 00:41
پراکنده ۱ - سفر فرصت خوبیه تا با دنیایی جدای از دنیای کوچک خودمون ، روبرو بشیم ...سفر فرصت خوبیه ...تا به تمام داشته ها و نداشته هامون فکر کنیم ..بلکه قدر داشته هامون رو بیشتر از قبل بدونیم .... سفر فرصت خوبیه تا در اون به اتفاقات درون گود ، از خارج از گود نگاه کنیم ..به آدمای زندگیمون..به اونایی که دوست داریم و...
-
فلش بک ۲
شنبه 26 دیماه سال 1383 04:03
الان درست ۲۷ دقیقه از ۲۷ امین روز سفر من به لندن میگذره !! وقتی نگاه میکنم برام باور نکردنیه .... مثل یک چشم بهم زدن گذشت .... مثل باد .... یادمه یک بار خانوم پیری که به سختی سوار تاکسی شد به من گفت : - دخترم چند سالته ؟ - ۲۶ داره تموم میشه .. - مثل رویاست ... قدرش رو بدون ..وقتی سن من بشی...میشه یه کابوس... ! بعد...
-
عصبی
جمعه 18 دیماه سال 1383 04:34
بعضی از مردم واقعا روانی هستن..بعضی ها بی توجه ..بعضی ها تو هپروت ..بعضیها خیلی خورده شیشه دارن.. ...... بعضی ها هم مثل من از دست این بالاییها یهو اعصابشون خراب میشه !!!!!!
-
سال نو -۲۰۰۵
شنبه 12 دیماه سال 1383 04:54
سلام.... وارد سال نو میلادی شدیم..آتش بازی سال نو در چشم لندن واقعا با شکوه و گیج کننده بود :) دو دقیقه سکوت به خاطر قربانیان زلزله درتایلند و سری لانکا ....آتش بازی..رقص روی یخ ..عالی بود :) اگر الان تو خیابون بودیم باید اولین کسی که میرسیدیم رو ماچ می کردیم !!:))) خدا رحم کرد :))) شیده تعریف میکرد که دو سال قبل شب...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 دیماه سال 1383 04:19
خوب !! اینهم از روز کریسمس و ترکی روز کریسمس !! از مزه بوقلمون بدم میاد ..اما وقتی اسم عید باشه دیگه همه چی خوبه ..مهم نیست عید کیه و کجاست ! مهم اینه که بهانه ایه واسه دور هم بودن و شاد بودن .. این سرما خوردگی لعنتی هم که دست از سر من برنمیداره ..... امروز یک سورپرایز روز کریسمس هم داشتم .......... واقعا خوشحال شدم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 دیماه سال 1383 05:56
پارسال این موقع بیزی کلی دور بود..همچین شبی یک پست پر سوز و گداز !! نوشتم :)) امسال یه جورایی بازم دوره :) یلدا ...فال حافظ ... آجیل ...هندونه .. انار .... یه چیزی کمه هنوز :)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 آذرماه سال 1383 00:03
در سفرم ....
-
مرگ در یک نفسی !
شنبه 21 آذرماه سال 1383 21:39
کی باورش میشد ؟ مرگ در اون فضا موج میزد..اما هیچ کس حواسش نبود..هممون فکر میکردیم تا ابد زنده ایم و به افتخارات خیالی خودمون و به حق های نداشتمون میبالیدیم .... چه کسی باور میکرد ؟!؟!؟! من مرگ یک نفر رو دیدم..در لحظه ای باور نکردنی که هیچ سایه ای از مرگ رو نمیشد لمس کرد ... روی سن در لحظه اهدای افتخارات ...در لحظه ای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1383 14:19
نگاه کن .... داره بارون میاد ..نمیدونم..حالم خوبه یا دل گرفته ام ....نمی دونم اصلا از جون خودم چی میخوام ! ..دلم یک آرامش خاصی رو می خواد..که توش دفترچه قدیمی رو بردارم و بنویسم..بنویسم ..بنویسم .... دلم بی خیالی میخواد .....شایدم..دلم هیچی نمی خواد ! از اون روزهاییه که به شدت احساساتی هستم و دوست دارم احساساتم رو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 آذرماه سال 1383 23:46
دلم می خواد یه چیزی بنویسم..اما نمیدونم چطوری بگم ؟!!!! ...
-
خنده بر هر درد بی درمان دواست
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1383 00:29
از این دکتره خیلی خوشم اومده ..به بابام میگه که من در هیج حالت و موقعیت غم انگیزی نباید قرار گیرم و تایید کردن که همش باید در مهمونی و شادی و لهو و لعب باشم! ...خودش گفت ......گفت همش باید چیزای خنده دار دورت باشه و بخندی وگرنه سکته میکنی میمیری.... ....حالا .به نظر این اسبه خنده دار نیست ؟؟؟؟؟
-
از دانیال کاشانی ....
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1383 00:03
یکی از وبلاگهایی که با باز شدن صفحه اش احساس عجیبی بهم دست میده وبلاگ نامه های عاشقانه یک پیامبر بوده .. از تمام آن نوشته ها عبور می کنم و این بار بی هیچ قصدی و بی هیچ تردیدی می نویسم . بی انتظار هیچ نتیجه ای . بی امید به حصول هیچ حاصلی . و مگر جز این آموخته ایم ، جز این که در آنچه می کنیم در پی چیزی نگردیم که به چشم...